راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

جشن بی‌معنایی یا بیماری سهل انگاری در ترجمه؟

نسیم وهابی

انسان شناسی و فرهنگ

امروزه بجز شناخت کافی زبان مبداء و تسلط کامل بر زبان فارسی، شناخت ادبیات معاصر هم از عواملی است که بر کیفیت کار یک مترجم ادبی تاًثیری انکار‌ناپذیر دارد. در واقع در ربع قرن اخیر و با توجه به سیر صعودی شمار رمان‌های منتشر شده، افزایش نشریات و بخصوص تعدد جوایز ادبی، کار انتخاب رمان قابل ترجمه مشکل‌تر شده است.

دوران دریابندری و نجفی و قاضی و فرزانه و امامی و… دوران دیگری بود. وقتی صد سال تنهایی مارکز به بازار آمد و نسخه انگلیسی و فرانسوی آن به کتابفروشی‌ها رسید و نقدهای ستایش‌آمیز به زبان‌های مختلف در نشریات جهان به چاپ رسید، می‌توان گفت که دنیای ادبیات کوچک‌تر از امروز بود. اتفاقی نیست که تقریبا همه آثار درخشان ادبیات نیمه دوم قرن بیستم به لطف مترجمان چیره‌دست ایران برای خواننده فارسی‌زبان قابل خواندن شد. غرض این نیست که بگوییم مترجمان قبل بهتر بودند. شاید هم چنین است، اما موضوع بحث این نیست، چون دنیای ادبیات متفاوت بود. تعداد رمانی که، برای مثال در زبان فرانسه، به چاپ می‌رسید به مراتب کم‌تر بود. اگر در سال‌های ۱۹۸۰ سالی حدود دویست رمان به زبان فرانسه منتشر می‌شد، این رقم در سال ۲۰۱۰ به حدود ششصد رسیده است. تعداد جوایز ادبی در بیست سال گذشته رو به افزایش گذاشته؛ امری که بر فروش رمان‌ها و در نتیجه در انتخاب شدن برای ترجمه، تاثیری انکارناپذیر دارد. عامل دیگر، نقش رسانه‌هاست و جدی‌تر شدن “بازاریابی” کتاب. اخبار ادبی، مصاحبه با نویسنده‌‌های پرفروش، انتشار فهرست پرفروش‌ترین رمان‌ها، و بالاخره چیدمان کتاب در کتابفروشی‌ها که پرفروش‌ترین‌ها را متمایز می‌کنند عواملی هستند که در انتخاب رمان برای ترجمه سهیم‌اند.

     مترجمی که ادبیات امروز را نشناسد، برای انتخاب اثری که ترجمه می‌کند به عواملی که در بالا ذکر شد بسنده می‌کند. درحالی که مترجمی که کنجکاو شناختن تازه‌ها و آثار برجسته ادبیات امروز است، خودش می‌کاود. لزوماً به فهرست پرفروش‌ها یا جایزه‌گرفته‌ها راضی نمی‌شود. چه بسا ده‌ها رمان می‌خواند تا بلکه بتواند از میان آن‌ها یکی را انتخاب کند. یا از پس خواندن رمانی به قول معروف «برای دل خودش»، وسوسه ترجمه و سهیم کردن لذت کشف آن با دیگران، رهایش نمی‌کند و وادارش می‌کند به برگرداندن اثر به فارسی. در این آمیخته دانش و ذوق و سخت‌کوشی است که مترجم به درکی می‌رسد که فقط محتوای یک داستان را ترجمه نکند، بلکه روح اثر و منطق یک فرهنگ را به زبان فارسی برگرداند. این کاری است که مسکوب کرد با آنتیگونسوفوکل، قاضی با مسیح باز مصلوب کازانتزاکیس، میلانی با مرشد و مارگریتای بولگاکف، حبیبی با خداحافظ گاری کوپر رومن گاری، نجفی با خانواده تیبوی مارتن دوگار، میرعلایی با الف بورخس، اخوت با  قصیده کافه غممک کولرز و… و بسیاری دیگر که نتیجه ترجمه‌شان از انتخاب رمان تا برگردان متن و پیشنهاد عنوان کتاب، با ذوقی ادبی همراه بود و تعهدی فرهنگی که بر منطقی استوار است که ترجمه را پلی می‌داند میان دو فرهنگ و چیزی فراتر از معنا کردن فاقد روح و ذوق کلمه‌ای به کلمه‌ای دیگر.

     متاسفانه در سال‌های اخیر ترجمه‌های فرهنگ لغتی (ترجمه‌هایی که به لطف دیکشنری یا دیکسیونر یا فرهنگ لغت میسر شده‌اند) بیشتر و بیشتر شده است. نگاهی به آمار نشر در ایران نشان می‌دهد که رمان‌های ترجمه شده سهم چشمگیری را به خود اختصاص می‌دهند. این امر به خودی خود می‌تواند مثبت هم باشد، اگر کیفیت ترجمه‌ها هم مطلوب باشد. شمار ترجمه رمان‌های ادبیات معاصر جهان به فارسی و سرعت ترجمه نسبت به تاریخ نشر اصل اثر، بی‌نظیر است. می‌توان گفت نویسنده فرانسوی مورد توجهی نیست که به زبان فارسی ترجمه نشده باشد. شاید به جز میشل ولبک که در ایران ممنوع الانتشار است، همه نویسنده‌های برجسته ادبیات امروز فرانسه و حتی نویسنده‌های متوسط و چه بسا «نیمه متوسط» هم به فارسی ترجمه شده‌اند. اما مشکل کار در انتخاب کتاب‌هاست و از آن مهم‌تر در کیفیت ترجمه. اگر نیک بنگریم می‌بینیم که گاه دو یا سه ترجمه مختلف از رمانی متوسط منتشر شده در حالی که رمان‌های دیگر و به‌مراتب برجسته‌تر از همان نویسنده گمنام مانده‌اند. و در این‌جاست که خطر بیماری سهل‌انگاری و کم‌ذوقی خودش را نشان می‌دهد. در اغلب این‌گونه موارد، دلیلی که مترجمان به سوی آن رمان رفته‌اند این بوده که آن اثر برنده فلان جایزه یا در صدر فهرست پرفروش‌های تازه‌های نشر انگلیسی یا فرانسوی‌زبان بوده است.

     اما ورای اهمیت تشخیص و ذوق انتخاب اثر قابل ترجمه، نکته قابل توجه دیگری که در ترجمه‌های به زبان فارسی وجود دارد، عدم تسلط کافی برخی از مترجمان‌مان نه تنها بر زبان مبدا که حتی بر زبان فارسی است. کیفیت ترجمه‌ها گاه چنان است که اگر امکان مقابله با اصل اثر را داشته باشیم، درمی‌یابیم که مترجم با سر سوزن دانش زبان وارد گود شده یا به کمک تخیّل خود اثر را سرهم‌بندی کرده و یا این‌که با تکیه بر بی‌خبری مخاطب، با جهلی مرکب به ترجمه‌ای پرداخته که نه فارسی‌اش فارسی است و نه نشانی از فرهنگ و ادب زبان مبدأ دارد.

     وقتی در مقدمه ترجمه رمانی از زبان فرانسوی می‌خوانیم: «ادبیات مانند تارهای عنکبوت انسان‌ها را به هم وصل می‌کند»[۱]، بدیهی است که باید بر تسلط مترجم به هر دو زبان شک کرد. چون حتی اگر فرهنگ فرانسه ـ فارسی برای آن واژه فرانسوی معادل «تارعنکبوت» را پیشنهاد می‌کند، مترجم می‌توانسته ضعفش را در زبان مبدأ با تسلطش بر زبان فارسی جبران کند و واژه ای را جایگزین «تارهای عنکبوت» کند که از بار منفی جمله کاسته، اهمیت عملکرد پیوند‌بخشی ادبیات را برجسته سازد. کم‌سوادی قابل جبران است، ولی کم‌ذوقی و سهل‌انگاری بیماری خطرناکی است که خوشبختانه مسری نیست. ازین رو هنوز هستند و سپاس که کم هم نیستند مترجمانی که فرای بازار تبلیغات کتاب، با دغدغه ادبیات و ذوق و دانش خود خواننده فارسی زبان را تغذیه می‌کنند؛ موفقیت ترجمه رمان تنهایی پرهیاهو نوشته هرابال به لطف ترجمه پرویز دوایی یکی از مثال‌های اخیر است.

*

این همه را گفتیم تا برسیم به رمان آخر کوندرا که تازه به بازار نشر فرانسه رسیده و از همان هفته اول تولدش صدرنشینِ فهرستِ پرفروش‌ها شده است. از قرار، چندین دست و قلم در حال ترجمه این اثر به فارسی هستند؛ تا کدام زودتر مجوز بگیرد و روی میز کتابفروشی‌های ایران بدرخشد.

     آخرین رمان میلان کوندرا را شاید بتوان «کوندرایی»ترین اثر او دانست. اگر همه رمان‌های او را اجزای یک جمله بدانیم، رمان آخر او نقطه پایان این جمله است. تمام تکنیک‌هایی که در رمان‌های دیگر به عنوان سبک کوندرا تثبیت شده‌اند در این رمان بارزند، از جمله شکستن خط روایت با دخالت نویسنده‌ای که هر از گاه حضور خود را به خواننده یادآوری می‌کند. طنز ملایمی که در والس خداحافظی و شوخی و عشق‌های خنده‌دار خواننده را به تلخی به لبخند وا می‌داشت دست‌مایه اصلی این اثر است. کوندرا خواسته رمانی بنویسد درباره بی‌معنایی زندگی، بیهودگی نه به معنای پوچی، بلکه به معنای این‌که نباید چیزی را زیاد جدّی گرفت: همه چیز می‌تواند به اندازه قدم زدن در یک پارک یا انتظار کشیدن در صف یک نمایشگاه بی‌معنا باشد و در عین حال همین بیهودگی‌هاست که زندگی را معنا می‌بخشد و چه بسا «می‌سازدش». رمان نسبتا کوتاهی که به نوعی اتمام حجت تکنیکی و ساختاری کوندراست. به همین دلیل شاید بتوان گفت رمان آخر کوندرا با کسانی که رمان‌هایش را می‌شناسند و با دنیای فکری و سبک نگارشش آشنایند، راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کند تا با خواننده‌ای که تازه می‌خواهد با کوندرا آشنا شود.

     عنوان اصلی کتاب در ترجمه‌ای واژه به واژه، «جشن بی‌معنایی» از آب در می‌آید. اما  «جشن بی‌معنایی» در منطق زبان فارسی گویا نیست، یا به عبارت دیگر «فارسی نیست». فقط یک مترجم حرفه‌ای و کاردان می‌تواند روح این «جشن» و این  «بی‌معنایی» را درک کرده، عنوانی برای کتاب پیشنهاد کند که هم فارسی باشد و هم حق‌ مطلب را ادا کند. کاری که پرویز همایون‌پور کرد وقتی عنوان «بار هستی» را برای رمانی پیشنهاد کرد که برگردان واژه به واژه آن عبارت بود از:  «سبکی تحمل ناپذیر هستی». همایون‌پور روح عنوان اصلی رمان کوندرا را درک کرده بود و تسلطش به زبان فارسی یاری‌اش کرد که عنوانی بیابد که هم پیام عنوان اصلی رمان را در خود دارد و هم عبارت را از حالت «ترجمه» خارج می‌کند.

     خلاصه آن‌که معلوم نیست کدام ترجمه زودتر مجوز می‌گیرد و مسابقه به بازار آمدن را برنده می‌شود، و از کدام قسم ترجمه هاست، ولی شاید یکی از معیارهایی که بتواند به خواننده کمک کند که فرهنگ لغتی بودن کیفیت ترجمه را حدس بزند، عنوان رمان باشد: «جشن بی‌معنایی» که ترجمه‌ای است لغت به لغت. تنها یک مترجم کاردان خوش‌ذوق می‌تواند عنوانی برای این رمان پیشنهاد کند که هم با منطق زبان فارسی سازگار باشد و هم با درون‌مایه اثر.

     به انتظار بنشینیم …

این مطلب در چارچوب همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ و مجله «جهان کتاب» منتشر می شود.

[۱] به احترام مترجم از ذکر ماخذ اجتناب می‌کنم.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته