محمد باقر تلغری زاده
زیتون
دگرگونی بنیادی فلسفه یونان
در برخورد با شیوه اندیشه اسلامی
عبدالجواد فلاطوری
ترجمه محمد باقر تلغری زاده
تهران: امیرکبیر، ۱۳۹۴
پشگفتار مترجم
آنچه پیش رو دارید رساله استادی مرحوم دکتر عبدالجواد فلاطوری است که در سال ۱۹۷۳ میلادی برابر با ۱۳۵۲ برای احراز مقام استادی تسلیم دانشکده فلسفه دانشگاه کل آلمان شده است. در دانشگاههای آلمان رسم بر این است که صاحب رساله -پس از پذیرش آن- خود راسا به چاپ آن اقدام نماید، اما به عللی که بر من معلوم نیست مرحوم مؤلف بدین کار دست نیازیدهاند. بنابراین، این ترجمه از روی نسخه پلی کپی آن صورت گرفته است، که به همت دوست گرامی جناب دکتر فرزانه فر و خانواده آن مرحوم در اختیار مترجم قرار گرفت.
و اما سخنی کوتاه و اشاره گونه درباره موضوع و محتوای این رساله:
موضوع این رساله، چنانچه از عنوانش پیداست، بررسی. ریشه یابی علل دگرگونی فلسفه یونانی پس از ورود آن به عالم اسلامی است. آیا آنچه امروزه از آن به نامهای مختلف، از جمله فلسفه اسلامی؛ فلسفه عربی، فلسفه عربی-اسلامی و… یاد میشود برگردان ساده و بعضاً نارسائی از فلسفه یونانی است که به مرور زمان توسعه و تکامل یافته و به صورت کنونی آن درآمده است؟ آیا این فلسفه حاصل تلاشهای آشتیجویانه میان عقل و ایمان است؟ آیا اگر ترجمههای آغازینی که از متنهای یونانی صورت گرفت کاملاً دقیق و مطابق با اصل میبودند، این فلسفه به گونهای دیگر از آنچه امروز هست میبود؟
آیا نوافلاطونی خواندن فلسفه (اسلامی) – که بسیاری از پژوهشگران از این نامگذاری اجتناب میکنند- به راستی حق مطلب را درباره آن ادا میکند؟ و سرانجام اینکه آیا نظر آنان که اطلاق پسوند «اسلامی» به این فلسفه را مفید معنایی نمیدانند و آن را از قبیل افزودن این پسوند به علوم دیگر مثلاً شیمی ( اسلامی) فیزیک (اسلامی) و… به شمار میآورند درست است یا نه؟
پاسخ مؤلف به همهی پرسشهای بالا منفی است. از نظر وی این فلسفه حاصل برخورد دو جهان بینیِ از اساس متفاوت، یعنی جهان بینی حاکم بر فلسفه و علوم یونانی و جهان بینی قرآنی است. آنچه از برخورد این دو جهان بینی به وجود آمد فلسفهای بود که اگرچه در صورت بیشتر یونانی ولی در محتوا عمدتاً قرآنی بود. به عبارت دقیقتر، این فلسفه دیگر نه یونانی صرف بود و نه قرآنی صرف و نه آمیزه و یا التقاطی از آن دو، بلکه یک جریان فکری مستقل و ویژهای بود که از برآیند (سنتز) آن دو به وجود آمده بود. اصالت آن را هم باید دقیقاً در همین نکته جست و جو کرد.
اما اطلاق پسوند اسلامی بدان از این رو شایسته است که نوع نگرش و شیوه برخورد آن با مسائل و دگرگونیای که بر اساس این نگرش در فلسفه یونانی پدید آورد شدیداً متأثر از قرآن بود. مؤلف برای نشان دادن تفاوت این دو جهان بینی از شیوه تحلیل زبانی استفاده میکند. در این میان تکیه اصلی او بر تفاوت بنیادین زمان نگری یونانی است که بر شالوده زمانی سامان بخش، بی آغاز و بی انجام شکل گرفته است که آنات آن با همدیگر نسبت تقدم و تأخر دارند و رویدادها و پدیدههای درون آن چونان حلقههای زنجیری به هم پیوستهاند، به گونهای که نمیتوان آنها را به دلخواه جابجا کرد. زمان قرآن چونان ظرفی است که ویژگی مکان گونگی دارد و حوادث درون آن به دلخواه (به اراده الهی) جابجا میشوند. بر مبنای این زمان نگری، همه مقولات فلسفه یونانی آمده در فلسفه اسلامی، به ویژه علت و معلول، شکل ویژهای به خود میگیرند که با صورت یونانیشان، بسی متفاوتاند.
گویا مرحوم مؤلف، چنان که از نام فرعی این رساله بر میآید، قصد داشته است تا رد پای این نگرش و دگرگونی حاصل از آن را در کلیه معارف اسلامی، از فقه و اصول گرفته تا تفسیر و زیان شناسی و… پی جویی میکند، اما متأسفانه به چنین توفیقی دست نیافته است. با این همه به نظر میرسد که نظریه مطرح شده در این رساله آن اندازه جالب و در عین حال از برخی جهات عجیب باشد که توجه صاحبنظران فلسفه اسلامی و آشنایان با معارف قرآنی را برانگیزد. به هر روی، اگر چنین شود که برخی از صاحبنظران تحت تأثیر این رساله به باز اندیشی در فلسفه و معارف اسلامی دست بیازند، ولو اینکه در نهایت به تأیید دیدگاههای پیشین خود و رد نظریه مطرح شده در این اثر برسند، مؤلف و مترجم هر دو به پاداش خود دست یافتهاند.