گفت‌وگویی با صفا- بخش سوم: انقلاب آمریکایی در دانشگاه

مهدی جامی

مصاحبه کننده

بخش اول این گفت‌وگو را اینجا بشنوید و بخش دوم در اینجا. این گفت‌وگو در سال ۱۳۷۶ برای بخش فارسی بی بی سی انجام شده است.

سلام شنونده عزیز، در برنامه گذشته از زبان دکتر صفا شنیدیم که چرا و چگونه کار سیاسی و مطبوعاتی را کنار گذاشت تا همت خود را یکسره صرف کارهای دانشگاهی کند. در این دوران او تالیف مهمترین اثر خود را آغاز کرد یعنی تاریخ ادبیات ایران که چگونگی شکل‌گیری آن موضوع برنامه بعدی و پایانی ما ست اما درباره خدمات او در مدیریت فرهنگی باید از دوره ریاست او بر دانشکده ادبیات دانشگاه تهران یاد کرد و سهمی که او در سیاست فرهنگی دوره داشت و این مربوط می‌شود به عضویت او در شورای عالی فرهنگ و هنر و سپس دبیرکلی آن در دهه پنجاه.

گرچه او همچنان هویت خود را در همان دانشکده می‌یابد، چه در کرسی تدریس و چه در مقام ریاست. این است که وقتی می‌پرسم کدام دوره را بهترین دوره کاری خود می‌داند، می‌گوید: «دوره دانشکده ادبیات یعنی دوره‌ای که از ۱۳۲۱ شروع می‌شد و تا مدتی که فقط درس بوده و با علاقه تمام کار می‌کردم و معمولا کلاس‌های من زنگ تفریح نداشت و چند ساعت را پشت سر هم کار می‌کردم و به دانشجوها اجازه می‌دادم که پنج دقیقه بروند و اگر سیگاری می‌خواهند بکشند، بروند بیرون بکشند و برگردند. بعد دوره فعالیت خیلی شدید من در دوره ریاست دانشکده ادبیات بود که از صبح زود می‌رفتم و از ساعت هشت آنجا بودم و از شمیران راه می‌افتادم  ساعت هفت و هشت پشت میزم بودم و تا هشت بعد از ظهر و همانجا ناهار می‌خوردم و بعد از ظهر چند دقیقه‌ای می‌خوابیدم و بقیه را هم آنجا کار می‌کردم. این دوره، دوره واقعا کار من بوده. من یک دانشکده ادبیات درست کرده بودم که شاگرد وقتی که در آخر خرداد از دانشکده به ولایات می‌رفت، می‌دانست که در مهرماه چه ساعتی و چه روزی درس او شروع می‌شود و پنج هزار شاگرد داشتیم. من یکی از کارهایی که کردم این است که راهنمای دانشکده ادبیات را چاپ کردم که اولین بار این برنامه ادبیات، سر و صورتی گرفت و معلوم شد چیست. بله، این کارها را کردم و این کارها خدماتی بود که با میل انجام می‌دادم، با میل و رضایت تام و تمام و با قبول زحمت شدید.»

دوره ریاست او گرچه با توفیق انجام بود اما به دلیل تغییر جو سیاسی در نیمه دوم دهه چهل، صفا نتوانست به کار خود ادامه دهد. البته این تنها صفا نبود که باید کنار می‌رفت بلکه گروه زیادی از مدیران دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها نیز با کسانی دیگر جایگزین شدند. صفا این دوره را اوج نفوذ امریکا در ایران می‌داند: «امریکایی‌ها می‌خواستند نفوذ کنند در دانشگاه و عواملی را که خودشان دوست داشتند، بیاورند. مخصوصا آن عوامل کسانی بودند که تحصیلاتشان را در امریکا گذرانده بودند در حالی که در آن دوره‌ای که بنده رئیس دانشکده بودم همه روسای دانشکده‌ها تربیت شده فرانسه بودند و اینها می‌بایست ما را به یک نحوی طرد کنند و طرد کردند. و با مهارت ما را طرد کردند.

خب بهانه اش چه بود؟

از چندین راه به ما حمله می‌شد. راه اول اینکه در آن وقت، شورای دانشگاه که از ما روسای دانشکده‌ها تشکیل می‌شد و رئیس ما یا آقای دکتر سیاسی بود و یا آقای دکتر فرهاد و اینها آدم‌های درس‌خوانده اروپا بودند و خیلی مردمان مقاومی بودند ما هم همراه شان بودیم. معتقد بودیم که شاگرد از راه کنکور باید به دانشگاه بیاید و عده زیادی را از این راه نمی‌پذیرفتیم برای اینکه آن چیزهایی را که باید می‌دانستند نمی‌دانستند. به ما حمله می‌شد که ما سبب شده‌ایم که نسل جوان از دانشگاه محروم شود در حالی که در تمام دانشگاه تهران، ۲۱هزار،۲۲ هزار شاگرد داشت و این (تعداد) شاگرد (برای دانشگاه) زیاد بود برای اینکه ما هنوز دپارتمان‌های زبان‌مان تکمیل نبود و هنوز دپارتمان زبان عربی ما تکمیل نبود و دپارتمان روانشناسی و فلسفی معلم کم داشتند، استادانی که استحقاق استادی داشته باشند کم بودند و هنوز دانشگاه کادر تعلیماتی خودش را نتوانسته بود طی مدت ۴۰،۵۰ سال تکمیل کند. خب ما مخالف بودیم که در این دانشگاه را باز کنیم و بگوییم همه تان بفرمایید. در حالی که ما بهترین طبیب‌ها را تربیت می‌کردیم که غالب آنها را امریکایی‌ها می‌دزدیدند و می‌بردند. حالا شما تشریف ببرید امریکا می‌بینید پر اطبای ایرانی است که تمام آنها دارای سوکسه (موفقیت) هستند و تمام آنها را امریکایی‌ها دزدیدند و روش کارشان این بوده است و هنوز هم هست که مغزها را بدزدند و ببرند و یا بخرند.»

نظام آموزشی دانشگاه نیز از دیگر مواردی بود که مورد انتقاد قرار داشت. تعبیر دکتر صفا اینجا هم سیاسی است: «موضوع دوم این بوده است که ما معتقد نبودیم طرز تعلیم و طرز نمره دادن و طرز اداره دانشگاه آنطوری خوب است که امریکایی‌ها دارند بلکه ما معتقد به آمیزش این دو روش بودیم. بعضی موضوعات و بعضی جنبه‌های تعلیماتی در دانشگاه‌های امریکا بهتر است و بعضی در دانشگاه‌های اروپا و آنها معتقد بودند و عقیده داشتند و هنوز هم دارند که افرادی که در اروپا تربیت شده‌اند را بیرون بگذارند و بروند پی کارشان.»

به هر تقدیر در مرداد ۱۳۴۷، امیرعباس هویدا نخست‌وزیر وقت که رئیس هیئت امنای دانشگاه‌ها نیز بود در یک سخنرانی به هنگام تعطیلی دانشگاه‌ها، انتقادات تندی را نسبت به وضع دانشگاه مطرح کرد و گفت که باید سیستم آموزشی دانشگاه‌ها تغییر کند

دکتر صفا می‌گوید سخنان هویدا که بخشی از آن آشکارا توهین آمیز بود سبب رنجش او و بسیاری دیگر شد و همین نهایتا به استعفای او انجامید. او نخستین بار از زبان منشی دفتر خود شرح ماوقع را شنید: «بعد از اینکه از تعطیلات دوماهه برگشتم و رفتم به دانشگاه، اتفاقا یکی از آن‌هایی که به من خبر داد همین آقایی بود که شما وقتی اینجا تشریف آورده بودید، به من تلفن زده بود. او در حقیقت منشی من بوده است و به من گفت آقای هویدا آمدند و در غیاب شما سخنرانی کردند و گفتند که مغزهای این آقایون همه تار عنکبوت تنیده و اینها را باید عوض کرد و میان آقای جهانشاه صالح و آقای هویدا دعوا افتاده است. شما چه کاری می‌خواهید انجام دهید؟ عقیده شما چیست؟ گفتم عقیده من این است که اینجا (تبدیل به) یک دبیرستان بزرگ شده و من دیگر نمی‌خواهم در دبیرستان درس بدهم و من استادم و همینقدر می‌آیم که به آنها بگویم که (دیگر) نمی‌آیم و همین کار را انجام دادم

در مهرماه ۱۳۴۷، روسای دانشگاهها و دانشکدهها تغییر کردند و صفا نیز به دنبال استعفا از ریاست دانشکده، درخواست بازنشستگی کرد. اگرچه اولیای دانشگاه نخست مقاومت کردند ولی سرانجام، ناچار به بازنشستگی او رضا دادند. در این هنگام او ۳۲ سال را در خدمت آموزشی طی کرده بود.

دکتر صفا گرچه به حالت قهر از دانشگاه کناره گرفت اما پس از دو، سه سال با پذیرفتن دبیرکلی شورای عالی فرهنگ و هنر بار دیگر به صحنه کار و فعالیت اجتماعی بازگشت. وی درباره خدمات خود در این شورا می‌گوید: «اصلا باید گفت شورای عالی فرهنگ و هنر را تجدید سازمان کردم و خیلی از مطالب و کارهایی که در شورای عالی فرهنگ و هنر شد همه در همان پنج، شش سالی بوده است که من آنجا بودم.

بعضی از منتقدین به خصوص پس از انقلاب به این موضوع اشاره می‌کنند که این شورا بیشتر در خدمت سیاست‌های فرهنگی شاه بود که به اصطلاح بر خلاف اصول مذهبی رفتار می‌کرد و یا در سانسور می‌کوشید. شما نظرتان درباره این قسمت موضوع چیست؟

این افراد اشتباه می کنند. شاه از دو منبع برای کارهای فرهنگی خودش استفاده می‌کرد. یکی شورای عالی فرهنگ و هنر بود که ما و من شخصا پرداخته بودیم به بزرگداشت‌های شعرا و متفکرین قدیم مانند ابوریحان بیرونی، فارابی، مولوی و امثال اینها. بنده در این راه می‌رفتم و جلسات و کنفرانس‌هایی که تشکیل می‌دادیم چون هم اعضایش ایرانی بودند و هم اعضایش را از خارج دعوت می‌کردیم، به این جهت همیشه از دربار و شاه اجازه می‌گرفتیم که مثلا (می‌خواهیم) برای ابوریحان بیرونی یا فارابی جشن بگیریم و در ضمن ثابت کنیم که این افراد ایرانی بودند و اولین کسی که توانست منطق ارسطو را در ایران پابرجا کند یا الهیات ارسطو را کاملا شرح و توضیح بدهد، مثلا فارابی بود و این کارها به عقیده من که هنوز هم اینجا نشستم هیچ جنبه سیاسی و جنبه سیاست روز نداشت بلکه این در حقیقت یک سیاستی بود که به روشن کردن سابقه ایرانی‌ها در مسایل علمی و در تفکر برمی‌گشت.

شما به دو منبع اشاره کردید، آن منبع دوم چه بود؟

منبع دوم، در دربار یک قسمت فرهنگی بوده است که یک معاون فرهنگی داشت که شما البته او را می شناسید [شجاع الدین شفا]. ایشان چند کار کردند که به عقیده من تندروی بود و بعدا برای دربار ایجاد زحمت کرد و آن بازگشت ایران به دوران اوستایی و دوره هخامنشی و ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایران و این موضوعات که جنبه تاریخی درستی هم نداشت و بعد خطرناک‌تر از همه تغییر تقویم ایران بود که این کارها را دوست ما انجام می‌داد و شاه هم خیلی به آنها اعتقاد داشت.»

به هر حال، دکتر ذبیح الله صفا گرچه شخصیتی مورد احترام در نظام اداری و سیاسی ایران بود ولی به قول خودش از افرادی نبود که به شاه و دربار نزدیک باشند. این بود که چند باری هم که از او برای وزارت نام برده شد، عملا به جایی نرسید. در واقع او هیچ گاه در هرم سیاسی پذیرفته نشد: «اینقدر می‌دانم که شاه با من نظر بدی نداشت و حتی موقعی که مثلا صحبت از انتخاب فردی برای ریاست دانشکده ادبیات شد، ایشان به جهانشاه صالح که به عنوان رئیس دانشگاه انتخاب شده بود، توصیه کرد که این آدم را بگذار که می‌گویند خوب است و بگذار سر کار دانشکده ادبیات و بعدا هم خود جهانشاه صالح به من گفت که چند بار از من پرسیده است که این افرادی که خوب کار می‌کنند چه کسانی هستند که من اسم تو را بردم. (شاه) از او پرسید که اگر تو رئیس دانشگاه نباشی، چه کسی رئیس دانشگاه باشد که صالح باز اسم مرا برد. اما اینکه من رفت و آمدی با (دربار) داشته باشم اصلا چنین چیزی نبوده است. در حقیقت به قول مرحوم سعید نفیسی، می‌گفت مردم خیال می‌کنند که من با شاه افشره می‌خورم اما من هیچ کاری با ایشان ندارم و ایشان هم هیچ کاری با من ندارد. و یا به قول مرحوم رضازاده شفق، یک وقت موضوع انتخابات بوده است. بنده به ایشان گفتم به شما تبریک می‌گویم و ایشان سوال کرد که چرا و چه تبریکی. گفتم می‌گویند که شما برای سنا انتخاب می‌شوید. گفت که والله من نمی‌دانم و به من نمی‌گویند، هیچ وقت نمی‌گویند و تا آخر هم نمی‌گویند. حالا به بنده (هم) هیچ وقت چیزی نگفتند و تا آخر هم نگفتند

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته