ترجمه کردن همینگوی؛ گفتگو با مهدی غبرایی

قفسه

شاید حالا پیش از هر چیز نام مهدی غبرایی با آثار موراکامی گره خورده باشد؛ به‌خصوص این روزها که ترجمه‌ی آخرین کتاب این نویسنده ژاپنی را در دست ترجمه دارد و در فیسبوک هر از گاهی حرفی از آن به میان می‌آورد. غبرایی اما آثار متنوعی را از نویسنده‌های دوران‌ها و کشورهای مختلف ترجمه کرده. از نویسندگانی چون نایپل، گاری، بولگاکف، حسینی،ایشی‌گورو، ساراماگو، وولف و… آثاری به فارسی هست که مهدی غبرایی دست به ترجمه‌شان زده و جز اینها ترجمه‌ی دو اثر همینگوی (داشتن‌و‌نداشتن، این ناقوس مرگ کیست؟) هم هست که یکی به‌زودی منتشر می‌شود و دیگری چند سالی است که در محاق است و به بازار کتاب نیامده. بهانه‌ی مصاحبه‌ی قفسه با این مترجم هم همین آخری، یعنی ترجمه‌ی آثار همینگوی است. غبرایی در دفتر کار خود از سختی کار ترجمه‌ی همینگوی گفت و بخش‌هایی از داشتن‌و‌نداشتن را با ترجمه‌ی خودش برای ما خواند.

آثار همینگوی در ایران از سال‌ها پیش تا امروز با استقبال گسترده‌ای از طرف مترجم‌ها مواجه شده،مثلاً از رمان داشتن‌ونداشتن سه-چهار ترجمه موجود است. فکر می‌کنید دلیل این توجه چیست؟

همینگوی یکی از غول‌های ادبیات قرن بیستم است و یکی از دلایل توجه به او سهل و ممتنع نوشتن اوست. این سبک نوشتاری به اضافه غنای تجربه‌اش، از تجربه‌ی شکار و ماهیگیری گرفته تا سفر به کشورهای مختلف و شرکت در جنگ‌های جهانی اول و دوم، موجب شده که همینگوی را به‌عنوان بنیانگذار سبکی تازه در نوشتن بدانیم. همینگوی کمابیش هم‌دوره‌ی فاکنر است، اما نوشته‌های فاکنر به خوش‌خوانی آثار همینگوی نیست و نوشته‌های او سخت و دشوار است. شاید قیاس مع‌الفارقی باشد، اما شاید همینگوی شبیه حافظ برای خواننده ایرانی باشد که هر کسی کم‌و‌زیاد درک و برداشتی از حافظ دارد. هر چند اگر در سطح بالاتر به سراغ حافظ برویم برداشت دقیق‌تر و بهتری داریم، اما به هر حال هر کس به قدر خود می‌تواند درک و برداشتی از او داشته باشد. همین حالت را شاید بشود برای همینگوی هم در نظر گرفت. ظاهر کارهای او ساده‌ است، اما پیچیدگی‌های زندگی را از طریق تجربه‌هاش ساده کرده و به‌صورت ساده نوشته است. این‌ها دلایلی بودند که از همان اوایل افراد زیادی به سراغ ترجمه‌ی آثار همینگوی رفتند. از جمله اولین‌شان هم آقای گلستان بود که عمرش دراز باد. امروزه هم بسیاری تصور می‌کنند همینگوی نثر ساده‌ای دارد ولی همان‌طور که عرض کردم آثارش سهل و ممتنع است. من داشتن‌ونداشتن را حدود ده-پانزده بار  خوانده‌ام و برای همین می‌توانم چند خصوصیت اصلی آن را بشمارم. مثلاً بخصوص بخش اول کتاب ضرباهنگ فوق‌العاده تندی دارد؛ مثل فیلم‌ها و رمان‌های گانگستری و ریتم آثار جنایی که ریموند چندلر از بنیان‌گذاران آن است. خب مترجم باید این ظرافت‌ها را در نظر داشته باشد و در ترجمه این ریتم را حفظ کند. یا مثلاً درباره‌ی کاراکتری که ناخدای قایق هست باید زبان این کاراکتر هم نزدیک به این قشر افراد باشد.

بر اساس یک تعبیر قدیمی نثر همینگوی نثری تلگرافی است. این تعبیر باعث شده مترجم‌ها موقع ترجمه کارهای همینگوی از جملات بریده بریده استفاده کنند. آیا این کار برای ترجمه‌ی نثر همینگوی کافی است؟ چه اتفاقی در نثر فارسی باید روی دهد که ما آن را کاری نزدیک به نثر اصلی بدانیم.

من حین ترجمه آثار همینگوی از تجربه سالیان خودم در کار ترجمه استفاده می‌کنم و همین‌طور از تجربه‌های دیگران که در این حوزه کار کرده‌اند. علاوه بر نثر تلگرافی درباره آثار همینگوی تعبیر دیگری هم هست؛ اینکه تنها یک‌دهم نثر قابل ملاحظه است و بقیه‌اش مخفی است. نحوه مواجهه با نثر به درک و دریافت مترجم برمی‌گردد. نثر داشتن‌ونداشتن شباهت فراوانی به داستان‌های کوتاه نویسنده دارد. جمله‌های مقطع بیشترِ حجم کتاب را فراگرفته. اما در رمان مهم دیگر همینگوی که من نامش را این ناقوس مرگ کیست؟ ترجمه کرده‌ام، از این دست جمله‌ها کمتر وجود دارد. زبان شخصیت اصلی کتاب هم با زبان کاراکتر اول این کتاب تفاوت دارد. کاراکتر آن کتاب روشنفکری است که از آمریکا به کوه‌های اسپانیا آمده و در جنگ علیه فرانکو شرکت دارد. ذهن و زبان این آدم‌ها بسیار متفاوت است. بنابراین در این دو باید دو زبان مختلف به کار گرفته شود. من تلاش کردم که این کار را انجام بدهم. اما قضاوت با دیگران است و اینکه آیا دیگر مترجم‌ها این کار را کرده‌اند یا خیر، باید متن ترجمه شده را با زبان اصلی سنجید.

این ناقوس مرگ کیست

گفتید که سعی کردید ترجمه شما این ویژگی‌ها را داشته باشد. آیا کار و فرمول مشخصی هست که انجامش بتواند کمک کند؟

همان‌قدر که من با رمان از دوران نوجوانی آشنایی دارم با فیلم هم آشنا هستم و از تحولات سینمای جهان خبر دارم. مثلاً فیلم آدمکش‌ها را دیدم که بر اساس داستانی از همینگوی ساخته شده و همین‌طور فیلم‌های دیگری که از وداع با اسلحه وداشتن‌و‌نداشتن ساخته شده‌اند. تجربه‌ی کار هم باعث شده که درک و دریافت من مختص به خودم باشد. اجازه بدهید که موضوع را بازتر کنم. در ترجمه، ادبیات و اصلاً در هنر نمی‌توان هیچ حکم کلی صادر کرد و هیچ باید و نبایدی روا نیست. درباره‌ی این کتاب هم ممکن است کسی از هم‌نسل‌های من کتاب را به دست بگیرد و به شکل دیگری در بیاورد. ملاک اعتبار این کار جایی است که با نسخه اصلی سنجیده می‌شود. غیر از این دیگر به سلیقه مترجم بستگی دارد. مثلاً در داشتن‌و‌نداشتن عبارتی را ترجمه کرده‌ام «اوضاع خیطه» ولی به هیچ‌وجه در رمان دیگر همین نویسنده، این ناقوس مرگ کیست؟ این را به کار نمی‌برم؛ چون گوینده‌ها افراد متفاوتی هستند.

هم‌دوره‌ای‌های همینگوی نثر متفاوت و پیچیده‌ای نسبت به او داشتند. کسانی مثل کنراد، وولف، فاکنر و جویس. نثر همینگوی به پیچیدگی نثر کسی مثل جویس نیست. با وجود این ترجمه‌ی همینگوی کار سختی است.

باید حساب نویسندگان انگلیسی‌زبان را از انگلیسی‌ها جدا کرد. اجازه بدهید درباره وولف و جویس به‌عنوان دو قله‌ی ادبیات انگلیسی صحبت کنیم. این دو پشتوانه‌ی عظیمی از شعر انگلیسی دارند. در مورد آمریکایی‌ها درست است که آنها هم پشتوانه‌ی شعری دارند، اما در آنها روحیه عملگرایی وجود دارد که با جنگ‌های داخلی تقویت شد. مارک تواین که همینگوی نیز خود را تحت تأثیر او می‌داند زبانی زنده و کاربردی دارد. همه‌ی اینها به‌علاوه‌ی سبک زندگی همینگوی موجب می‌شود که چنین نثر پاکیزه و کم‌و‌بیش همه‌ فهمی داشته باشد. خبرنگاری، حضور در جنگ‌های متعدد و زندگی شخصی همینگوی تأثیر زیادی در این مسئله داشته. او از همه هم‌عصران خود یاد گرفته. آنچه به نظرش مفید بوده نگه داشته و آنچه مفید نبوده دور ریخته. البته بیشتر منتقدها بر این باور اند که نثر ویژه و مخصوص همینگوی در داستان‌های کوتاهش به چشم می‌خورد. اما در مورد فاکنر قضیه کمی متفاوت است. به نظر من این تفاوت ناشی از تجربه‌ی زیسته و اجدادی فاکنر است. او در جنوب آمریکا زندگی می‌کرد، جایی که برده‌داری مطرح بود و باعث می‌شود زبان فاکنر این پیچیدگی‌ها را پیدا کند.

شما از طرفداران همینگوی هستید. برای همین هم احتمالاً سیر ترجمه‌های این نویسنده را دنبال کرده‌اید. نظرتان درباره این ترجمه‌ها چیست؟

زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر و چند داستان دیگر اولین اثری بود که من از همینگوی به فارسی دیدم. بعد از آن هم در مجموعه کشتی‌شکسته‌ها بود که داستانبرف‌های کلیمانجارو از همینگوی در آن بود. من یکی- دو سال پیش با رویکرد حرفه‌ای ترجمه مجدداً این داستان­ها را مطالعه کردم و می توانم بگویم که اولین کسی که در زبان فارسی به درک درستی از زبان، فضا و لحن همینگوی رسید ابراهیم گلستان است. البته امروز به آن ترجمه ایرادهایی وارد است. بعد از آن منصور مصلحی و حمید صاحب‌جمع مجموعه داستانی را از همینگوی در انتشارات اطلاعات منتشر کردند. البته ترجمه آنها مثل ترجمه‌های گلستان خوب نبود. این مجموعه داستان بین سال‌های ۳۵ تا ۴۰ بود که منتشر  شد. دو رمان هم ترجمه‌های پرویز داریوش بود که آن سوی رودخانه و در میان درختان را با نام به راه خرابات در چوب تاک ترجمه کرده. ایرادی که به این کتاب وارد است بسیار بیشتر از داشتن‌ونداشتناست. در بخش‌هایی بسیار زیبا ترجمه کرده، اما در بخش‌های دیگر بسیار شلخته است. این ایراد به اغلب کارهای پرویز داریوش وارد است.

این ایرادها با ویرایش قابل تصحیح نبودند؟

ببینید اگر هم با ویرایش درست می‌شد لابد کسی نبود که این کار را انجام دهد. مؤسسه نشر کتاب‌های جیبی پیشرفته ترین سازمان بود و برای اولین بار هم ویراستاری را در ایران باب کرد. این کتاب‌ها از نظر برخی در موسسه هم گذشته، اما درک از زبان در آن دوره لابد همین قدر بوده. این ایرادها به کتاب‌های آوای وحش و داشتن‌ونداشتن وارد است. من این حرف را با اتکا بر سه اثری که بازترجمه کرده‌ام عرض می‌کنم. علاوه بر این دو کتاب، موج‌ها به زعم من و خیزاب‌ها به زعم ایشان را هم ترجمه کردم. البته خیزاب‌ها از انتشارات سازمان جیبی نیست و چاپ انتشارات امیرکبیر است. در مورد مترجم‌های دیگر؛ شاید گفتن این حرف خوشایند نباشد، اما ترجمه‌های آقای احمد گلشیری را نخوانده‌ام. بنابراین نمی‌توانم داوری کنم. می‌رسیم به آقای دریابندری که حتماً استاد و پیشکسوت ماست و عمرشان توأم با سلامتی دراز باد. من در حوزه‌ی ادبیات تنها به دو شاهکار ایشان اشاره می‌کنم: یکیهکلبری‌فین و دیگری بازمانده‌ی روز. در بازمانده‌ی روز ایشان یک زبان خلق کردند، اما از همینگوی پیرمرد و دریا و وداع با اسلحه را ترجمه کرده‌اند. وداع با اسلحه را خیلی دوست دارم و بعدها مجدداً ویرایش شده. پیرمرد و دریا هم که به استادی ترجمه شده است. من فقط به عنوان شاگرد در مورد پیرمرد و دریا با ایشان اختلاف سلیقه دارم. برای منِ غیر جنوبی عبارت‌ها و کلمه‌های جنوبی به‌کار رفته در پیرمرد و دریا به سادگی قابل فهم نیست. مثل این است که من که شمالی هستم از کلمه‌ها و عبارت‌های آن منطقه استفاده کنم. مثل اسم‌های خاصِ ماهی‌ها در شمال که برای غیر‌گیلک‌ها همه ماهی به‌حساب می‌آید. اما این اختلاف سلیقه است. من به عنوان شاگرد خیلی چیزها از ایشان یاد گرفته‌ام.

 

بخش دوم این گفت‌وگو را در این لینک بخوانید

همرسانی کنید:

مطالب وابسته