آتوسا افشین نوید
چپ کوک
شوریدگی این روزهایم را فقط خودم می فهمم. یک سال از رسیدن به این نقطه که نظام آموزش و پرورش خصوصی ما در مسیر زوالی برگشت ناپذیر افتاده و تصمیمم به خروج از این نظام می گذرد. یک سال است از چاپ دومین کتابم می گذرد. مجموعه داستانی که اتفاقا در نقد همین نظام آموزش خصوصی نوشتم. برای هر داستانش ساعتها وقت گذاشتم، به اینکه در دهان تک تک شخصیتهایش چه بگذارم فکر کردم و برای نجات تک تک کلماتش از حذف شدن چند سال جنگیدم و حالا در سالگرد این دو اتفاق باید به یکی از آنهایی رای بدهم که همه شان فارغ از گرایش سیاسی شان مجری طرحی هستند که نظام آموزشی را گرفتار بحران جدی کرده.
چهارده سال در مدارس غیرانتفاعی تهران کار کردم. در طول این چهارده سال شاهد زوال معلم بودم. قراردادها کم کم تک برگی میشد و تو سندی دال بر همکاری با مدرسه نداشتی. گاهی شانس می آوردی و مدرسه ای بیمه ات می کرد اما تقریبا محال بود مطابق قانون کار موفق به گرفتن عیدی و سنواتت شوی. در اغلب موارد مطابق همان قراردادهای تک برگ، مدیر مدرسه حق داشت هر زمان که بخواهد به تشخیص مدرسه که هیچ متر و معیار مشخصی هم نداشت تو را از کار بیکار کند. بنابراین اگر روی آن چندرغاز مدرسه حساب باز می کردی باید شش دانگ حواست را هم جمع می کردی که آن هیات منصفه تو را از نان خوردن نیندازد.
صف اول این هیات منصفه دانش آموزانت ایستاده بودند، صف دوم همکارانت و صف سوم کادر مدرسه. اما میان این سه، تراژدی را صف اول رقم می زد. ترس از ناراضی بودن دانش آموز دستت را برای هر حرکتی می بست. باید به سازشان می رقصیدی و بیشتر از آنکه حواست به تدریس درست و پرورش معنادار باشد، به این فکر می کردی که نبض کلاست را پیدا کنی. گاهی مجبور به یارکشی هم می شدی. گاهی باج می دادی و گاهی بیدلیل به شاگردانت میگفتی چقدر خوبند. هیچوقت نمیتوانستی به لبخند همکارت اعتماد کنی. هیچ وقت نمی دانستی کی آنهایی که برایت کف می زنند به تو پشت خواهند کرد. مدیر همیشه در احاطه آنهایی ست که به او می گویند مدرسه شان در حال فیل هوا کردن است. نه تنها به مدیر بلکه به والدینی که علیرغم همه غر و لندهایشان در مورد نظام آموزشی باز هم دلشان میخواهد مدرسه با افتخار به عرضشان برساند استعدادی ویژه در فرزند دلبندشان کشف کرده.
اینها تنها نیمی از هفتخوان رستمی ست که باید هر سال طی کنی. عید که از راه می رسد تازه دلشوره آغاز می شود. مدرسه می تواند بی هیچ توضیحی سال بعد تو را کنار بگذارد. کلاسهای کمتری به تو واگذار کند یا بستن قراردادش را به تعویق بیندازد. هر روز زنگ تفریح که می خورد با خودت کلنجار می روی از کنار دستی ات بپرسی قراردادش را تمدید کرده یا نه. تلخی ماجرا اما فقط این نیست که بفهمی مدرسه چند وقتی ست بستن قراردادهای سال جدید را شروع کرده و به تو چیزی نگفته. تلخی آنجاست که همکارانت زودتر از کادر مدیریت عذرت را می خواهد. انگار جذام داشته باشی. تو را ندیده می گیرند و زیر لب به آن یکی بغل دستی شان از بدشانسی تو و تایید نشدنت می گویند. حقیرانه است که آنها که مانده اند، ماندنشان را تعبیر به استحقاق شان می کنند بی آنکه شرایط واقعا برای آنها متفاوت باشد.
سال جدید شروع می شود. معلمها هیجانزده و خوشحال به هم تبریک می گویند و یک سال دیگر در کنار هم با لبخندهای پهن و کشدار زندگی می کنند و از سرنوشت بچه ها و سرنوشت کشور و امید و نیاز به تغییر و شجاعت بیان واقعیت و رشد و پرورش و آگاهی حرف می زنند بی آنکه هیچکدامشان حتی تصوری از دستمزد معلم کنار دستشان داشته باشند. کار بر مبنای تحقیر دیگری، کار بر مبنای سهیم نکردن نیروی انسانی ات در سود واقعی، کار بر مبنای رقابت کور به قصد دوام آوردن در سیستمی ناکارآمد، چیزی جز شکستن عزت نفس ندارد.
فاجعه نظام آموزشی خصوصی مان تنها این نیست که معلمش روزبهروز حقیرتر میشود، فاجعه آنجاست که نه ماه تمام، هر روز، هر صبح معلمینی را سر کلاس نسل آینده ایران می فرستیم که حتی دیگر نمی تواند تشخیص دهد حقیر شده و در دست بچه ها می تواند به راحتی به ملعبه ای برای خوشگذارنی تبدیل شود. پارسال روز معلم تصمیم گرفتم نظام آموزشی را ترک کنم. داشتم روز به روز حقیرتر شدنم را می دیدم. بدبخت شدنم را. کوتوله شدنم را. تبدیل شدنم به موجود توسرخور بیدل و دماغی که تنها عمر می گذراند یا در بهترین حالت شاکی وامانده ای که جرات اعتراض ندارد. یک سال است آموزش را در سطحی دیگر و از جایی دیگر شروع کرده ام و بیشتر از کشف شهروندانی دوست داشتنی و خوشفکر از این خوشحالم که عزت نفسم را نجات داده ام.
کتاب گچ و چای سرد شدهدقیقا یک سال پیش در روزهای برزخی تصمیم گیری ام بیرون آمد. دوستش داشتم چون صدای اعتراضم بود. مکتوب. ماندگار و من آماده بودم از حرفم، از نقدم به خصوصی سازی لجام گسیخته ای که پشتوانه نظارتی درست و حسابی ندارد، همچنان از رانت بهره میبرد و لیاقتمحور نیست، از نگرانی ام برای روح و روان و شخصیت بچه هایی که در چنین نظامی رشد می کنند دفاع کنم و بگویم چرا راهی که می رویم به همه ما آسیب خواهد رساند.
کتاب خیلی زود به چاپ دوم رسید. در سطح همان چند جایزه از نفس افتاده ادبی مطرح شد و خوانندگانش نظرشان را نوشتند و حمایتم کردند اما راستش این چیزها برایم کافی نبود. فکر می کردم کتاب مستقل از اینکه چقدر ارزش ادبی دارد باید راه به محافلی باز کند که ادعای نقد خصوصی سازی یا نقد نظام آموزشی را دارند. کتاب در ورود و خروجش به دنیای آدمهایی از این دست برایم پیغام می آورد که آدمها یا حال ندارند فکر کنند یا آنچه می گویند بیشتر پز روشنفکری ست و بس. دغدغه ای وجود نداشت و این خلأ دغدغه به خصوص در میان معلمین جوان که بیشتر از هر گروه دیگری از ناکارآمدی نظام آموزش خصوصی آسیب می دیدند مرا با این حقیقت تلخ مواجه کرد که علیرغم آنکه بیشتر از گذشته می خوانیم، بیشتر از گذشته می دانیم و بیشتر از گذشته به ظاهر توانمندیم، هنوز به بلوغ فکری نرسیده ایم.احساس نمی کنیم شغلمان کارکردی بیشتر از تامین مالی یا حتی ارضاء علاقه شخصی دارد. هنوز نمی فهمیم ما در مقابل رفتارهایمان مسئولیم. در مقابل تبعات اجتماعی اش مسئولیم و نمی توانیم چشم روی سوراخ شدن کشتی ای ببندیم که همه سوارش هستیم؛ از کوچک و بزرگ، از فقیر و غنی، از دزد و زاهد و از گناهکار و بیگناه.
امروز در سالگرد این دو اتفاق تصمیم گرفته ام به روحانی رای بدهم. امروز که به روحانی رای می دهم شفافتر از سالهای قبل می دانم تبعات این خصوصی سازی چیست و شفافتر از گذشته می دانم روحانی هم همسو با همان جریان فکریست که توسعه را به هر بهایی می خواهد. با این حال، در همین یکسالی که بیشتر از گذشته زوالی که چهارده سال شاهدش بودم را دوباره بازنگری کرده ام و سعی کرده ام بفهمم چقدر و کجا قصور شخص من به این زوال دامن زده به این نتیجه رسیده ام بین نیرویی که روی کاغذ معتقد است و تو اعتقادش را می پسندی و آنکه در عمل معتقد است و تو اعتقادش را نمی پسندی دومی کاردانتر است. به این نتیجه رسیده ام که بین آنکه حق تو را دم در خانه تحویلت می دهد و معتادت می کند به مزد بیعمل و آنکه حقت را نمی دهد اما میدان کار برایت فراهم می کند تا بجنگی و چیزی نو بسازی دومی به رشد تو بیشتر کمک می کند. به این نتیجه رسیده ام که بین آنکه طرح خوب دارد اما گفتگو نمی داند و آنکه ایده متوسطی دارد اما حرف تو را میشنود و به آن فکر میکند دومی کمتر به خطا می رود.
این روزها فکر می کنم باید به روحانی رای بدهم هر چند که نقد زیادی به رویکردهای کلی اش در حوزه آموزش و فرهنگ دارم. اما کارنامه چهارسال گذشته اش نشان می دهد قابل گفتگوست، عملگراست و تو را به میدان کار دعوت می کند. همین سه عامل برای ادامه رشد من و رشد کشورم کافی ست. باقی اش را نقش من رقم می زند و اینکه چقدر می توانم برای به کرسی نشاندن نقدم و راهکارم و خواسته ام او را که گفتگوپذیر است مجاب کنم مسیرش آسیبی ست به همه ما و تغییر این مسیر آینده را برای همهمان با هر گرایش فکری و سیاسی دلپذیرتر می سازد.