تپه خرگوش؛ تعارض، انقلاب و سیانور

رضا فکری
مجله کتاب هفته خبر
به نقل از صفحه علی اکبر حیدری

تپۀ خرگوش
نوشتۀ علی‌اکبر حیدری
تهران: روزنه، ۱۳۹۵

رُمان «تپه‌ خرگوش» با طرح جمله‌ای از کارل مارکس آغاز می‌شود مبنی بر این که «آدمیان تاریخ خود را در شرایطی که میراث گذشته است می‌سازند. میراثی که وداع با آن گاه سخت و ناممکن است و برای وداع البته که باید آن را شناخت» و انگار که از همان ابتدا نویسنده قرار را بر این می‌گذارد که برای در هم شکستن شوربختیِ موروثی مورد نظرش، آن را به درستی بشناسد و بشناساند. برای همین هم هست که با این مقاطع تاریخی، خاطره‌بازی نمی‌کند و غم شیرین دور ماندن از روزهای گذشته را به مخاطب تحمیل نمی‌کند. رمان‌های مبتنی بر تاریخ را اغلب برای مواجهه‌ی رو در رو با گذشته می‌خوانیم، برای این‌که قرابتی با پیچیدگی‌های زندگی امروزمان در آن‌ها بیابیم و گاهی حتا روبه‌رو شدن با این وقایع نوری بر مسیرهای ناهموار آینده نیز می‌اندازد.

اما گذشته موجود سرراستی نیست و اغلب حس‌های متضاد را در وجودمان بیدار می‌کند. گاهی هر آن‌چه که در گذشته وجود دارد، نوستالژیای وجودمان را بیدار می‌کند و هوس تجربه کردن مجدد دوران گذشته را به سرمان می‌اندازد و گاهی شبحی بی‌رنگ و رو و بی‌مایه بیشتر نیست و سر زدن به آن خاصیتی ندارد جز این‌که گندآب‌های اعماق را از نو به سطح بیاورد. همه‌ی آن‌هایی که خبط بزرگ زندگی‌شان را کرده‌اند و سری به مدرسه‌ی کودکی‌شان زده‌اند و همه‌ی آن‌هایی که که از حقیر بودن میز و نیمکت و حیاط مدرسه، عُق‌شان گرفته و عظمت و شکوه گذشته ناگهان در نظرشان فرو ریخته، این‌ها مدام از خود می‌پرسند که حاصل شخم‌زدن این گذشته به واقع چیست؟ زیر و رو کردن گذشته‌ای که مدام آنات تلخ و زجرآورش را شماره کرده‌ایم تا هر چه زودتر بگذرند و شر سنگین‌شان را از سرمان کم کنند و گذشته‌ای که لحظاتش پر است از چوب‌خطهایی که روی دیوارهای سلول و پادگان کشیده می‌شود، چه سودی دارد؟

حیدری همچون هر نویسنده‌ی تاریخ‌باز دیگری، وقایع و حوادث متقن تاریخی را از ذهن خودش عبور می‌دهد و تخیل را هم واردشان می‌کند اما نه به قصد نمایش دل‌نشین‌تر آن فضاها و نه به قصد تلطیف‌شان. او بناست تردید آدم‌ها و تضاد شدید میان امیال قلبی و کنش‌های اجتماعی‌شان را در بزنگاه‌های تاریخی نمایان کند و بر این نکته انگشت تاکید بگذارد که وقتی حسی در زمان وقوعش گرمای چندانی نداشته و دلی را نلرزانده است، پس از گذر سالیان هم نخواهد توانست ادراکات حسی شخصیت‌های داستان و مخاطب را برانگیزد.

گذشته در این رمان حاوی برجسته‌های تاریخی معاصر است و به خصوص مقطع خاص اواخر دهه‌ی پنجاه و اوایل دهه‌ی شصت را با تعلیق بی‌اندازه‌ای توصیف می‌کند و روایت بسته به تلاطمات اش و سیر پر شتاب حوادث اش، ریتم بسیار تندی دارد و مخاطب را با سیل وقایع و شخصیت‌های ماجرا مواجه می‌کند. صحنه‌های تعقیب و گریز، لو رفتن خانه‌های تیمی و تیر خوردن‌ها و کپسول سیانور، تعارض میان نیروهای مذهبی و مارکسیست و مواردی از این دست، کنتراست خوبی به داستان کتاب داده است. همین‌طور درگیری‌های درون سازمانی، موضوع عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر و شمشیر از رو بستن اعضای سازمان و تحویل ندادن اسلحه‌هایی که از تصرف پادگان‌ها به دست آمده، بمب‌گذاری خیابانی و دیگر صحنه‌های کتاب، انگار مخاطب را پای یک اکشن نفس‌گیر سینمایی می‌نشاند.

در این میان بازیگران این نقش‌ها هم طیف گسترده‌ای دارند. شخصیت‌هایی که قوی‌تر و مقاوم‌ترند، مبارزه و عصیان و مرگ پایان کار را برگزیده‌اند، بعضی دیگر رفتن را چاره‌ی راه دیده‌اند و ضعیف‌ترها هم که خود را با شرایط سازگار کرده‌اند. آن‌ها مدام تصمیم‌شان را عوض می‌کنند، انتقادکی دارند و گاهی پشیمان هم می‌شوند و عزم رفتن هم می‌کنند اما راه را تا میانه می‌روند و بازمی‌گردند. ناگفته پیداست که همه‌ی این وقایع پر شتاب بر مبنای ایجاد لذتِ خواندنِ تاریخ، کنار هم چیده نشده‌اند و جز دریغ و افسوس چیزی از نهاد مخاطب بلند نمی‌کنند و همه‌ی این‌ها مبین این واقعیت است که «تپه‌ی خرگوش» میانه‌ای با نوستالژی ندارد.

نویسنده همه‌ی این گذشته‌ را درواقع مثل یک بختک روی سر شخصیت‌های داستانش هوار می‌کند و نه تنها خودشان که همه‌ی اعضای خانواده‌شان را هم زیر شلاق خود می‌گیرد و این طاعون را به همه‌ی آن نسل هم تسری می‌دهد و هر اشتباه فردی را بدل به فاجعه‌ای همگانی می‌کند. او در سطور پایانی کتاب است که نتیجه می‌گیرد «هر نسلی باید تجربه‌های خودش را داشته باشد» و هیچ آدمی با مرور صرف خاطره‌های گذشته نمی‌تواند به آن درجه از آب‌دیدگی برسد که حوادث ناهمگون حال و آینده را با گذشته منطبق کند و سربلند بیرون بیاید.

——————–
*با اندک ویرایش و تلخیص

همرسانی کنید:

مطالب وابسته