هر چند وقت یکبار، یکی از آمارهای «تکاندهندهی مطالعه در ایران» منتشر میشود و به نام «آمار سرانهی مطالعه»، مردم ایران را «در قیاس با کشورهای توسعهیافته، حتی کشورهایی چون ترکیه و مالزی» کتابگریزتر نشان میدهد. تقریباً در همهی توضیحها و اظهارنظرها، ظهور اینترنت و تلفنهای همراه، یکی از عوامل این «نابسامانی» ذکر میشود. حتّی برخی باور دارند که همهگیری تکنولوژی دیجیتال، دسترسی آسان به کامپیوتر و کاربرد پرطرفدار بازیهای کامپیوتری به اُفت «قدرت و مهارت تفکّر انتقادی و تحلیلی» در نسل کنونی انجامیده است.
به نظر میرسد که این رویکردِ چاپمحور به تعریف مطالعه، بیشتر از سرِ نوستالژی بازگشت به عصر پیش از اینترنت و رسانههای جدید است و مقولهی «سواد» عمومی را با معیارهای دورانِ پیشادیجیتال میسنجد. واقعیت آن است که شاید هیچگاه در تاریخ، قدرت و وسعتِ فراگیر «خواندن» و «نوشتن» به اندازهی زمانهی ما نبوده است. کودکان از سنینی معمولاً پایینتر از گذشته سوادآموزی را آغاز میکنند و مهارتهای تازهای را میآموزند که پیش از آن یا دیرتر میآموختند یا اصلاً نمیشناختند.
مسأله نفسِ «خواندن» و «نوشتن» هم نیست؛ این طرزِ خواندن و نوشتن است که در عصر دیجیتال، سراسر، دگرگون شده است. خطّ فاصلهی سنّتی میان «خواننده» و «نویسنده» کمرنگ شده است. خوانندهی دیجیتال دیگر به خواندن منفعلانه رضایت نمیدهد، بلکه میخواهد نه تنها در فرایند خواندن که «بازنوشتنِ» متن مداخله و مشارکت کند. به عبارت دیگر، مرزهای پیشادیجیتال میان «فرستنده»، «گیرنده» و «پیام» – مثلّث رتوریکِ سنّتی – درنوردیده شده است. نسل دیجیتال نه دریافتکنندهی منفعل پیام، که عاملی در باز-آفرینی پیام و معنابخشی بدان است. بنابراین، همان نقشی را در خواندن متن دارد که در بازیهای کامپیوتری.
تاریخ ادبی مدرن را معمولاً به سه دوره تقسیم میکنند:
۱) رمانتیسیسمِ قرن نوزدهم که بر نویسنده تأکید داشت،
۲) «نقد نو» که فقط بر متن تمرکز میکرد، و
۳) دورهی متأخر که توجّه را به خواننده معطوف میکند.
نمودِ برجستهی رویکرد اخیر را میتوان در ظهور «نظریهی دریافت» (reception) دید که، به ویژه، در دههی هفتاد و هشتاد قرن میلادی گذشته، از دل سنّت هرمنوتیک آلمان برآمد و سپس در آمریکا پرورده و گسترده شد. در این نظریه، آثار ادبی تنها محصول نویسنده نیستند و بدون خوانندگان به وجود نمیآیند، چون در خواندن هر متنی، خواننده به اندازهی نویسنده فعّال است و نقش میگزارد. بدون نقش خواننده و بستر تاریخیِ خواندن، «معنا» شکل نمیگیرد. معنا بیش از «متن» به «زیرمتن» (context) یا سیاق کلام بستگی دارد. در این دوره، از دیدگاههای مبتنی بر ذاتگرایی (immanentism) و قول به ارتباط ذاتی میان نویسنده و متن فاصله میگیریم.
البتّه سابقهی این رویکرد به ارسطو و «خطابه»ی او برمیگردد. ارسطو خطابه را هنر شناخت روشهای اقناع میدانست، یعنی شیوههایی که سخن بر مخاطب تأثیر میگذارند. از دیدِ او، گفتار/لوگوس، جذابیت عاطفی برای مخاطب/ پاتوس، و اعتبار و اخلاقیّات سخنور / اتوس، سه عنصر تأثیرگذاری در هر خطابهای است. (بنگرید به خطابه، برگردانِ اسماعیل سعادت، کتاب اوّل، فصل دوم). اصولاً ارسطو، در آثار دیگر خود نیز، نقش پررنگی برای عواطف و تخیّل و وضع ذهنی مخاطب در معنادادن به متن میشناسد. از این زهدان و دامان است که سنّت شرحنویسی و تفسیر متون، که با یهودیّت و مسیحیّت زاد و بالید. شرح و تفسیر یک متن، معناهایی هستند که خوانندگان به آن متن میدهند. در زبانهای لاتین به شرح مکتوب یک متن، خوانش یا reading گفته میشود.
امکان نظر (یا comment) در رسانههای اجتماعی امروز، دنبالهی همان سنّت شرحنویسی (یا commentary) قدیم است. «هایپرلینک» در اینترنت، امکان ارتباط میانمتنی (intertextual) را فراهم میکند؛ این همان ارتباط بین متون است که برای قدمای فنّ بلاغت و مفسّران متون مذهبی، در مقام عامل مهّمی در معناآفرینی، ارج و اهمیت داشت.
از موضوع دور افتادم. غرض آنکه اتّفاق مهم در عصر دیجیتال آن است که میانجی و فاصلِ خواندن-نوشتن (reading-writing interface) تغییر یافته و این امر ماهیّت خواندن و نوشتن، هر دو، را از بُن دگرگون ساخته و بسیار پیچیدهتر کرده است. این دگردیسی، بر نوع گفتار تأثیر نهاده و رتوریک جدیدی را ضرورت بخشیده است. دیگر با کاربرد قواعد بلاغت غالب در عصر چاپمحور (print age) نه میتوان زمان و زبان دیجیتال را درک کرد و نه میتوان در آن سهمی گزارد، درست همانطور که با اختراع دستگاه چاپ، به تدریج از دوران شفاهی یا گفتاربنیاد (oral age) خارج شدیم و به بلاغت جدیدی متناسب با نوشتار چاپی رسیدیم.
مهارتهای اجتماعی و تواناییهای ذهنیای که تکنولوژی دیجیتال امکان فراگیری آن را پیش آورده، به هیچ رو، با گذشتهی کتابخوانی قیاسپذیر نیست.
تقدیس کتابخوانی و ملامت مردم ایران به خاطر «پایینبودنِ سرانهی مطالعهی کتاب»، همراه با تشویقهای زورکی و پرمدّعاگونهی آنها به کتابخوانی هیچ سود و هودهای ندارد. به جای آن، باید به آموزش «سواد دیجیتال» پرداخت و آن را از مهد کودک تا دانشگاه جدّی گرفت. فهم رتوریک دیجیتال و کشف امکانهای آن به سادگیِ یادگرفتن استفاده از یخچال و تلویزیون نیست. این درک و کاربردِ دمدستی و غیرحرفهای تکنولوژی دیجیتال است که به تضعیف تفکر انتقادی و قوّت تحلیلی ذهن میانجامد. شتابندگی تحوّلات پسادیجیتال با توسعهی کُند ساختارهای آموزشی در جهان، از جمله آمریکا، هماهنگ نیست؛ مخصوصاً در کشورهایی مانند ایران که اساساً پرورش تفکّر انتقادی در اولویّت نظام آموزشی و سیاست فرهنگی دولت قرار ندارد.