واقع آن است که ما تقریباً همواره برای کسی و کسانی مینویسیم. به تعبیر اومبرتو اکو در آغاز کتاب اعترافات یک رماننویس جوان: «من به آن دسته از نویسندگان بدی تعلق ندارم که میگویند تنها برای خودشان مینویسند. تنها چیزی که نویسندگان برای خودشان مینویسند، لیستهای خریدی است که به آنها کمک میکند یادشان باشد چه بخرند و سپس میتوان دورشان انداخت. مابقی، از جمله سیاهه خشکشویی، پیامهایی هستند خطاب به کسی. آنها تکگویی نیستند، گفتگو هستند.»[۱]
با این توضیح، همه نوشتهها خطاب به کسی و گفتگوی با کسی است. اما این گفتگو هنگامی به بار مینشیند که پژواکی داشته باشد و شنونده آن را بشنود و پاسخ بگوید. در غیر این صورت، فریادی در برهوت است. از این منظر، بدترین توهین به نویسنده، همچون سخنگو، آن است که کسی حرفش را نشنود، پیامش را نخواند و بیتفاوت از کنار سخن و نوشتهاش بگذرد. به همین سبب همواره نویسندگان در پی دریافت بازتاب آثار خودشان هست و از دوست و آشنا خبر میگیرند که نوشتهشان را چگونه یافتهاند. تنها با این نگرش به نوشتن است که نویسندگی معنا پیدا میکند و نشر آن معنادارتر میشود. نوشتنْ گفتگو با دیگرانی است که هرچند نمیبینیمشان، صدایمان را میشنوند و بعدها صدایشان را خواهیم شنید. نویسندهای بختیار است که در حالی که هنوز مرکب نوشتهاش خوب خشک نشده است، دیگران صدایش را بشنوند و پاسخی مناسب به او بدهند. نمونهای از این وضع را در سنت اسلامی ما به نیکی میتوان نشان داد.
به روایت نجاشی، رجالی معروف، ابن قِبِه رازی، از متکلمان شیعی چیرهدست قرن چهارم هجری که در ری میزیست، کتابی نوشت به نام الانصاف و در آن از امامت دفاع کرد. کسی به نام ابوالحسن سوسنگردی این کتاب را با خود به بلخ برد و آن را به ابوالقاسم بلخی، از متکلمان معروف، نشان داد. این کتاب به مذاق بلخی خوش نیامد و در چند روزی که سوسنگردی مهمانش بود، نقدی بر آن نوشت به نام المسترشد فی الامامه و آن را به سوسنگردی داد. او نیز به ری بازگشت و کتاب بلخی را به ابن قبه داد. ابن قِبِه بر این کتاب نقدی نوشت به نام المستثبت فی الامامه، و آن را از طریق همین سوسنگردی روانه بلخ کرد. بلخی دوباره بر این کتاب نقدی نوشت به نام نقض المستثبت و آن را برای ابن قبه فرستاد. اما هنگامی که سوسنگردی به ری رسید، خبردار شد ابن قبه درگذشته است.[۲] این رفت و برگشت علمی یا گفتگوی دوسویه زمانی صورت میگرفت که نه امکانات نشر امروزی بوده است و نه راههای مناسبی برای رفت و آمد یا تماسهای تلفنی. این نقد و پادنقد زمانی نوشته میشد که نه این نوشتهها نقشی در ارتقای دانشگاهی داشتند و نه در جشنوارهها شرکت داده میشدند تا برگزیده شوند و جایزه دریافت کنند. با این حال، هزار سال پیش، کسانی مانند این دو دانشور، نوشتن را گونهای گفتگو میدیدند و با این منطق مینوشتند که دیگران بخوانند و داوری کنند و بازتاب نشان بدهند.
حال این ماجرا را با آن چه در برخی عرصههای علمی کشور رخ میدهد مقایسه کنیم. در بیست و نهم آذرماه سال جاری، فعالیت دبیرخانه جشنواره نقد کتاب به ثمر نشست و منتقدان برتر به جامعه علمی معرفی شدند. طبق آمارهای موجود تعداد ۱۰۶۱ مقاله انتقادی در حوزههای گوناگون علوم انسانی در دبیرخانه جشنواره بررسی شد. این مقالات در سیزده گروه ارزیابی و سرانجام مقالات منتخب و نویسندگان برتر معرفی شدند.[۳] این مقالات آینهسان وضعیت انتقاد علمی کشور را نشان میدهد و نویسندگان با مرور آنها متوجه میشوند که چه کسانی آثارشان را بهدقت خوانده و به آنها پاسخ دادهاند. نکته قابل تأمل در این مقالات و مرور مقالات برتر منتشر شده، گویای رخنه مهمی در ادبیات انتقادی ما است. در پنج حوزه معرفتی در سال جاری مقاله برگزیده یا شایسته تقدیری انتخاب نشده است: علوم قرآنی، علوم سیاسی، علوم تربیتی و روانشناسی، ادبیات عرب، و اسلام و ایران.[۴] این نکته بازگوی آن است که در سال گذشته گویی در این پنج حوزه اثری منتشر نشده است تا کسی یا کسانی با نقد آنها نشان بدهند که این آثار را مجدانه خوانده و در آنها تأمل کردهاند.
حال جای پرسشهای جدی از این دست است که آیا در این عرصهها هیچ اثر قابل توجه و بحثانگیزی منتشر نشده است یا شده و کسی ندیده است یا دیده شده اما کسی را حوصله نقد نبوده یا بوده اما جرأت آن یافت و ضرورت آن حس نشده است؟ آیا همه آنچه در این حوزهها منتشر شده، یکسره مقبول و درست بوده و هیچ اشکالی بر آنها وارد نبوده است؟ یا آن که هیچ سخن تازه و نکتهسنجانهای در آنها دیده نشده است. آیا نویسندگان این عرصه به این مسئله توجه نکردهاند که وقتی کسی نقدی بر آثارشان نمینویسد، چه بسا صدایشان را هنوز نشنیده است. در این صورت چرا مینویسند؟ آیا در حال گفتگو هستند یا کاری را به تکلف انجام میدهند؟ آیا اصولاً کسی این نوشتهها را میخواند یا نادیدهشان میانگارد و از کنارشان بیاعتنا میگذرد؟ این پرسشها میتواند زمینه بحثی بارور را فراهم سازد و به اهمیت نقد از منظری تازه پرتو افکند.
اگر بپذیریم که نقد قضاوت سنجیده و داوری مقبول و هنجارین خوانندگان حرفهای، دقیق و دانشور است، در این صورت رواج و گسترش آن نشانه جامعه علمی سالم، پویا و بالنده است. وجود نقد نشان حساسیت علمی و اهتمام به مسائلی است که در عرصه علم میگذرد. حال اگر در جامعهای سنجشگری و نقد نباشد، معمولاً معنایش آن است که یا هیچ مسئلهای در آن جامعه نیست و همه مسائل علمی بسامان است، یا آن که ذوق سنجش علمی و نکتهسنجی عالمانه پژمرده و ذوق و حس فهم و ادراک مختل شده است و هر کس سر در کار خود دارد.
امید که تأمل در این واقعیت، نویسندگان را به بازنگری در شیوه مألوف خود برانگیزد و به سرشت گفتگویی نوشتن و نقادی توجه بیشتری دهد. در پایان بد نیست اشاره کنم که این جشنواره نشان داد در عرصه فلسفه و شاخههای آن خوشبختانه آثار منتشر شده دیده، خوانده و از آن مهمتر نقد میشود. زیرا مقالات این عرصه فراوان، رقابت تنگاتنگ و داوری دشوار و مقالات همرتبه و با امتیاز یکسان، متعدد بودند. به همین رو، میتوان امید بست که در آینده شاهد شکوفایی تفکر و تولید فلسفی در کشورمان باشیم و این عرصه الگویی باشد برای علمورزی در عرصههای دیگر.
* منتشر شده بهعنوان سرمقاله شماره پنجم فصلنامه نقد کتاب اخلاق، علوم تربیتی و روانشناسی