جلال ایجادی؛ نمونه‌ای از خداناباوری ایرانی

مهدی خلجی

چندی پیش، جلسه‌ای در کلابهاوس برای بحث درباره‌ی «سنت و تجدد» به پیشنهاد من برگزار شد، و جناب آقای دکتر جلال ایجادی به دعوت من در آن شرکت کردند. بهانه‌ی دعوت هم جلسه‌ی دیگری با حضور ایشان بود که گردانندگان آن به من پیام دعوت داده بودند، و من متأسفانه دیر آن پیام را دیده بودم. باری، آقای دکتر ایجادی با روی گشاده دعوت من را پذیرفتند، و من را سپاس‌گزار خود کردند. بسیاری از ایرانیان، ایشان را از مبارزان راه سکولاریسم و دین‌زدایی از عرصه‌ی عمومی می‌شناسند که در نقد دین و به ویژه اسلام، صراحتی مثال‌زدنی دارند.

آقای ایجادی، که استاد جامعه‌شناسی دانشگاه در پاریس است، در این جلسه بارها، تلویحاً و تصریحاً، شناخت من از اسلام و مدرنیته را نادرست خواندند، و توصیه کردند کتاب‌های ایشان را بخوانم، به ویژه، آن‌چه درباره‌ی قرآن نوشته‌اند. ایشان، پس از جلسه‌ی بحث با آقای وریا امیری درباره‌ی «آسیب‌شناسی خداناباوری»، در پیامی کوتاه برای من نوشتند: «شما در بحث خود نتایج لاییسیته یا ناباوری را تراژیک و خطرناک نشان می‌دهید و عمومیت می‌بخشید. حس من این است که در عمق تفکر شما دفاع از اسلام شتابزده به این گرایش می‌رسد. در کلیت بحث سنت می‌مانید.»

من به توصیه‌ی ایشان به سراغ آثارشان رفتم، و نخست کتاب مربوط به قرآن را با دقت، به طور کامل، مطالعه کردم. (جلال ایجادی، بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه‌شناختی قرآن، لندن، نشر مهری، ۲۰۱۹.) مهم‌ترین درسی که از خواندن این کتاب آموختم این بود که گفت‌وگوی ما ایرانیان با یکدیگر درباره‌ی مسائل اساسی و مفاهیم بنیادی سیاست، ضرورت و فوریتی بسی بیش از تصور غالب دارد.

جدا از این، مدتی در این فکر ماندم که آیا ملاحظه‌‌های خود را درباره‌ی کتاب آقای دکتر ایجادی بنویسم یا نه، و اگر بخواهم بنویسم، چگونه آن را بیان کنم. پیش از هر چیز، باید تأکید ورزید که من در نیت صادقانه‌ی جناب آقای دکتر ایجادی برای ساختن ایرانی بهتر و آزادتر تردیدی ندارم، و اختلاف نظر ریشه‌ای با ایشان را هرگز مانعی برای تداوم گفت‌وگوی دوستانه و آداب‌دانانه برای تفاهم بیشتر نمی‌دانم. ملاحظه‌ی مختصری را که در پی می‌آید، به این امید می‌نویسم که در آینده بخت هم‌سخنی با این استاد محترم را داشته باشم. بنابراین، بیان بی‌پرده‌ی برداشت من از نوشته‌های ایشان را نباید حمل بر بدگمانی یا داوری‌های ناشایستی درباره‌ی شخص و شخصیت نویسنده کرد. از آن‌جا که آقای ایجادی همواره بر عقلانیت مدرن و ضرورت نقد دین اصرار می‌ورزند، طبعاً از ضرورت رواداری در برابر منتقدان اندیشه‌ی خود نیز برخوردارند، و آن را از مقتضیات عقلانیت انتقادی مدرن می‌شمارند.

به جای بیان فشرده‌ی مدعیات ایشان در این کتاب، ترجیح می‌دهم عین عبارات نویسنده را بیاورم تا خطایی در گزارش سخن ایشان مرتکب نشده باشم. آن‌چه به نظر من محتوا و مدعای اصلی آقای دکتر ایجادی است را در این جملات ایشان می‌توان یافت:

«جامعه‌ی ما باید از اسلام خارج شود. ما می‌دانیم که دین یک پدیده‌ی عمیق جامعه‌شناختی و تاریخی است. جامعه بدون دین نمی‌شود. ولی ما نیازمند جامعه‌ای هستیم که از سلطه‌ی مطلق دین و پارادایم‌های دینی رها شده باشد. … نقد هرمنوتیکِ قرآن و تبدیل آن به یک نسخه‌ی کتاب عادی کهن و تاریخی، یکی از گام‌های اساسی برای آزادی روان انسانی است.» (صص. ۲۸۷-۲۸۸)

در دوران مدرن «اتوریته و سنت‌ها تغییر می‌کند… خرافه و دین به حوزه‌ی شخصی رانده می‌شوند، و بنابراین، دگم‌های ایمان از حوزه‌ی اندیشه خارج می‌شوند…. چگونه ذهنیت سنتی جامعه مشخص می‌شود؟ در این ذهنیت، ایمان در برابر عقل است، روایات دینی رفتار انسان را تعیین می‌کند، اعتقاد به تقدیر و خواست آفریدگار بر همه‌ی جهان تسلط دارد، سرنوشت فرد توسط کلیسا تنظیم می‌شود… دوران روشنگری این سپهر ایمانی و باورمند را به هم می‌ریزد… مدرنیته نوعی انقلاب روشنفکرانه است. رنه دکارت، در دوران رنسانس ظهور می‌کند، ولی در مدرنیته معنای واقعی خود را می‌یابد و راهنمای جهان حاضر است. لایبنیتس و کانت و هگل به اهمیت ساختاری فلسفه‌ی دکارت اعتراف می‌کنند… عقل را روشنفکران اختراع نکرده‌اند، بل‌که نتیجه‌ی عملکرد مغز است… اغلب نخبگان و روشنفکران این کشورها [از جمله ایران] فاقد روان و فکر سکولار هستند، و دارای التقاط متمایل به دین و سنت‌ها می‌باشند.» (ص. ۳۰۸-۳۰۸)

«بسیاری از روشنفکران ما نسبت به پدیده‌ی دین متوهم هستند، و حافظ صلح با خرافه و شیعه‌گری اسلامی می‌باشند. اسلام عامل بزرگ فساد و سقوط در ایران بوده و از خودبیگانگی ما را سبب شده است. نواندیشان دینی … تاریک‌اندیشی را رواج می‌دهند. روشنفکران غیردینی اسلاموفیل و غیرشجاع، تسلیم دین هستند و وظیفه‌ی نقد دین را فراموش کرده‌اند… میراث مدرنیته هنوز در ایران تحقق پیدا نکرده است. … پیشروی در مدرنیته ضرورت تاریخی است.» (ص. ۳۱۵)

«من در تحقیقات خویش، به نوبه‌ی خود، دری را در بررسی هرمنوتیکی [قرآن] گشوده‌ام… انتشار پژوهش هرمنوتیکی یک وظیفه‌ی سترگ می‌باشد، زیرا نقد دین، توسعه‌ی خردگرایی، نقد از خودبیگانگی فرهنگی ایرانیان، ارتقای روحیه و فهم فلسفی و جامعه‌شناختی، وابسته به درک هرمنوتیکی از قرآن است. قرآن باید در جامعه به یک کتاب نقدشده‌ی عادی تبدیل شود. روان دین‌خو، و رفتار و فکر مسخ‌شده، باید به روند انتقادی و آزادگی بپیوندد.» (۲۶۳-۲۶۴)

«من نه تنها خواهان کشف تاریخی قرآن و اسلام هستم، بلکه در ضمن به اثرات منفی فرهنگی قرآن و اسلام در تاریخ و جامعه‌‌ی امروز نظر دارم. جهان در برابر یک جعل بزرگ تاریخی قرار دارد. جعل اسلامی، خرد را به پستی سوق داده است.» (ص. ۱۲)

«این کتاب، تاریخ و قرآن‌شناسی و جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و علم سیاست و فلسفه و آنتروپولوژی و جغرافیا را گرد هم می‌آورد تا توضیحی علمی و قابل اتکا فراهم کند.» (ص. ۱۵)

«اسلام با ساختار توتالیتری خود و معیارهای قبیله‌ای و آرکائیک خود، فرهنگ کهن ما را ضربه زد، و ما را از منشور کورش و پیام گات‌ها تهی نمود. فرهنگ دیرینه‌ی ایرانیان در ارتباط با قرآن به تولید پرحجمَِ روندهای ضدخردگرایی کشیده شد. قرآن اعتقادات بدوی و خشونت گوهری آن و تبعیض‌طلبی را بر ما مستولی ساخت، و به شکل وسیع هر تمایل را به سوی خرد مضمحل نمود…. ما خود نیز دارای دین‌خویی بوده‌ایم، و با اسلام بازنده شدیم و به انحطاط گراییدیم.» (ص. ۱۸)

«انسانی که به اطاعت محمد برآید… فاقد فرهنگ فعال و فاقد خردگرایی استوار است، قربانی قرآن و اسلام است.» (ص. ۱۹)

«جامعه‌ی مانند جامعه‌ی ایران دین‌زده است. جامعه‌ی دین‌زده جادوپرست است، رازپرور است، وهم‌آلود است، بت‌پرست و مرده‌پرست است… عاشق معمای دینی است… ایرانیان دچار روان گسیختگی بوده، دستخوش انحراف در احساس و عاطفه و فکر می‌باشند. دین اسلام به دست و پای ایرانی گره خورده است با مزاحمت مزمن ذهنیت او را بیمار ساخته است.» (ص. ۲۲)

«در میان ایرانیان، ما تعداد معدودی روشنفکر و دانشگاهی هستیم که راه پژوهش علمی را در پیش گرفته‌ایم. هدف، بازگشت به کار علمی درباره‌ی دین است، تا توهم‌گرایی و دین‌خویی و تفسیر مذهبی مورد نقد جدی قرار گیرد.»

«خشونت حاکمان و حافظان [اسلام]، روان‌پریشی و عقب‌نشینی روان اجتماعی و فردی، و بالاخره گسست‌های تاریخی و هجوم‌های پیاپی و خونخواری‌‌های متعدد و دستگاه دین‌سازی صفوی، میدان را به اسلام سپرد، و این ایدئولوژی دینی و شیعه‌گری آن، ذهنیت را تابع شریعت سامی نمود. یونانی‌ها و مغول‌ها بر ایرانیان تاختند و ویران کردند، ولی اسلام و قرآن عربی، نه تنها ویرانی مادی و تمدنی تولید کردند، بلکه ویرانگری را به اعماق ذهن و روان ایرانی کشاندند، و ایرانیان را از خودبیگانه نمودند، و رفتار ایرانی و واکنش‌های روانی، و گفتاری و فرهنگی او را داغ مقدس زدند.» (ص. ۲۸)

ملاحظات من:
۱) من با ایشان در ضرورت نقد علمی و ریشه‌ی فرهنگ، تاریخ و سنت اسلامی کاملاً موافق‌ام.
۲) داوری درباره‌ی نتایج تحقیقات نویسنده درباره‌ی اسلام، و ادعاهای «علمی» ایشان درباره‌ی تاریخ اسلام و ایران را به فرصتی دیگر وامی‌گذارم. آن‌چه مهم‌تر به نظر می‌رسد نه درک ایشان از اسلام و سنت، که فهم‌شان از مدرنیته و مقولاتی مانند «نقد»، «هرمنوتیک»، «تاریخ» و روش‌شناسی علوم انسانی مدرن به طور کلی است. این کتاب آینه‌ی است از سوء برداشت عمیق ایشان از روش‌های نقد، تفسیر و مفاهیم علمی مدرن. آن‌چه به نام هرمنوتیک و نقد تاریخی قرآن نوشته‌اند، کمترین ربط و شباهتی به هرمنوتیک و نقد تاریخی مدرن ندارد، و اصطلاحاتی از این دست را به شکل دلبخواهی و شخصی به کار برده‌اند. بنابراین، تصور می‌کنم مشکل نه در فهم ایشان از «سنت»، که درک «مدرنیته» است. کافی است ایشان همین کتاب را به زبان فرانسه ترجمه کنند، و به ناشری دانشگاهی یا دیگر ناشران معتبر فرانسوی بفرستند. واکنش ناشر به سطح علمی کتاب می‌تواند برای ایشان آموزنده باشد.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته