نصرالله پورجوادی

در اوایل دهه شصت که ما تازه مرکز نشر دانشگاهی را برای تهیه کتابهای دانشگاهی تاسیس کرده بودیم بعضی ها در بیرون از مرکز خیال می کردند که این مرکز تاسیس شده است تا کتاب های دانشگاهی را انقلابی و «اسلامی»، چاپ کند -در همه زمینه ها: از مهندسی و پزشکی گرفته تا علوم اجتماعی و روانشناسی و تاریخ و ادبیات فارسی و غیره. تصور می کردند که در یک جایی، عده ای از ما بهتران نشسته اند و تصمیم میگیرند که مثلاً اقتصاد اسلامی چیست. تاریخ اسلامی چیست، ریاضیات اسلامی چیست، روانشناسی اسلامی چیست. و بعد هم دستور صادر میکنند به مرکز نشر تا طبق آن دستورات و تصمیمات کتاب تالیف کند.

ولی من در همان موقع هم می گفتم که خدا وکیلی هیچکس از بالا دستوری به مرکز نشر نمیدهد. نه رئیس جمهور و نه نخست وزیر و وزرا و نه ستاد انقلاب فرهنگی. هیچ‌کس، حتی شیخ محمد تقی مصباح یزدی هم که بعداً بودجه کلانی گرفت تا سه عنوان کتاب در جامعه شناسی و روانشناسی و اقتصاد اسلامی بنویسند و چاپ کنند و هر سه هم سر زا رفت، تماسی با مرکز نداشت. ( شیخ اصلا دانشگاهی ها را داخل اهل علم حساب نمی کرد). البته گاهی از پایین پله های مرکز نشر جوانانی بالا می آمدند به دفتر من در طبقه پنجم و از من سوال می‌کردند که مثلاً برای اسلامی کردن کتاب ها چه کار می کنم؟ گاهی هم پیشنهاد میدادند، پیشنهاد عجیب. و من میخواهم برای یاد آوری و معرفی ذهنیت این نوع جوانانی که از گرماگرم انقلابی گری و اسلامیت سر بر می اوردند دو خاطره برای جوانان نسل کنونی تعریف کنم.

یکی از آنها خاطره نوجوانی است که تازه ریشش سبز شده بود و آمده بود و میگفت چرا ما کتاب های ریاضی و فیزیک و شیمی و غیره را می خواهیم با فرمول هایی که در آنها الفبای فرنگی مثل x و y یا a و bو c نوشته می شود چاپ کنیم. می گفت ما انقلاب کردیم که دیگر حروف خارجی و اصلا زبانهای غیر اسلامی در کتاب های خود به کار نبریم. و شما هم نباید ببرید.

تصور نکنید که این ذهنیت فقط در یک گروه یا قشری خاص از جوانان بود. نه، این نوع تصور عمومیت داشت، منتهی به صورتهای مختلف ظهور و بروز می کرد. مثلاً همین ذهنیت در نخست وزیر بود که دستور میداد تمام کلاسهای زبانهای فرانسه و انگلیسی و آلمانی متعلق به انستیتو فرانسه و بریتیش کانسل و گوته بسته شود؛ و همین ذهنیت بود که اسم یک یک دانشگاهها را برمی میداشتند و به جای آنها می گفتند اسم کسانی را بگذارند که به اندازه یک آجر یا یک کیسه سیمان هم در بنای آن دانشگاه سهم نداشتند و اصلا تحصیلات دانشگاهی که هیچ، دیپلم دبیرستان هم نگرفته بودند. و نیز همین ذهنیت بود که مقرر میکرد واحد‌های زبان خارجی را برای دانشجویان در دانشگاهها، در همه رشته ها، کم کنند و حد اکثر به جایش عربی بگذارند. همین ذهنیت بود که میخواستند بقبولانند که زبان علم امروز هم باید عربی باشد نه انگلیسی یا فرانسه. در واقع میخواستند به خیال خود زبان علمی را در تمام دنیا عربی کنند تا ثابت کنند که عالم و دانشمند در دنیا کسی است که در حوزه ها به عربی درس خوانده باشد و درس و علم هم برایشان همان فقه و فقه و باز هم فقه بود. و خیال نکنید که این نوع ذهنیت امروزه دیگر وجود ندارد و فقط هاشمی رفسنجانی بود که عمامه به سر ها را عالم و دانشگاهیان را عوام می خواند. این ذهنیت حتی در کسانی هم که عمامه را از سر برداشته، و قبا و لباده را تبدیل به کت و شلوار کرده اند هنوز هم هست. البته نه همه. خوب، حاصل این همه این تلاش ها برای از سکه انداختن زبان انگلیسی و فرانسه و آلمانی چه بود؟ این که رییس جمهور ما که مدعی است از یک دانشگاه اروپایی دکترا گرفته است یک احوالپرسی ساده هم نمی تواند به یک زبان اروپایی با روسای جمهور کشور های دیگر بکند، و وزیر خارجه کشورمان وقتی میخواهد با رییس جمهور ترکیه چاق سلامتی کند به زبان عربی میکند.

خاطره دیگر باز مربوط به یک نوجوان انقلابی دیگر است که قیافه اش شبیه به طلبه ها بود هرچند که عبا و عمامه نداشت. پیراهن آستین بلندی داشت که دامن آنرا روی شلوارش انداخته بود. پیشنهاد این جوان هم این بود که مرکز نشر دانشگاهی بیاید و کتاب های تاریخ را که تاکنون نوشته شده است انقلابی و اسلامی کند. چگونه؟ گفت با تغییر محور تاریخ و توضیح داد که تاریخها تاکنون همه بر محور شاهان و سلسله های شاهی مثل صفویه و زندیه و افشاریه و قاجاریه و پهلوی نوشته شده است و این نگاه به تاریخ طاغوتی است. گفت: حالا که انقلاب شده، آن هم انقلابی اسلامی، ما باید تاریخ را مجتهد محور کنیم یعنی هر دوره را بر اساس زندگی و فعالیت مجتهد زمان و فتواهای او و اتفاق‌هایی که در ارتباط با بیت او رخ داده است تدوین کنیم.

وقتی دید من با حیرت به او نگاه میکنم فکر کرد من درست حرف او را نفهمیده ام. لذا شروع کرد به توضیح دادن و من اعتراف می کنم که هم اکنون هیچ چیز از آن توضیحات را به یاد نمی آورم. ولی یادم هست که من نمی‌توانستم حتی تصور بکنم که تاریخ آخوند محور یا مجتهد محور چگونه باید نوشته شود، لذا به جای تکذیب یا تصدیق سخن او فقط می‌توانستم مات و مبهوت به او نگاه کنم.

‌ نسل امروز ما مسلما خیلی چیزها در باره این نیم قرن گذشته خوانده و شنیده و عکس و فیلم هم از آن روزگاران زیاد دیده است. ولی شنیدن خبر و دیدن عکس کجا و بودن در وسط معرکه کجا. نسل امروز هزاری هم که کتاب و مجله خوانده و در اینترنت انواع فیلمها در باره زندگی کردن در بیابان خشک و بی آب و علف مشاهده کرده باشد معادل یک روز زندگی کردن در بیابان برهوت نیست. کسانی که مثل من نیم قرن گذشته را در این آب و خاک زیسته اند همه از این نوع جوانان، با ذهنیتی که گوشه ای از آنرا سعی کردم نشان دهم، دیده اند و میفهمند که من چه میگویم. این دو جوان که به دفتر من در مرکز نشر آمدند آدمهای استثنایی و عقب افتاده ذهنی نبودند. این ذهنیت در آن روزگار نرمال بود . اگر در مرکز نشر کسی بود که حرف و پیشنهاد آنها را تحویل نمیگرفت در صدا و سیما یا آموزش و پرورش و سازمان کتابهای درسی که برای همین جوانان امروزی کتاب درسی مینوشتند بودند کسانی که آنها را با روی باز تحویل میگرفتند. اصلا خود اینها و همفکران آنها بودند که تمام تشکیلات آموزش و پرورش را در اختیار گرفتند و تاریخ را هر جور که خواستند نوشتند. تاریخ برای ایران نوشتند ولی خود ایران را سعی کردند در سایه شکوه و عظمت فرهنگ و زبان عربی محو کنند، حتی تارخ ایران پیش از اسلام را. و عجبا که حاصل این کتابها چیزی نبود که جوانان انقلابی دیروز در سر می پروراندند. مغز شویی ممکن است در مورد گروهی یا عده ای که تحت عملیات شست و شو هستند موثر واقع شود ولی انقلاب اسلامی نشان داد که شست و شوی مغزی در مورد یک نسل یا یک ملت کارگر نمی افتد. در تربیت نسلهای آینده ما باید عقلانیت و حقیقت یا راستی را معیار آموزشهای خود قرار دهیم نه اعتقاداتی را که گروهی خاص، که از قضا قدرت را به دست گرفته اند، از روی عادت بدانها پای بندند. و فراموش نکنیم که قدرت همیشه ملازم راستی نیست.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته