نظریه جامعه‌ کلنگی دایره بسته ای است از جبر تاریخی

مهدی جامی
بی بی سی فارسی
از طریق خوابگرد*

مصاحبه گر بی بی سی در تازه ترین گفتگو با دکتر همایون کاتوزیان از او می پرسد: «نظریه شما مبنی بر تاثیر شگرف کم آبی (تاثیر ناگزیر جغرافیا) بر روحیه ایرانی و به اختصار استبداد، موقعیت ایران را در یک وضع ناگزیر و ازلی قرار می دهد. آیا در تحلیل شما راهی هم برای خروج از دایره استبداد ناشی از وضعیت جغرافیایی وجود دارد؟»

دکتر کاتوزیان پاسخ روشنی نمی دهد. اما در پاسخ خود تلاش می کند تلویحا مساله جبر تاریخی را که از فرضیه او ناشی می شود به نحوی پاسخ دهد: «این یک فرضیه است و هر اندازه هم که درست باشد به چند هزار سال پیش باز می گردد، اما از آن پس جامعه استبدادی پدید آمده و هیچ جبر و تقدیری هم در کار نیست یا به زبان دیگر تقدیر جامعه به دست خود اوست.» به نظر او می شود «تضاد دولت و ملت، جامعه کوتاه مدت، استبداد و هرج و مرج و سایر ویژگی های دیگر» جامعه ما را «اگر هم در عهد باستان ریشه ای در پاره ای از پدیده های جغرافیایی داشته اند» حل کرد و «دیگر امروز نمی توان از جبر جغرافیایی سخن گفت». اما مساله این است که نحوه تقریر دکتر کاتوزیان از وضع تاریخی و جغرافیایی ایران راهی برای گریز از جبریگری نمی گذارد. به همین دلیل هم هست که مصاحبه گر چنین سوالی می پرسد. زیرا آن فرضیه این سوال را به طور منطقی ایجاد می کند.

به زبان دیگر، دکتر کاتوزیان نظام توصیف کننده خاصی را پی می ریزد که در آن جایی برای گریز از جبر تاریخ و جغرافیا دیده نشده است. و مساله اساسی همین است. اگر توصیف ما از تاریخ و جامعه معینی به تولید یک دایره بسته بینجامد که از آن نمی توان بیرون جست در واقع چیزی برای خلاقیت انسان باقی نمی ماند تا بتوان گفت «تقدیر جامعه به دست خود او ست». یعنی اگر تمام فرضیه های او در باره دولت و سیاست و جامعه ایران هم درست باشد، باید گفت دست کم هندسه نادرستی دارد و برای این ساختمان راه خروجی پیش بینی نشده است. ولی واقعیت این است که هم آن فرض ها بسندگی کافی ندارند و هم جهتگیری نظریه مخدوش است.

پاسخی برای ناکامی

نخستین بار آرای دکتر کاتوزیان را در قالب مقاله اش به انگلیسی در باره دولت خودکامه در ایران خواندم. احتمالا در همان زمان این مقاله به فارسی هم درآمده بود اما تا سال ۲۰۰۱ آن را ندیده بودم و ترجمه آن مقاله و مقالات اساسی دیگرِ دکتر کاتوزیان را خود ایشان در دیداری به من لطف کردند: نه مقاله در جامعه شناسی تاریخی ایران. این کتاب در ۱۳۷۷ منتشر شده است (با ترجمه علیرضا طیب، نشر مرکز) گرچه مقاله اصلی یعنی همان دولت خودکامه درست با روی کار آمدن محمد خاتمی منتشر شد (اطلاعات سیاسی و اقتصادی، خرداد و تیر ۱۳۷۶). اما آرای دکتر کاتوزیان احتمالا همخوانی چندانی با تب و تاب دوران اصلاحات نداشته است زیرا تنها در سالهای اخیر و پس از سقوط اصلاحات است که ایده های او در محافل فکری و رسانه ای مطرح می شود. گویی ایرانیان در تلاش برای درک دلیل ناکامی های خود پس از دوره اصلاحات ایده های او و خاصه «جامعه کوتاه مدت یا کلنگی» را مناسب حال یافته اند. از این اصطلاح جامعه کلنگی در کتاب نه مقاله خبری نیست و نخست بار در آغاز دهه ۸۰ در آثار کاتوزیان دیده می شود چنانکه در کتابی که نشر نی در پایان دوره اول خاتمی از کاتوزیان منتشر کرد (تضاد دولت و ملت، ۱۳۸۰) و آثار بعدی او آمده است. مقاله مفصل او در باره جامعه کوتاه مدت هم در سال ۱۳۸۷ با ترجمه عبدالله کوثری در بخارا (شماره ۶۸-۶۹، اسفند ۸۷) منتشر شد که از جمله در آن به کلنگی بودن جامعه کوتاه مدت اشاره رفته است. بنابرین، بحث اصلی در باره ایده جامعه کوتاه مدت تنها در سالهای اخیر مطرح شده است.

می توان گفت در جریان بحران هایی که برای دولت اصلاحات پیش می آمد و پس از دولت مستعجلِ اصلاحات این سوال شکل گرفت که چرا عمر تحول خواهی اینقدر کوتاه از کار درآمد. و با گسترش یافتن شمار پرسندگان، ایده های دکتر کاتوزیان هم بیشتر و بیشتر مطرح شد. تازه ترین کتابی که از او منتشر شده به طور مستقیم همین پاسخ را بر پیشانی خود دارد: ایران جامعه کوتاه مدت و سه مقاله دیگر (با ترجمه عبدالله کوثری، نشر نی، ۱۳۹۰). دکتر کاتوزیان در باره اصلاحات، متناسب با نظریه خود، در گفتگویی با شهروند امروز(شماره ۳۳) می گوید: «با خودم می گفتم که اگر بعد از خاتمی ما این تجربه را در رئیس جمهور بعدی ادامه دهیم جامعه ما می تواند بلندمدت تر شود. ولی تجربه همان شد که دوره خاتمی هم انگار یک کوتاه مدت دیگر در تاریخ ما بود. انگار که اتفاق نیفتاده است. چیزی که باقی ماند حرف و شعار در سینه ها بود. مثل تجربه مصدق.»

جبر و استثنا

اما در چارچوب تحلیلی کاتوزیان مساله جامعه بلندمدت به همین سادگی نیست که با فرض تداوم تجربه یک رئیس جمهور در کار رئیس جمهور بعدی به دست آید. در همان گفتگو او مدام در مقابل این پرسش قرار می گیرد که، به قول مصاحبه گر، به «اجتناب ناپذیری» اعتقاد دارد. اما گرچه آن را نفی می کند استدلال روشنی نشان نمی دهد و تنها می گوید: «من اعتقادی به جبر تاریخ و اجتناب ناپذیری ندارم. اینها حرف مفت است.» من فکر می کنم دکتر کاتوزیان واقعا تمایلی به جبر تاریخ ندارد، اما واقعیت این است که این همان چیزی است که از توصیف تاریخی او و نحوه چیدن عناصر تحلیل در نظریه او به دست می آید. بعلاوه، بر خلاف آنکه می گوید نظریه اش به قرون ماضیه مربوط است و تقدیر جامعه دست خود مردم است، در تحلیل مسائل اجتماعی معاصر همچنان از همین نظریه استفاده می کند. چه در مورد رفت و آمد دولتها و چه در مورد افراد. و این را بخوبی در مقاله او در باره دکتر کریم مجتهدی می توان دید: «دکتر مجتهدی و مسائل خدمتگزاری در جامعه کلنگی» که در مجله ایرانشناسی (شماره ۵۹، پاییز ۱۳۸۲)  منتشر شده است. مقدمه او در همین مقاله نشان می دهد که او اصولا فرض خود را همه جایی و مسلم می گیرد و مثلا بر این باور است که اصولا آدمهایی مثل مجتهدی در جامعه ایران استثنایی و غیرعادی اند: «دکتر محمد علی مجتهدی در جامعه ایران پدیده ‏ای نسبتا غیرعادی بود. آدم درس‏ خوانده و باسواد و صاحب شغل که دست ‏پاک و چشم ‏پاک هم باشد، اگرچه وجود داشت، ولی خیلی کم بود. اما مجتهدی بیشتر از این بود. یعنی علاوه بر این زحمتکش و دلسوز هم بود، و وظیفه ‏شناس.»

این غیرعادی و استثنایی دیدن به نظر من برای آن است که نظریه کاتوزیان که جامعه ایران را کلنگی تصور می کند مخدوش نشود. اما نگاهی به زندگی صدها نفر از بزرگان فرهنگ و سیاست ایران در دوره معاصر خلاف آن را نشان می دهد و من این را در مقاله مفصلی جداگانه توضیح داده ام. در آن مقاله که در باره ایرج افشار و همفکران او ست و بزودی منتشر می شود، عمدتا به نوشته های خود افشار در یاد این معاصران تکیه کرده ام که تقریبا همگی در کتاب مفصل نادره کاران (نشر قطره، چاپ دوم ۱۳۸۴) بازنشر شده  است. نگاهی به این کتاب نشان می دهد که فهرست رجال کوشا و منضبط و موثر فرهنگ معاصر ایران اصلا به استثناها محدود نیست. من در همان مقاله از ۵۰ تن بیشتر یاد کرده ام که همه آنها در تحول مدنی جامعه ایران کاملا موثر افتاده اند و آدمهایی حاشیه نشین و منزه طلب و صرفا دانشمند نبوده اند.

هماوردی با جهانشمولی

نظریه دکتر کاتوزیان در باره جامعه و سیاست ایران اصولا در هماوردی با نظریات غربیان تدوین شده است که مایل بوده اند مدلهایی جهانشمول برای تحول جوامع به دست دهند. به نظر من بخش با اهمیت و ارزشمند و اوراق ساز این نظریه در همین جا ست. دکتر کاتوزیان توانسته است با موفقیت نشان دهد که «بررسی های معاصر در باره تاریخ و جامعه ایران اغلب بر نظریاتی پایه گرفته که برای مطالعه جامعه اروپا پرداخته شده است» (جملات آغازین نه مقاله). یعنی او بدرستی تلاش کرده است نادرستی انطباق تاریخ غرب بر جوامع دیگر را به نمونه تاریخ ایران نشان دهد. این خود کار بسیار مهمی است که متاسفانه در سایه مانده است. ایرانیان بسیاری همچنان تاریخ ایران را بر اساس مدلهای تاریخی در غرب توصیف و تحلیل می کنند و حتی تجویز می کنند که چون در تاریخ غرب فلان کار و اقدام به بهمان نتیجه رسیده پس همان را باید در جامعه ایران هم دنبال کرد. برای اینکه خیلی راه دور نروم اشاره می کنم به مباحث دوره اخیر در باره توهین به مقدسات. بسیاری از این گروه از ایرانیان استدلال می کنند که چون در تاریخ غرب اهانت به مقدسات به زعم آنها راه آزادی بیان را باز کرده است، پس باید از همین مسیر هم برای رشد آزادی بیان در ایران تلاش کرد. و از این دست استدلالها در هر مناقشه فکری و اجتماعی جاری می توان پیدا کرد. اما اهمیت نظریه کاتوزیان از این بابت تقریبا نادیده مانده و بحث نشده است. و این به خود نظریه هم آسیب زده است. یعنی آن را از نقد و نظر محروم ساخته. در حالی که نقد این نظریه با در نظرداشت اهمیتی که در پایه ریزی نگاه از درون به تاریخ ایران دارد می تواند مسیر را برای شناخت دینامیکی از جامعه ایران فراهم کند.

دایره و خط

هماوردی کاتوزیان با آرای غربی یک رقیب داخلی را هم در نظر داشته است و آن اندیشه چپ بوده که در ارائه شناخت دگماتیک و قالبی از تاریخ ایران بسیار فعال بوده است. به نظر من، کاتوزیان گرچه بخوبی پایه های فکری چپ را در مورد تاریخ ایران اوراق می کند، و بدرستی نشان می دهد که مثلا فئودالیسم در تاریخ ایران معنا ندارد، اما به همان دامی می افتد که ظاهرا دام فکر دوره بوده است یعنی جبریگری. به عبارت دیگر، کاتوزیان مواد فکر تاریخی چپ را اوراق می کند اما به اصل جبر تاریخی خواسته یا ناخواسته تن می دهد. گویی این سرنوشت دوره او بوده است که جبر تاریخ بر اذهان و گفتمان ها مسلط باشد. اینکه فکر جبریگری از ذهن منتقدان نظریه دولت خودکامه او می گذرد و در مصاحبه ها به زبان می آید، باید به کاتوزیان انگیزه کافی بدهد تا یک بار به طور تفصیلی دایره بسته ای را که درست کرده وارسی کند و راههای خروج از آن و تبدیل آن دایره به خط را توضیح دهد. به نظر من، این کار بدون تغییر در فرضهای پایه او ممکن نخواهد بود. زیرا در وضع فعلی از این نظریه همانا جبریگری بیرون می آید و نه بیش.

قنات و تاریخ

نظریه دولت خودکامه نظریه ای خطی است و تاریخ را صرفا در رفتار پادشاهان خلاصه می کند و از این بابت نیازمند آن است که در برابر دیگر جوامعی که رهبر خودکامه داشته اند سنجیده شود تا روشن شود که آیا خودکامگی همواره ناشی از جغرافیا و کم آبی و پراکندگی و بی اعتباری مال و جان در برابر امر امیر و دولت است یا دلایل دیگری هم در کار است. او در اشاراتی اینجا و آنجا می کوشد جامعه و دولت را همزمان مسئول خودکامگی و مبتلای خودسری بداند. اما چندان شرحی از نقش جامعه در این خودکامگی نمی دهد.

ادعای کاتوزیان اگر چه جهانشمول نیست اما مایل است ایرانشمول باشد و همه تاریخ ایران را ساده کند و آن را در فرمولی از خودکامگی خلاصه کند. این پاشنه آشیل نظریه او ست. او که خود مثلا در باره قنات می گوید «بعید است بتوان برای پرسش از هزینه حفر و نگهداری قنات ها پاسخی یافت که به طور کلی در همه جا و همه وقت صادق بوده باشد.» (نه مقاله، ۷۹) چطور می تواند در باره همه تاریخ سرزمین ما که صدها و هزاران پرسش در آن منطوی است حکم ساده و واحدی را بپذیرد و ترویج کند؟

تاریخ منقطع

پایه اصلی فکر جامعه کوتاه مدت و رهبری خودکامه عدم استمرار است. کاتوزیان در شرح نظریه دولت خودکامه پس از بیان اندیشه های اساسی اش می نویسد: «پیامد همه شرایط پیشگفته برای تحولات اجتماعی و اقتصادی درازمدت ایران را می توان در عبارت “نبود استمرار” خلاصه کرد.» (همان، اندیشه دوازدهم) این موضوع به این ترتیب یکی از نتایج اصلی نظریه او را می سازد. و البته مخالفان بسیار دارد. من در زمان دانشجویی یکبار در مجلس سخنرانی استاد عبدالحسین زرین کوب در حضور صدها دانشجوی دانشگاه فردوسی از استاد پرسیدم که آیا به گسست تاریخی در ایران اعتقاد دارد یا به استمرار تاریخی. و او گفت که تاریخ ایران را گسسته نمی بیند و مستمر می داند. آن زمان من خود درگیر این مساله بودم که آیا ما دچار گسست هستیم یا نیستیم. شواهدی این و مستنداتی آن را تایید می کرد. و با وجود پاسخ دکتر زرین کوب چند سال دیگر طول کشید تا من بتوانم با او هم افق شوم و براستی استمرار فرهنگ و تاریخ ایران را درک کنم و بخشی از آن را در ادب پهلوانی (ققنوس، ۱۳۸۸) منعکس کنم.

مشکل دید تاریخی دکتر کاتوزیان اینجا هم به نظرم از اندیشه چپ متاثر است. چپ در تاریخ ایران چیزی از استمرار نمی دید مگر استبداد و آدمخواری و نابودی و غارت. حتی وقتی آثار ادیبان و مردم شناسانی مثل انجوی شیرازی را می بینیم که زمانی چپ بوده اند همان نگاه تاریخی را در کار آنها مشاهده می کنیم. مثلا همو در مقدمه مفصل خود بر دیوان حافظ تاریخ ایران را طوری روایت می کند که در آن هیچ چیزی جز کشتار و سیاهی دیده نمی شود. در واقع حافظ از نظر او -و دیگر محققان چپگرا- روایتگر این نابودی و سیاهی بود و برای همین هم چپ های انقلابی به حافظ توجه داشتند و خشم خود از رژیم شاه را در ابیات حافظ بازخوانی می کردند و در او آنچه می خواستند می دمیدند (و با سعدی دشمنی می کردند چون او را آدم درباری تصور می کردند). چپ ایران برای اینکه با شاه و با نظام پهلوی مبارزه کند تمام تاریخ ایران را به سیاهکاری تقلیل داد و تصوری از شاهان ساخت که تنها به درد نوعی مبارزه براندازانه می خورد تا شناخت تاریخی؛ و طبعا از واقعیت و دید همه جانبه نگر تاریخی بهره ای نداشت. در واقع آنها تمام تاریخ ما را قربانی کردند تا مبارزه خود با سلطنت پهلوی را توجیه کنند. یعنی که ابزارانگاری محض.

میراث مستمر و دیرزی

اگر روایت چپ از پادشاهان ایران را در کنار جبریگری نهفته در نظریه رهبر خودکامه بگذاریم، بخوبی هم را تکمیل می کنند: هر دو تاریخ ما را قربانی شاهان می شمارند. طبعا در این دستگاه تحلیلی جایی برای استمرار باقی نمی ماند. چرا در خودکامگی و غارتگری چیز ارجداری باقی نمی ماند. تاریخ سرزمین ما در نظریه کاتوزیان تکه تکه و پراکنده است (مثل جغرافیایی که از پراکندگی روستاهایش به دست می دهد) و با هر پادشاهی از صفر شروع می شود. در این نظریه، ما مردمی بی آینده هستیم چنانکه با گذشته نیز پیوندی نداریم. اما آیا این همان تاریخی است که برای ما در صدها صورت باقی مانده و “میراث ایران” شناخته می شود؟

میراث ایران نشان می دهد که نه تنها اصول فکر و فرهنگ و موسیقی و معماری و فلسفه و دین ایرانی در طول قرن ها استمرار داشته است، بلکه در همین دوره معاصر هم پدیده های اجتماعی نافذ و موثر و هویت ساز ما استمرار داشته اند و دارند. کسانی که به استمرار قائل نیستند مشکل بتوانند توضیح دهند چرا مثلا اندیشه جوانمردی در ایران قرنها پایدار ماند و همه آن روستاها و شهرهای پراکنده را وحدت بخشید؛ یا چرا اصل های فلسفی بین زرتشت و سهروردی مشترک است و چگونه سلسله های پانصدساله بر این سرزمین حکم رانده اند و چرا عرفان ایران قرنها بین نخبگان و مردم عوام پیوند برقرار کرد و چرا شیعه توانست با همه سرکوبها آنقدر دوام بیاورد که به دوره صفویه برسد و چرا معماری ایران در طول سده ها از اصول واحدی پیروی کرده است و چگونه نهاد وقف دایمی شده و کتابخانه های بزرگ پاییده و رصدخانه ها و نهادهای علمی بنیان نهاده شده و مقام های موسیقی و سبکهای هنری و نمودهای فرهنگ و شیوه تربیت فرزندان از یک سوی این سرزمین تا سوی دیگرش با اصول واحدی گسترش یافته و حفظ شده است.

به همین ترتیب، در سایه “نبود استمرار”، به فرض اینکه یک توصیفگر همه-جایی و همه-زمانی باشد، مشکل بتوان توضیح داد چرا از زمانی که مدارس جدید در ایران پا گرفت مدرسه مرتبا رو به رشد بوده و دانشگاه به یک نهاد مهم تبدیل شده و یا نوسازی نظامی مستمرا هدف اصلی دولتها بوده است و شعرنو از همه موانع فکری و گفتمانی عبور کرده و چیرگی یافته است. همانطور که مشکل می توان استمرار تکاپوی اجتماعی زنان در دوره معاصر را که دورانساز بوده، و در دوره جمهوری ضد زن اسلامی هم تداوم یافته، توضیح داد. محبوبیت و همه گیری معماری و خانه سازی مدرن و رشد مستمر شهرنشینی و نهادهای شهری از سینما تا کافه – که حالا بین طبقات سابقا سنتی و خانه نشین هم نفوذ پیدا کرده و کافه مخصوص زنان دایر کرده اند- و درک رشد و تداوم دیگر مولفه های زندگی روزمره ایرانی نیز با پذیرش عدم استمرار ناممکن است.

اگر این استمرارهای معاصر و آن استمرارهای تاریخی وجود داشته است، ناگزیر پایه های نظری توصیف تاریخ و جامعه در نظریه دولت خودکامه را باید تغییر داد و یا به این پرسش پاسخ داد که چگونه می شود هم جامعه و اقتصاد ناپیوسته داشت و هم پدیده های کلان و دیرزیسته مستمر و پیوسته. این دو را چگونه می توان با هم جمع زد؟

از تاریخی که نمی توان آموخت

دکتر کاتوزیان جامعه ایرانی را جامعه کلنگی می نامد. من فکر می کنم نه تنها جبریگری مستتر در نظریه او راه بر چاره بینی و رهایی می بندد و همزمان بحث عدم استمرارش ما را بی پشتوانه می سازد، بلکه نوع نگاه او به تاریخ ایران نیز که در همین اصطلاح “کلنگی” بازتابیده مانع از رشد و تلاش مدنی است که قرار است از آگاهی تاریخی ناشی شود. وقتی تاریخ ما تاریخ غارت معرفی شود و شرایط ما شرایطی که تغییرناپذیر است و به جبر جغرافیا و کم آبی و پراکندگی و بی قانونی باید به آن تن دهیم و جامعه امروزمان هم مصداق خانه کلنگی است چه توان و دلیلی برای تلاش مدنی باقی می ماند؟ آیا نظریه او جایی برای آزادیخواهان و کوشندگان آزادی و رهایی قائل است؟ آیا جامعه و فردیت خلاق نقشی در ساختن سرنوشت اجتماعی بر عهده دارد؟ اگر تحلیل ما این باشد که در تمام تاریخ خود از انباشت تجربه و سرمایه مادی و معنوی ناتوان بوده ایم و جز دوره های کوتاه مدت و مستعجل نساخته ایم این پیشاپیش هر انگیزه ای را برای ساختن آینده نابود نمی کند؟ وقتی جامعه را به ساختمانی کلنگی تشبیه کنیم جز این است که تخریب آن را پیش بینی و به نحوی توجیه کرده و جبری دانسته ایم؟

اگر فکر کنیم دکتر کاتوزیان با نظریه خود در باره دولت و رهبری خودکامه می خواهد ما را به تلاش برای ایجاد دولت و جامعه دموکراتیک ترغیب کند، این راه دادن به تخریب و آن دایمی شمردن خودکامگی موید همان تاریخی می شود که او ما را اسیر آن می شمارد. بنابرین، می توان گفت اجزای اصلی نظریه او راه را بر رهایی ما مردم پیشاپیش بسته است و اعتبار هویت تاریخی را از ما سلب کرده است. این مهمترین آسیبی است که از نحوه توصیف او از جامعه و تاریخ ایران حاصل می شود. تبیین های اجتماعی و تاریخی ناچار باید راه حلی را در شیوه تحلیل خود نشان دهند و اگر نشان نداده باشند بعید است بتوان آنها را توصیفی نزدیک به واقعیت و مطالعه ای همه جانبه و راهگشا دانست.

———————

*لینک مطلب اصلی در بی بی سی فارسی اکنون از کار افتاده است و آن صفحه به دلیل تحولات فنی در سایت ناشر از دسترس خارج است بنابرین مطلب از طریق گوگل پلاس خوابگرد با اندک ویرایش و بازنگری نقل شد.
**عکس از محمد تاج‌دولتی

همرسانی کنید:

مطالب وابسته