مهدی جامی
مصاحبه کننده
بخش اول این گفتوگو را اینجا، بخش دوم در اینجا و بخش سوم را اینجا بشنوید. این گفتوگو در سال ۱۳۷۶ برای بخش فارسی بی.بی.سی در محل زندگی استاد صفا در لوبک آلمان ضبط شده است.
پخشکننده صوت
سلام شنونده عزیز، دکتر ذبیح الله صفا که در سه برنامه گذشته زندگی او را از زبان خود او روایت کردیم، پژوهشگری است که نامش تاریخ ادبیات ایران را تداعی میکند. او گرچه آثار متعدد از خود به یادگار گذاشت اما کار بزرگ او که روی هم چهار دهه از عمر او را به خود اختصاص داد، تالیف تاریخ ادبیات ایران است. در این چهارمین و آخرین برنامه از گفتوگویی با صفا نگاهی میکنیم به این اثر و نیز برخی از نظرات تاریخشناسانه صفا درباره فرهنگ و ادب ایران.
دکتر صفا دلبستگی به تاریخ ادبی را از استاد خود بدیعالزمان فروزانفر که یگانه استادان نسل قدیم بود به ارث برد. فروزانفر صاحب بهترین اثر تکجلدی درباره سدههای اولیه تاریخ شعر ایران است که با نام سخن و سخنوران هفتاد سالی پیش به چاپ رسید. او در تربیت صفا نقشی اساسی داشت: «در حقیقت باید گفت که استاد من مرحوم بدیعالزمان فروزانفر بودند و به من هم خیلی علاقه داشتند و در تربیت من هم سختگیر بودند و پیش از آنکه من دانشیار شوم، ایشان دورهای از درسهایشان را با تصویب شورای دانشکده به من دادند. در آن زمان من خیلی جوان بودم و به یک شرط، آنکه من مطالبی که میخواهم درس بدهم را بنویسم و برای ایشان بخوانم. اگر ایشان تصویب کردند همان را تدریس کنم. سختگیری شدید بود و آن زمان به این صورت قضیه آسان نبود و من قرار گذاشتم از تاریخ شعرا شروع کنم و این پایه تاریخ ادبیات شد.»
دکتر صفا که با نوشتن تاریخ علوم عقلی، توجه خود را به منابع حکمت ایران و با نوشتن حماسه سرایی در ایران، علاقه خود را به پیش از اسلام نشان داده بود، یک چند کوشید تاریخ ادبی را از دوره ماقبل اسلامی آغاز کند اما این کار را با نداشتن آموزش کافی و منابع لازم، مشکلتر از آن دید که انجام دادنی باشد: «دیدم که بهتر این است که من هم تاریخ ادبیات پیش از اسلام را ننویسم و هم تاریخ علوم را هم فعلا ننویسم و به همان مقداری که نوشتم و تاریخ علوم عقلی است، اکتفا کنم و به تاریخ ادبیات بپردازم. اولین سالی که این کار را کردم و در همان سال توانستم یک جلد آماده کنم -اما نه به این تفضیلی که اکنون هست یک مقداری خلاصه تر- و موسسه ابن سینا آن را چاپ کند، ۱۳۳۲ بوده است. آن قسمتی که در سال ۱۳۳۲ چاپ شد، یعنی قسمت اول، جایزه سلطنتی را هم برد و این برای بنده مشوق بود و کتاب هم به سرعت تمام شد و من متوجه شدم که مردم هم همچین چیزی میخواهند و به صورت جدی به این کار پرداختم.»
دکتر صفا در تالیف تاریخ ادبی روشی در پیش گرفت که گرچه ممکن است امروز روشی سنتی به نظر برسد، برای دورهای که او تالیف را آغاز کرد، کاملا تازگی داشت. یعنی مطالعه ادبیات با توجه به اوضاع اجتماعی و سیاسی هر دوره. او در این زمینه خود را ملهم از روشنفکران عرب میداند: «در حقیقت میخواستم علت تاریخی ظهور یک عده از این شعرا را بگویم و این است که تاریخ ادبیات من بعضی جاها تاریخ است اما تاریخی است که فقط برای علتیابی من رفتم و این بخش از تاریخ را مطالعه کردم؛ برای اینکه ببینم چرا مثلا اشاعره در این دوره پیشرفت کردند. و البته باید اقرار کنم که کتابهای مولفین مصر خیلی به من در این راه کمک کردند و من البته اسم عدهای از آنها را در زیر صفحات آوردهام. مصریها چون نسبت به ما ارتباط نزدیکتری با اروپا داشتند و به خصوص با مهاجرت دستهای از مسیحیان دانشمند از لبنان به مصر، که مثلا جرجی زیدان یکی از آن هاست، این آدمها و مولفاتشان سبب شد که من را روشن کند و به راهی بیندازد که غیر از راهی بود که قدما و پیشینیان داشتد، حتی علمای دوره قاجاریه داشتند و بعضی از استادان ما داشتند. این مطالب برای من تازه بود.»
در پرتو این گونه مطالعه ادبی، یعنی شناخت دوره، صفا دریافت که دورههای درخشان و پرنشاط ادب و فرهنگ ایران با دورههای آرامش سیاسی و فرهنگدوستی حاکمان در پیوند است. او نمونه عالی چنین پیوندی را در دوره سامانی مییابد: «سیاحان کسانی مانند ابن حوقل، المقدسی و دیگران میگویند که در دوره سامانی، خراسان غرق نعمت بوده است و مردم مرفه بودهاند و از عدل پادشاهان برخوردار بودند. خب، چنین جایی میتواند رودکی را تربیت کند. چنین جایی نمیتواند شاعری را تربیت کند که مثلا نوحهخوانی را به آدم یاد بدهد. این نکته از اول برای من مطرح بود و من در حقیقت در طرحریزی اولین جلد به این نکته متوجه بودم که باید من دوره را بشناسم.»
در واقع، فرهنگ قرن چهارم هجری که عهد حکمرانی سامانیان و خوارزمشاهیان است و صفا معتقد است ایران برای احیای فرهنگی باید بازگشت به اصول آن دوره را مد نظر قرار دهد، نمونههای شگرفی از احترام به علم و عالمان را به وجود آورده است. رابطه خوارزمشاه و ابوریحان بیرونی از این شمار است: «پادشاه خوارزم، خوارزمشاه، صبحها اول به سلام ابوریحان میآمد و ابوریحان به استقبال خوارزمشاه میرفت و خوارزمشاه او را سوگند میداد که نیاید و این کار را نکند، چون او عالم است و شاه وظیفهاش است که به خدمت عالم بیاید نه اینکه عالم به خدمت او برود. میگفت العلم یَعلو و لا یُعلی علیه، علم برتر از هر چیزی است و هیچ چیز برتر از آن نیست. خب اینها مطالبی است که مهم است، هنگامی که یک خوارزمشاهی علمدوست باشد و عالم را پرورش بدهد و احترام کند، این دوره چنین آدمهایی را تربیت میکند و دارد و چنین حکامی بر آن تسلط دارند، این دوره به صورت خیلی طبیعی یک ابوریحان تربیت میکند، یک ابوعلی سینای جوانی را راه میاندازد به طرف اینکه شب و روز کار بکند و آثاری که میشناسیم را ایجاد کند یا یک آدمی مانند ابوسهل مسیحی را که در طب، مرد بسیار مبرزی بوده است، ایجاد کند به طوری که او بتواند با اینکه مسیحی بوده میان آن مسلمانها زندگی کند.»
و برای نمونه مخالف، باز از زندگی ابوریحان در دوره تسلط غزنویان باید یاد کرد که در آن، یک بار نزدیک بود او جان خود را بر اثر خشم شاهانه از دست بدهد. به هر تقدیر، صفا به هیچ وجه علاقه خود را به عهد سامانی و ادب این دوره پنهان نمیکند، این دوره برگزیده او ست: «در موقع تنهایی و موقعی که با خودم، به خودم حساب پس میدهم یا به خودم اجازه میدهم که سیر و سیاحت مجددی بکنم در این دورههای گوناگون، بنده به دوره سامانی بیشتر میاندیشم. من خیلی زیاد از آن زبان فصیح و زیبا و از آن افکار و رئالیسم خیلی عمیقشان لذت میبرم و شعرهایشان را هم با خودم تکرار میکنم.
از شعرهایی که معمولا با خودتان زمزمه میکنید چند قطعهای را که بیشتر دوست دارید، برای ما بخوانید.
روی به محراب نمودن چه سود
دل به بخارا و بتان طراز
ایزد ما وسوسه عاشقی
از تو پذیرد نپذیرد نماز
یا:
امروز اگر مراد تو برناید
فردا رسی به دولت آبا بر
چندین هزار امید بنی آدم
طوقی شده به گردن فردا بر
از رودکی باید گفت آنچه باقی مانده، فقط نه تمام قصاید بلندش، آنچه از این قطعات که باقی مانده، باید بگویم اینها را خیلی با خودم زمزمه میکنم. برای اینکه در حقیقت شعرهای رودکی یک نوع تسلیدهنده انسان در مشکلات است:
شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
خب این چیزی است که در هر قدم به آدم کمک میکند، در هر قدم آدم را فارغ میکند از این زندگی دنیوی و مشکلاتی که انسان در حیات دارد و ما همه مان داریم.»
دکتر صفا به درستیِ این نظر صحه میگذارد که آنچه دورههای پرفراز و نشیب تاریخ و فرهنگ ایران را به هم پیوند میدهد، شعر فارسی است. شعر به عنوان مهمترین رسانه فرهنگ ایران، این فرهنگ را دست به دست و نسل به نسل به روزگار نو منتقل کرده و عامل تداوم فرهنگی ایران بوده است: «بهترین نگهبان زبان، شعر آن زبان است. برای اینکه شعر هم فکر را نگه میدارد و هم احساس را نگه میدارد و انسان با فکر خودش زندگی میکند و با احساس خودش از بدایع زمان لذت می برد؛ یا از آنچه مایه اندوه و ناکامی است. خب ما میدانیم که در ایران هر ایرانی که ما میبینیم و با او سلام و علیک میکنیم، یک نیمچه شاعر است و چارهای نیست، شعر میگوید، یا شعر میخواند و حفظ است یا استدلال میکند به شعر؛ یعنی حکمت و دانش را مطرح میکند چنان که سعدی و فردوسی فرمودهاند؛ و این شعر را به دلیل خود زبان نمیتوان از ایرانی گرفت. زبان فارسی، زبان موزیکال است و موزیک دارد و زبانی که موزیک داشته باشد میتواند به سرعت شعر داشته باشد و زبانی که شعر داشته باشد میتواند خیلی از افکار را در این اشعار جا بدهد و چون شعر قابل بازگویی است، خیلیها میتوانند اینها را حفظ کنند و بخوانند و به اشخاص بگویند. این زبان ما که حامل فرهنگ ما بوده و هنوز هم هست و الی الابد خواهد بود، این یکی از علل و موجباتی شد که توانست فرهنگ ما را حفظ کند و به ما برساند.»
وقتی از صفا می پرسم که آیا کاری بوده است که آرزوی انجام آن را داشته، او باز به دوره سامانی اشاره میکند و اینکه همواره میخواسته کتاب مستقلی در تاریخ سامانیان بنویسد. با اینهمه، صفا از پژوهشگران پر کار نسل خود است؛ نسلی که زحمات آنها ثمری داشت و گوهرشان، خریدارانی. او در فاصله چهل سالی که به تالیف تاریخ ادبیات ایران مشغول بود، که حاصل آن در پنج قسمت و هشت مجلد منتشر شده است، چندین نسخه خطی از آثار مهم نظم و نثر فارسی را نیز تصحیح کرد و به چاپ رساند که از آن جمله است: اسرار التوحید، داراب نامه طرسوسی، دیوان جبلی و دیوان سیف فرغانی. به علاوه با آنکه خود میگوید که در ترجمه چندان کاری نکرده است، دو اثر از کریستنسن، خاورشناس دانمارکی به نام کیانیان و مزداپرستی در ایران قدیم را نیز به فارسی برگرداند و اینها همه در حالی که بود که زندگی ادامه داشت و اشتغالات مختلف بر عهده او بود. بنابرین، او برای انجام کارهای پژوهشی میباید به خود سخت میگرفت و از انضباطی معین پیروی میکرد. میگوید که در کتابخانهاش وقتی میخواست استراحت کند زیر سر، کتاب بالش میکرد تا زیاد نخوابد؛ این را که نقل میکند، میگوید: «مثلی برای شما میزنم؛ من یک شب با خدا بیامرز دکتر منوچهر اقبال مهمان بودیم، بعد شام مان را خوردیم، ساعت ده و نیم، یازده، ایشان گفتند من دیگر باید بروم بخوابم و ما برگشتیم. سر راه به من گفت که مردم به من حسادت میکنند و میگویند که چطور من در این سن در جوانی، مثلا دو مرتبه، سه مرتبه وزیر شدم. من همیشه در روز از ساعت چهار بعد از نصف شب بیدارم و یک صبحانه کمی میخورم و راه میافتم و اینقدر بیدارم تا حالا که میبینی دارم میروم خانه و میخوابم و هر کسی اگر این مقدار کار در شبانه روز بکند، هر چه باشد، چه باهوش باشد یا بیهوش، بالاخره به یک جایی میرسد. بنده هم همینطور بودم. اگر به جایی رسیدم به این دلیل است که صبح زود پا میشدم و کار خیلی میکردم و کارهای گوناگونی هم میکردم، هم رئیس اداره بودم و هم استاد کلاس بودم، هم کتاب مینوشتم و هم حداقل خواب را داشتم. این ها احوال من بود.»
دکتر ذبیح الله صفا از بهترین تربیت شدگان نسلی بود که میتوانستند عمری را بر سر کاری بزرگ سرمایه کنند. کار بزرگ او تاریخ ادبیات ایران پیشاروی ماست؛ امید داشته باشیم که فرهنگ ایران همچنان که تاکنون نشان داده است باز هم عاشقان و بلندهمتان دیگری چون او در دامن خود بپرورد.