یکی از ماجراهای جالب در حوزۀ نقد ادبی در کشور ما، به نقدهای ضیا موحد از کارهایِ شفیعی کدکنی (و گاهی هم تعریضهایش به او!) مربوط میشود؛ از نقدی که موحد با عنوان «بحثی در تصویر» (کتاب امروز، کتابهای جیبی، ۱۳۵۰) به کتاب «صورخیال در شعر فارسی» (۱۳۵۰) کدکنی نوشت، تا مقالهای که همین اواخر با عنوان «آیا شعرِ نوِ ایران زیر نفوذ شعر معاصر غرب است؟» منتشر کرد («مجلۀ سینما و ادبیات»، شمارۀ ۴۷، ۱۳۹۴) و در آن تلویحاً نظر شفیعی کدکنی را در کتاب «با چراغ و آینه» (انتشارات سخن ۱۳۹۰)، در مورد تأثیرپذیری شاعران معاصر از شاعران غربی و ترجمههایِ فارسیِ آثار آنان زیر سؤال برد. ظاهراً موحد قسم خورده همۀ نظرات کدکنی را صریحاً یا تلویحاً نقد کند، و تا آنجا که من میدانم کدکنی هم از ابتدا بنا داشته هیچ به روی مبارکش نیاورد! انگار بارقههایی از رقابت خراسانیها و عراقیهاست که باقی مانده، یا شاید هم نوعی لجبازی عالمانه است که خدا میداند ریشههایش را در چه ماجراهایی باید جُست…
درهرحال واقعیت این است که این دو بزرگوار خودشان خوب حواسشان هست، و نه تنها از هم تأثیر میگیرند بلکه بر ما هم تأثیر میگذارند! باری موحد در مقالۀ اخیرش بیآنکه اسمی از کدکنی بیاورد میگوید «نیما از هر جهت ادامۀ سنت و میراث شعری زبان فارسی است»، در حالیکه کدکنی در کتاب «با چراغ و آینه» خیلی صریح میگوید: «تمام تحولات شعر مدرن فارسی در قرن اخیر، تابعی است از متغیر ترجمۀ ادبیات و شعر اروپایی در قلمرو زبان پارسی». یعنی تفاوت از زمین تا آسمان است، آن هم از سوی دو عالم متخصص و دانشمند در این حوزه.
همینجا بگویم چه سادهلوحند کسانی که تصور میکنند علوم انسانی هم مانند علوم تجربی یا بدتر از آن، فنون مهندسی، قابل احصا و دارای پیچ و مهره هستند! و البته من هم نظر خودم را دارم. اولاً من گمان میکنم همۀ اینها به مسئلۀ ایماژ یا image مربوط میشود (که کدکنی ترجمه کرده «صور خیال» و موحد هم احتمالاً از لج او گفته «تصویر»!). وزن نیمایی البته مهم است، اما مهمتر از آن مفهوم ایماژ است، و البته ایماژهایی که قبلاً هیچ در شعر ما نبوده است، و این قطعاً از شعر فرنگی آمده است. ببینید فروغ چطور این ایماژ عجیب سرتاپا زنانه را برای ما میسازد:
زندگی شاید آن لحظه مسدودیاست
که نگاه من ، در نینی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
حتی مردها هم وقتی در فضایِ خاص آن شعر قرار بگیرند، با درک این تصویر، کاملاً حس زنانه را درک میکنند و اصلاً یک جورهایی ناگهان زن میشوند! هیچ هنری به جز شعر قدرت بازسازی این تجربه را ندارد. و البته میدانید که ماجرا اروتیکتر از آن است که اینجا بشود شرحش داد! به نظرم حتی سینما هم، با تمام طول و عرض و امکاناتش (نور، موسیقی، حرکت دوربین…) هرگز نمیتواند چنین ایماژی را خلق کند.
به نظرم این امکان قطعاً از شعر فرنگی آمده است، اما فقط همین و همین و نه بیشتر. یعنی ناگهان نابغهای مثل نیما متوجه وجود چنین امکانی شد، بعد آن را به انحای مختلف به کار برد، و بعد این امکان مانند بذری که زمین مناسبی یافته باشد، در ادامۀ سنت و میراث شعری زبان فارسی برای خودش ریشه دواند و رشد کرد.