بازنشر به مناسبت صدسالگی آل احمد – ۱۱ آذر ۱۴۰۲
تاریخ اصلی: دوشنبه، ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
سموئیل تروپ
رادیو فردا
سموئیل تروپ، مترجم کتاب مناقشهانگیز «سفر به ولایت عزرائیل»، اثر جلال آل احمد در متنی که برای رادیو فردا نوشته است، تفسیر و احساس خود را نسبت به سفرنامه آل احمد شرح میدهد، سفرنامه اسرائیل در دهه ۱۳۴۰ منتشر شد و آن زمان اعتراض گروههای مذهبی و روحانیون ایرانی را به دنبال داشت که از آل احمد مسافرت به اسرائیل را نمیپذیرفتند. تروپ اسرائیلی – آمریکاییست و این کتاب را از فارسی به انگلیسی ترجمه کرده است.
در کوچه پس کوچههای اورشلیم دنبال جلال آل احمد میگردم. شاید برای بعضی خوانندگان، این جمله شگفتآور باشد. اورشلیم و آل احمد؟ چه ربطی دارد؟ اما من به عنوان مترجمش، میدانم که رازی ادبی در آثار آل احمد وجود دارد که فقط اینجا میتوانم آن را حل کنم.
در سال ۱۳۴۱، آل احمد و همسرش سیمین دانشور دو هفته را در اسرائیل گذراندند. آنها تنها روشنفکران ایرانی که به کشور نو پا آمدند نبودند. در آن زمان، تحت رژیم شاه، و در راستای منافع هر دو کشور، روابط ایران و اسرائیل نزدیک بود. اما سفرنامهای که آل احمد بعد از برگشتش به ایران نوشت بیهمتا میماند.
در «سفر به ولایت عزرائیل»، که ترجمه انگلیسی آن در این روزها منتشر میشود، آل احمد از تجارباش و برنامه فشردهاش در اسرائیل سخن میگوید. از میان صحنههای دیگر، وی مراسم دادن مدال افتخار به کشاورزی غیر یهودی را که به یهودیها در زمان هالوکاست پناه داده بود شرح میدهد، و عصری که تا نیم شب با اعضای «کیبوتص ایلات هاشاخر»، دهکدهای اشتراکی در شمال کشور، «بحث از دنیا و آخرت و از مارکسیسم و روس و چین و کوبا» کرد. مدل سوسیالیستی خاص «کیبوتص»، که در اسرائیل رشد کرد، روشنفکران چپگرا مثل آل احمد را به اسرائیل جذب کرد.
اما اصل سفرنامه شرح و توضیح نیست. آل احمد بنیاد شدن اسرائیل را معجزه میداند و آن را مدلی برای ایران معرفی میکند. از نظر وی، اسرائیل جایی است که تضاد بین شرق و غرب — تضادی که برای آل احمد آن قدر مهم بود — حل شده بود. آل احمد کشورهای عربی را برای دورویی و غربزدگیشان تحقیر میکند. البته اسرائیل هم مورد سرزنش قرار میگیرد، بخصوص در فصل اخر کتاب، که بعد از جنگ شش روزه ۱۹۶۷ میلادی نوشته شده، آل احمد جنایت اسرائیل ضد فلسطینیها را محکوم میکند.
با وجود این که سفرنامه نظر غیرمنتظرهای درباره ایران و اسرائیل عرضه میکند، چیز دیگری بود که من را از خانه بیرون کشید. وقتی آل احمد در مورد دیدارش از اورشلیم شرح میدهد، قسمتی بود که حواسم را جلب کرد. وی مینویسد:
«پیش از ورود به اورشلیم گمان نمیکردم که چیزی از آن در دست یهود باشد. اما این طور نبود. هسته اصلی شهر، البته در دست اردنیهاست. و درون حصار بلند کهنهاش و با “دیوار ندبه” و مسجد الاقصی. و قسمت شرقی آن، “تپه زیتون” که مهبط چه بسا وحیها بود بر حضرت مسیح.»
«و سیمین و من به چه زحمتی از این گوشه و آن سوک – بر بالای سکویی یا از بام خانهای سرک کشیدیم تا از دور، هیکل “قبه الصخره” را زیارت کردیم. که رو به جنوب شرقی، بر دامنه تپهای است رو به درهای که به تپه زیتون میانجامد. با گذرنامهای که در دست داشتیم، حق ورود به آن دست را نداشتیم.»
من چندین بار این قطعه را خواندم و هر بار از خودم میپرسیدم: من سالها در اورشلیم زندگی میکنم، و جایی را که وی توضیح میدهد نمیشناسم. آنها به وسیله کدام بام و از کدام ساختمان میتوانستند، و به آن سختی، به الاقصی دزدکی نگاه کنند؟ با این سوال به راه افتادم.
اورشلیم در ۱۳۴۱ (سالهای ۱۹۶۲-۶۳ میلادی) به دو شهر تقسیم شده بود. در پی جنگ ۱۹۴۸ میلادی، اردن قسمت شرق شهر را گرفته بود و اسرائیل قسمت غربش. «خط سبز»، مرز آتش بس دو کشور، قلب شهر را شکافته بود. شهر قدیم ، مکان مقدس مسلمانان، یهودیها، و مسیحیان دست اردنیها بود. اسرائیلیها اجازه نداشتند به «دیوار ندبه»، دیوار باقی مانده معبدشان که دو هزار سال قبل ویران شده بود، و در شهر قدیم قرار داشت، بروند. همچنین، فلسطینیها که از خانههایشان در غرب شهر بیرون شده بودند نمیتوانستند برگردند و املاکشان را بازیابی کنند. با مهر اسرائیلی در گذرنامهشان، آل احمد و دانشور هم نمیتوانستند از آن مرز عبور کنند.
چهره اورشلیم از آن روزگار کاملا عوض شده است: به جای مرز و سیم خاردار، تراموا از اطراف شهر قدیم میگذرد. سربازان اسرائیلی جای سربازان اردنی را گرفته اند—و جمعیت فلسطینی قسمت شرقی شهر در حال حاضر تحت کنترل دشمن اسرائیلی زندگی میکنند. و دور و اطراف حصار کهن پر از توریست شده.
من چند ساختمان را که در زمان دیدار نویسندگان ایرانی وجود داشتند تشخیص میدهم. شاید یکی از آنها ساختمانی باشد که آل احمد از آن نگاه کرده بود. دیر «نوتر دام»، مرکز مسیحی بغل شهر قدیم؟ یا شاید بام هتل «کینگ دایوید»، تجملاتیترین هتل شهر، که یک خرده دورتر قرار دارد؟ یا بانک ملی سابق در خیابان یافا، بنای قشنگ و تاریخی که امروز به داروخانه کم ارزشی بدل شده است.
مسئلههایی هست که هم خودآگاه تاریخی ایران را شکل میدهد — و هم اسرائیل. هر دو کشور با مصادیق رابطه پرتنش دین و سیاست، موفقیت معجزهآسای جنبش عمومی بر سر ظلم و ستم، جنگهای بیرحمانه، و خشونت سازمانی، عدم آزادی، و افتخارات وطنی آشنا هستند. البته، جزییات اتفاقهای صد سال گذشته که این مفاهیم را شکل داده بود متفاوت هست. در ایران، جنگ مداوم قومی مثل آن بین یهودیها و فلسطینیها نبوده، و در اسرائیل انقلاب رخ نداده است. ولی وقتی من در ادبیات ایران غور میکنم، فکر میکنم که به دلیل این مشترکات میتوانم مطلب را بهتر بفهمم. در زمانی که از پلههای این چند ساختمان بالا و پایین میروم، به فکر میافتم. برای کسی مثل من که علاقه به فرهنگ و ادبیات فارسی دارد، بعضی وقتها اورشلیم دورترین جای دنیا از ایران به نظر میرسد. ایران نبوده ام، و اگر وضعیت سیاسی کاملا عوض نشود، نخواهم رفت. اما فکر میکنم که دیدگاه من از اورشلیم جنبه مفیدی هم دارد — و آن محدود به پیدا کردن ساختمانی که آل احمد ذکر آن را کرد نمیشود.
در این مورد، شاید الگوی خود آل احمد پیروی میکنم. شکل «زیارت» از بام ساختمان که او شرح میدهد میتواند سمبل تمام سفر، و سفرنامه اسرائیلی وی باشد. وقتی سفرنامه را میخوانم، میبینم تا چه حدی اشتباه میکرد و از قلب اصلی فرهنگ و جمعیت اسرائیل دور مانده بود. اما به خاطر تجربه قبلیش در ایران و آشنایی با فرهنگ خودش، چیزهایی دید که دیگران قادر به دیدن آن نبودند. بخصوص، این که به اسرائیل از دیدگاه مذهبی نگاه میکند کاملا درست و حتی غیبگویی است. دیدگاه خاص شخصی آل احمد جنبه دینی را که در اسرائیل سکولار آن زمان پنهان بود تشخیص داد.
سرانجام ساختمان درست را پیدا می کنم — یا، دست کم، ساختمان احتمالا درست را. گردن میکشم تا از دور، با تردیدی به آن جای دور دزدکی نگاه کنم.