ساره بهروزی
شهرکتاب به نقل از روزنامه اعتماد
مهری بهرامیزاده اصفهان و نویسنده کتاب «بیرون از گذشته، میان ایوان» است. پیش از این خانم بهرامی، نخستین مجموعه داستان خود را با نام «چه کسی گفت: عاشقی از یادت میرود» نیز در سال ۱۳۹۱منتشر کرده است. اما نویسنده، علاقه اصلی خود را حوزه سینما میداند تا جایی که در آموزشگاهی در شهر اصفهان مشغول تدریس تحلیل فیلم است.
«بیرون از گذشته، میان ایوان» داستانی منحصر به فرد درباره زنان و دردهای مشترک بیرونی و درونی است. همین امر سبب شده هم در داستان هم برای مخاطب، از همدرد یک دوست صمیمی ساخته شود. داستان برخاسته از ویژگیهای وجودی زنان مانند باروری، نادیده شدن، غم بیماری و کلافگی است. این نگاه ویژه که کمتر در ادبیات داستانی ایران با آن مواجهیم سبب این گفتوگو شده است.
خانم بهرامی با توجه به اینکه کتاب «بیرون از گذشته، میان ایوان» بهطور کامل درباره زنان است میخواهم بپرسم وضعیت زنهای نویسنده در جایگاه ادبی ایران کجاست؟ اگر جایگاهی در ادبیات وجود دارد، نیاز زنان نویسنده به طور خاص برآورده میشود ؟
جواب سوال شما در ابتدا مستلزم بررسی وضعیت ادبی ایران است. آیا وضعیت ادبی ایران در مقایسه با جهان جایگاهی دارد؟ و شاید یک گام باید به عقبتر نگاه کرد آیا ادبیات داستانی اکنون ما در مقایسه با دهههای قبل خود قیاسی برای صعود داشته است. من شخصا دلم میخواهد ایران جایگاه ادبی خود را در دنیا پیدا کند و این نیاز واقعی ادبیات ما جدای از زن و مرد بودن نویسندگان ما است.
ادبیات داستانی امروز ایران تا چه اندازه به مساله زن توجه میکند؟ به غیر از وابستگیهای معمول به مرد یا تولیدمثل در داستانها توجه قابل لمس دیگری هم هست؟ آیا به دغدغههای زنان، نظیر نگاهی برابرگونه به آنان، نه فقط در بستر روابط اجتماعی بلکه در محیط کوچکتر و کلیدیتری مثل خانواده پرداخته میشود؟
نه، از کودکی تا اکنون به من یاد داده که به این توجهات در قالب الفاظ کلیشه نباید دلخوش بود درست مثل وقتی که تلویزیون سریالی میسازد که در آن به واسطه آشنایی دو خانواده سه ازدواج شکل میگیرد همان وقت کافی است دور و کنارت را نگاه کنی و ببینی مدتهاست به هیچ عروسیای دعوت نشدهای و ازدواج به ندرت پیش میآید یا مسیر هر روز خانه تا محل کار را که طی میکنی میبینی سه بانک فقط در مسیر هر روزه تو سبز شده است باید سرت سوت بکشد که عدم گردش پول و ضعف اقتصادی بیداد میکند و آن وقت بانکها متکثر میشود. برای همین است سالهاست به هرچیزی توجه شود دلخوش که نمیشوم هیچ ته دلم میلرزد. حالا ما هی بگوییم و تبلیغ کنیم هنر و زن… ورزش بانوان… بله به غیر از وابستگی معمول به مرد و تولید مثل شاید چیزهای دیگری هم باشند اما در بیشتر مورد زنانگی را از یاد میبرند و آنچنان برجسته و نمایشی میشوند که از آن طرف پشت بام میافتد. مشکل در بسیاری از داستانهای زنانه اغراقآمیز کردن مفاهیم ارزشی است که مخاطب باهوش را دلزده میکند.
در دهههای گذشته موج زیادی از زنان به طور حرفهای وارد عرصه ادبیات شدند ودر آن زمان جانی تازه از طرف زنان به پیکر داستان ایران وارد شد بعد کمتر ظهور داشتند و دوباره موج جدیدی در یکی دو دهه اخیر وارد عرصه شدهاند به نظرشما دغدغه زنان موفق داستان نویس بعد از ظهور چیست؟
قطعا عوامل اجتماعی انقلاب و جنگ و دوران گذار از سنت به سمت مدرنتیه میتواند عوامل مهمی باشد و حتی مهاجرت که به نظرم تاثیرات زیادی بر زنان جامعه ما داشته این حرکت سینوسی که شما گفتید برای من هم جالب است اما واقعیت این است زنی که میآید تا بنویسد باید برای ماندگاری بنویسد. کار بسیار سختتر شده است چون به قول بازاریها دست زیاد شده. اگر دهههای قبل فقط چند زن نویسنده داشتیم، حالا دیگر حرف چند زن نیست و به نظرم برای نویسنده شدن باید به استانداردهای دنیا نزدیک شد. زن و مرد بودن نه دلیل برتری است نه ضعف.
با توجه به داستان کتاب «بیرون از گذشته، میان ایوان» که اثری بینظیر از مساله جنسیت زن را خلق کرده است، آیا باید زن بود تا بتوان جنسیت زنانه را در کل داستان محفوظ نگه داشت یا یک مرد هم میتواند چنین اثری خلق کند؟
این که نظر لطف شماست. بینظیر ماندن مهم است و امیدوارم بیرون از گذشته توانسته باشد آبروی کوچکی برای ادبیات باشد. والا نمیدانم اما با زن بودن هم به قول شما محفوظ نگه داشتن جنسیت سخت بود. آن را دیگر از مردان باید پرسید. شاید هم توانستند. حالا چه اصراری است برای جواب این سوال. ترجیح میدهم به همین جواب بسنده کنم. کما اینکه بسیاری از مخاطبان بیرون از گذشته مرد بودند و خوشبختانه ارتباط خوبی با اثر برقرار کردند برایم جالب بود از اقشار متفاوت جامعه بودند حتی وکیل و خلبان و… همین خوب است دیگر.
روایت کتاب درباره زنی است که داستان مینویسد و زنانی که داستان درباره آنها نوشته شده است. این دو موضوع به طرز شگفتآوری باهم ترکیب شدهاند. موضوع نه تنها حول محور زن میچرخد، به بیان ویژگی بدنی نظیر بلوغ و باروری هم میپردازد. این دغدغه چطور شکل گرفت؟
بخش عظیمی از هر اثر به تجربههای زیسته آفریننده اثر برمیگردد حالا چه نوشتن و چه نقاشی یا هنرهای دیگر. این دغدغهها از نوجوانی یا پیشتر از آن شروع شده است. تو در جامعهای زندگی میکنی که برای هر حرکت کوچک جنسیت به تو یادآوری میشود از مهمانی رفتن تا پیادهروی و دوچرخه سواری و… پس مدام زن بودنت به تو یادآوری میشود مجموعهای از فیزیولوژی بدن و روان هم ماهی یک بار به تو یادآوری میکند آنقدر تکرار و تکرار میشود که آخرش روی کاغذ سرازیر میشود. البته اگر اهل نوشتن باشی. اما همیشه دلم میخواست موسیقی خوانده بودم و تجربه میکردم این سرریز شدن را در نتهای موسیقی این آرزوی من همیشه بود که ناکام ماند اما باید از یکجا سر ریز شد بالاخره.
تا چه اندازه به خاطر محدودیتها برای بیان حقیقت آنچه وجود دارد در مرحله نوشتن دچار خودسانسوری شدهاید؟ دوست دارم مطرح کنم چه اندازه بعد از نوشتن کتاب به ناچار سانسور شدهاید؟
اول باید به دریافت حقیقت از خودمان بسنده کنیم. به قول بزرگی حقیقت همان آینهای است که از آسمان به زمین افتاد و هزاران تکه شد. حقیقت دریافتی هر یک از ما آن چیزی است که در تکه شکستهای که نصیبمان شده میبینیم. ما محدودیم به خاطر فهم قوه ادراکمان از هستی پس از ازل تا ابد این محدودیت وجود دارد. شاید هم باید سپاسگزارش باشیم چون یاد میگیریم همیشه اقیانوس و رودخانه و حتی حوضچهای نیست برای شنا کردنمان. پس با تمام نبایدها و نشدنها باید توانست ته لیوان هم شنا کرد.
فکر میکنید این سانسورها به پیکر قصه ضربه زدند؟ چه اندازه وقت و انرژی مضاعفی گذاشتید تا نیاز دلخواه قصه همان شود که قبل از سانسور بود؟
خوب معلوم است کار سخت بود اما سعی کردم جملات را تا حد امکان تعدیل کنم و این میان دو مساله کار را به کرات سختتر میکرد. یکی اینکه من آدم کوتاه نویسی هستم و حذف هر جملهای میتوانست باعث نقص در روایت شود و دوم اینکه مطالبه داستان فضای رئالیستی نبود و در نقطه مقابل این فضا باید ملموس و تصویری از کار در میآمد همین حالا هم که یادم میآید رنج و لذت آن موقع برایم همزمان تداعی میشود. قطعا سانسور ضربه میزند اما گاهی هم تو را آزموده میکند تا راه نوشتن و زدن حرفت را پیدا کنی، حالا چه برای همدلی زنان چه یک درددل زنانه اینچنین دچار مشکل میشود.
چرا وقتی جنسیت زنانه در قالب داستانی بیان میشود، حالا چه برای همدلی زنان چه درد دل زنانه اینچنین دچار مشکل میشود؟
شاید علتش این است که ما کمتر به این بعد توجه کردهایم. هر انسان اگر نتواند با بدن و فیزیولوژی زیستهاش مواجه شود چگونه میخواهد با جهان درون خود مواجه شود. این تابو که شکسته شود، نگاه واقع بینانهتر میشود حتی نگاه به اجتماع به مرد به درد به رنج و… نگاه واقعبینانه است که اندیشه میسازد. نویسندگی از اندیشه شروع میشود و بعد به احساس میرسد نه برعکس. برعکسش میشود ابتذال که فراوان هم یافت میشود.
فکر میکنید بیان دغدغههای زنان در داستانها، به ویژه داستان کتاب «بیرون از گذشته، میان ایوان» تا چه اندازه روی تفکر زنان در جامعه تاثیر دارد؟
اجازه بدهید این سوال را مخاطبان جواب دهند.
به نظرم شما در این راه معنی دشواری و مشکل را لمس کردهاید. در این فکر هستید که این مسائل را در قالب داستان تاثیرگذار دیگری بنویسید؟
بله بهشدت حس کردم و ملموس بود. الان نمیدانم در قالب داستان بعدی چه اتفاقی میافتد. اما سعی همه ما باید خود را تکرار نکردن باشد. این صد و سه صفحه زیست جهان بخش عظیمی از زندگی زنان متکثر در من بود حالا تا کار بعدی ببینم چه میشود و این زنان مرا به کجا میبرند.
این نثر پیراسته در بیان دغدغههای جنسیت زنانه کتاب از کجا سرچشمه میگیرد؟ از مطالعه یا یادگیری فنون داستاننویسی یا صرف زن بودن و نگاه ویژه به همه زنان داشتن؟
این نظر لطف شما و اساتید است. امیدوارم این اتفاق مهم در نثر نشسته باشد. در جواب سوالتان باید بگویم یکجور پیوند باید بین همه اجزا پدید آید. گاهی بیماری دیابت را مثال میزنم. کسی که دیابت دارد، هر آن ممکن است چشم، قلب، کلیهها و حتی پاهایش را ازدست بدهد. دیابت لعنتی با همه جای بدن بیمار کار دارد. داستان و نثر و محتوا و فرم همین است. همهچیز به همهچیز ارتباط و هماهنگی دارد اما این هماهنگی فرمول خودش را دارد. فرمول باید در خود همان داستان و همان فلسفه و محتوا خودش را پیدا کند. باید تنیده شود. بهترین مثالها همین بهرام صادقی و هوشنگ گلشیری هستند؛ دو نثر متفاوت، دو داستاننویس متفاوت که کارشان را بلدند. نیاز داستان هرکدامشان زبانی است که پیدایش کردهاند. داستان بهرام صادقی را نمیشود با زبان گلشیری نوشت. در اتمسفر گلشیری انگار همیشه نسیم میوزد و آدم دلش میخواهد تمام نشود و در داستان بهرام صادقی طنز و نثر آنچنان محکم چفت و بست دارد که هر بار که میخوانی، مطمئن میشوی از این محکمتر نمیشد فلسفه را عجین قصه طنز کرد. اینهاست که ماندگار میکند داستان را. این شناخت و رندی یک نویسنده بینظیر است. قطعا باید فنون زیادی آموخت اما آنچه را میآفرینی، باید مال خودت و مال همان قصه باشد.
درمیان آثار ادبی ایران و جهان شما به کدام اثرها علاقه دارید؟
در ادبیات کهن ایران به شاهنامه علاقهمندم چون به واسطه آن علاقهمند به اسطوره شدم و در ادبیات جهان به مارگریت دوراس، ویرجینا وولف و کارلوس فوئنتس.
آثار کدام داستان نویسان مرد و زن ایرانی بیشتر مورد توجه شماست و به اثرها علاقهمندید؟
خیلی از افراد هستند که من به آثار آنها علاقه دارم. بسیارند. از زنان داستان نویس معاصر ایران شهرنوش پارسی پور، گلی ترقی، شیوا ارسطویی و خیلیهای دیگر اما از میان داستان نویسان مرد به آثار بهرام صادقی علاقهمند هستم.
از اینکه نویسنده زن هستید چه اندازه احساس رضایت میکنید؟
نمیدانم فکر میکنم تا نویسندگی هنوز باید خواند، نوشت و کار کرد و راههای زیادی مانده. زن و مرد هم ندارد باید درد نوشتن را دانست و بعد قلم به دست گرفت. اما زن بودنم را دوست دارم و موهبتی است که به مرارتش میارزید تا اینجای زندگی.