هرمن ای. دالی
ترجمه ناهید غنی
مجله قلمرو
http://ghalamro.net/%DA%A9%D9%88%DA%86%DA%A9-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%9F/
اشاره
البته هیچکس نمیگوید من مخالف محیط زیست یا مخالف سبزها و طرفداران محیط زیست هستم. ولی همیشه کسانی بودهاند که میگفتهاند محیط زیستیها اغراق میکنند و هیچ آخرالزمانِ محیط زیستی در کار نیست و نظام سرمایهداری با انعطاف و هوشمندی ذاتی خود بیگمان برای مشکلات زیستمحیطی نیز در زمان مناسب راه حل شایسته را خواهد یافت و به این همه نگرانی و هشدار نیازی نیست. آنچه فراروی شماست خلاصه یکی از مهمترین منابع تحلیلی انکارکنندگان بحران محیط زیست است: کتاب «کوچک احمقانه است»، نوشته ویلفرد بکرمان. البته کتاب بیست و اندی سال پیش منتشر شده، ولی بازانتشار مداوم و ارجاع همیشگی به آن باعث میشود که بینگاریم این کتاب همچنان منبع کلاسیک انکارکنندگان و مخالفان سبزها است. کتاب در واقع میخواهد پاسخی باشد به کتاب «کوچک زیباست»، اثر مشهور و کلاسیک هارولد شوماخر، که در ایران نیز کتابی پرفروش و محبوب است. بکرمان میگوید بر خلاف ادعای شوماخر، در اقتصاد کنترل شده (با هدف صیانت از محیط زیست) و در ابعاد انسانی کوچک هیچ برتری و کمالی نیست. به همین خاطر و در مقابلهای آشکار با عنوان کتاب شوماخر چنین نام کوبندهای برای اثر خود برگزیده است: «کوچک احمقانه است». تاکنون کتاب بکرمان به زبان فارسی ترجمه نشده، از این جهت برای تکمیل پرونده قلمرو در باره موضوع محیط زیست بایسته دیدیم خلاصهای از مباحث این کتاب را در اختیار خوانندگان قرار دهیم.
مقدمه مترجم
سالهای میانی دهه ۷۰ میلادی، همزمان با جهش ناگهانی قیمت نفت که به سیاستهای تورمزدای غرب منجر شد، فعالان محیط زیست، از فشار خود بر برنامههای رشد اقتصادی کاستند. به این ترتیب نگرانی عمومی بیشتر متوجه کاهش رشد اقتصادی شد تا بیم از زیانهای آن. اما بزرگنماییهای گوناگون در اوایل دهه ۸۰ دستاویز لازم برای پیشبینی فاجعه محیط زیستی را برای این فعالان فراهم آورد. اکنون لازم است در برابر آنها تمهیداتی سختگیرانه اندیشید. از این بزرگنماییها باید از تاثیرات به ظاهر بلند مدت گرمایش زمین، آسیب لایه اوزون و از میان رفتن ظاهری تنوع بوم زیستی یاد کرد. سیاستگذاران محیط زیستی، طوطیوار دو عبارت تازه و مد روز «اصل احتیاط» و «توسعه پایدار» را تکرار میکنند. فعالان محیط زیست، بسیاری از دانشمندان، مفسران رسانهها، شخصیتهای سیاسی و مشهور همگی علاقهمند به نمایش گذاشتن حس مسئولیت اجتماعی خود هستند. چنان از «اصل احتیاط» یاد میشود گویی این آسیب که به احتمال ضعیف در آینده دور شاید به وقوع بپیوندد، قرار است لحظه دیگر اتفاق افتد و به جای آنکه صبر کنیم تا درباره این پدیده بیشتر و بهتر بدانیم باید «اکنون و حالا» به اقدامی جدی دست یازید، اقدامی که بسیار پرهزینه است و شاید بعدا آشکار شود اصلا لازم هم نبوده است.
درباره توسعه پایدار باید در نظر داشت که جامعه هدف خود را دستیابی به بالاترین میزان رفاه قرار دهد. همچنین مدت زمان اعتلا بخشیدن رفاه و همین طور تبیین معنای دقیق و اجزای متشکل رفاه قابل بحث است؛ اما اگر قرار است توسعه پایدار هدفی جایگزین و جدید ارائه کند، حامیان این ایده باید مشخص کنند که این هدف چه تفاوتی با خود مفهوم توسعه پایدار دارد. مثلا اگر توسعه پایدار این گونه تفسیر میشود که تمام عوامل رفاه باید قربانی حفظ محیط زیست شود – همان تفسیری که رایج است- آنگاه از نظر اخلاقی قابل دفاع نیست. اما اگر منظور از توسعه، رفاه جامعه باشد، در آن صورت این پیشنهاد یعنی هدف جایگزین، غیر ضروری است.
بخش دوم کتاب به کاربرد یافتههای واقعی که در بخش نخست به آنها اشاره شد، میپردازد و روش اقتصاددانان در مواجهه با مسئله رشد اقتصادی و محدودیتهای این روش را شرح میدهد. امروزه شمار اندکی از اقتصاددانان ادعا میکنند که آموزههای علم اقتصاد برای پاسخگویی به بسیاری از پرسشها مانند تطبیق و هماهنگی میان اشتغال و ثبات قیمت، کافی است. اما علم اقتصاد که گاه به آن «منطق انتخاب» نیز میگویند، چند درس پایهای هم دارد از جمله چگونه میان هدف و وسیله تمایز قائل شویم و چه چیزی بهینه و چه چیزی را مطلوب بدانیم و چگونه تشخیص دهیم که بهترین گزینه معمولا به تطبیق میان اهداف رقابت یعنی رسیدن به اعتدال میانجامد. این بخش دربردارنده توضیحی مفصل درباره اغراق ارزش «توسعه پایدار» است. محبوبیت این مفهوم و تأکید بر حق نسلهای آینده ما را در برابر مسائل اخلاقی قرار میدهد: اینکه تعهد ما به نسلهای آینده به چه میزان است. این تعهد که از آن سخن میگوییم و من نیز به آن باور دارم، چندان هم ساده نیست. در صورت قبول کردن تعهد به آیندگان، به دلایل این تعهد و مقایسه هزینه و سود در دو مقطع زمانی حال و آینده برای اجرای سیاست محیط زیستی ویژه خواهیم پرداخت. ابعاد جهانی مباحث محیط زیستی که بسیار هم «مد روز» هستند و در صدر اخبار رسانهها قرار داده میشوند، در واقع آن اخباری نیستند که غالب جمعیت دنیا را نگران کند. این اخبار حتی مسائلی نیستند که باید در اولویت شهروندان کشورهای ثروتمند دنیا قرار گیرند. روشن است که نباید این اخبار را از نظر دور داشت، اما هنوز فرصت کافی برای اندیشیدن و چارهیابی داریم.
مشکلات محیط زیست
دستکم سی سال است که دنیا با مشکلات جدی محیط زیستی روبروست. در کشورهای پیشرفته این مشکلات شامل آلودگی هوای شهرها، راه بندانهای سنگین، آلودگی سواحل و رودخانهها و تولید انبوه زباله و نیز زبالههای رادیو اکتیو است. دو کتاب مهم در این زمینه عبارتند از «هزینه توسعه اقتصادی» نوشته میشان و «کوچک زیباست» از شوماخر. هر دو نویسنده اقتصاددان هستند و البته نباید جای تعجب باشد، زیرا اقتصاددانان نیک آگاهند که مکانیزم بازار همیشه محافظت کافی از محیط زیست را فراهم نمیکند، مگر آنکه اقدامات ویژهای برای بهبود یا تکمیل عملیات خود در نظر گیرد.
اما از جدیترین مشکلات محیط زیست در جهان سوم دسترسی نداشتن به آب آشامیدنی و بهداشت است. البته باید آلودگی هوا را افزود که علت آن تا حد زیادی فقر است. حفظ محیط زیست به روشهای معمول در اروپا یا امریکا هیچ کاربردی در کشورهای فقیر ندارد. زیرا دغدغه اصلی فقیرترین مردم با نرخ رشد سریع جمعیت و ساکن در نزدیکی غنیترین مجموعههای تنوع زیست محیطی تأمین وعده غذایی بعدی برای خانواده خود است. یک کشاورز فقیر اهل پرو برای کشاورزی، درختان را قطع میکند و این تعداد از قطع درختان در آن مناطق بیش از تعداد قطع درختان در کل اروپاست. تنها چاره کار درآمدزایی از همان زمین تهی شده از درخت و زمینهای دستنخورده است که میتواند تنوع زیست محیطی را حفظ کند و بشر را از فقر برهاند. مسائلی از این دست، نقائص بازار در کشورهای پیشرفته، فقر در کشورهای در حال توسعه و تعارض منافع ملی و بینالمللی در امور محیط زیست به حد کافی مشکل هستند، نباید توجه جامعه را با سناریوهای ساختگی «فاجعه در راه است» منحرف ساخت. درست است که ما باید نگران زمینی باشیم که در آن زندگی میکنیم، اما نباید به سخن فعالان محیط زیستی گوش سپرد. آنان دائم آیه یأس میخوانند و درباره وقوع فاجعه هشدار میدهند. زیرا هشدار در حالت هیستری (نوعی بیماری روانی که در آن فرد مبتلا دچار اختلال حواس، پریشانی، وهم، و ضعف میشود) به سیاستگذاری اعتدالآمیز منجر نمیشود. این هشدارهای ساختگی باعث تفریح و البته مورد توجه هم هستند. پیشبینی یک فاجعه راه مناسبی برای گرفتن بودجه و ادامه پروژههای تحقیقاتی و به نمایش گذاشتن تصویر یک دانشمند دلسوز از خود است. افزون بر آن مردم به چنین نهادهایی که در صدد «نجات محیط زیست» هستند، مشتاقانه کمک خواهند کرد.
بخش نخست کتاب «کوچک احمقانه است» تعارض منافع، ماهیت و شدت نگرانی مسائل محیط زیست را میان دو گروه ثروتمند و فقیر در کشورهای پیشرفته مطرح میکند و به همین موارد میان کشورهای فقیر و ثروتمند میپردازد. اثرات فاجعهبار رشد اقتصادی بر محیط زیست، به مراحل ابتدایی توسعه اقتصادی ـ مانند انقلاب صنعتی بریتانیا در قرن نوزدهم ـ مربوط میشود. این بخش از کتاب نشان میدهد که مسائل روز دنیا مانند تغییر اقلیم یا مصرف منابع محدود انرژی، به صورت اغراقآمیزی با مقایسه مشکلات محیط زیستی جهان سوم همراه است. بهترین و بیگمان تنها راه برای این کشورها فائق آمدن بر این مشکل، «ثروتمند شدن» است.
چکیدهای از مباحث کتاب
فصل اول کتاب را با این پرسش آغاز میکنیم که اصولا رشد اقتصادی و مسئله محیط زیست به کدام گروه یا کشور پیوند دارد. در کتابی که سال ۱۹۷۴ نوشتم، آمار و ارقام مفصلی درباره بهبود حاصل شده در کیفیت زندگی، بهداشت، محیط زیست و شرایط کاری مردم کشورهای توسعه یافته ارائه دادم. آن زمان امیدوارم بودم که آن کتاب نقطه پایانی بر بحث دوباره تعارض میان توسعه اقتصادی و محیط زیست باشد، اما مباحث محیط زیستی در برخی زمینههای مهم تغییر ماهیت دادهاند. نخست، گروههای فشار محیط زیستی دیگر تنها به اهداف توسعه اقتصادی حمله نمیکنند، بلکه حامی جایگزینی آن با توسعه پایدار هستند. تغییر دوم در ماهیت بحث است: اگر اوایل دهه ۷۰ نگرانیهایی مانند آلودگی رودخانهها و سواحل، محلی (و البته مهم) بودند، پس از آن بیشتر ماهیت جهانی به خود گرفتند، مسائلی مانند بارانهای اسیدی و آلودگی اقیانوسها به وسیله نفتکشها. این مسائل مهم بودند، اما به نظر برخی، از جمله خود من، آلودگی شدید از این نوع تنها مسئله تخصیص نامناسب منابع در یک مقطع زمانی خاص بود. همچنین من عدم تمایل بیشتر دولتها در اجرای اقدامات درست حل آلودگیهای محلی را دست کم گرفته بودم. در دهه ۸۰ به ماهیت جهانی مسائل زیست محیطی توجه شد. نقش بشر نیز در این فرآیند مهمتر شد.
ظهور مسائل جهانی، به ویژه مسائلی با تاثیرات درازمدت، به تعارض منافع در سه سطحِ تعارض منافع میان نسلها، جامعه و بینالمللی انجامیده است. در نتیجه مباحث «رشد اقتصادی در برابر محیط زیست» در دو دهه ۷۰ و ۹۰ میلادی دچار تحولات چشمگیری شدند و ما اکنون و در دهه ۹۰ با این مسئله اخلاقی مواجهیم که تعهد ما به نسلهای آینده تا چه میزان است؟ غیر ممکن است که به قاطعیت پیشبینی کنیم که نسلهای آتی تا چه اندازه به لحاظ مادی موفق خواهند بود، زیرا نمیدانیم نرخ میانگین رشد جهانی در چند دهه گذشته چقدر ادامه خواهد داشت. به سه دلیل استوار معتقدم که آهنگ این رشد سریع خواهد بود: پیشرفت فناوری که با رشد تحصیلات و میزان منابع مالی اختصاص یافته به تحقیق علمی و فنی، در ارتباط است و بنابراین رشد اقتصادی سریع خواهد بود. دوم اقتصاد پویای آسیا و برخی کشورهای امریکای لاتین و جهان سوم و کند شدن رشد جمعیت جهان بنا بر محاسبات، موجب تسریع رشد اقتصادی خواهد بود. اکنون پرسش این است که باید از نسل فعلی انتظار داشت تا چه میزان منافع خود را برای جلوگیری از مشکلات احتمالی آتی قربانی کنند؟ در حالی که بسیار از ما حاضر به نادیده گرفتن منافع خود هستیم، شماری از مردم به ویژه در جهان سوم در موقعیتی نیستند که چنین گذشتی را از خود نشان دهند.
تعارض منافع در سطح جامعه ناشی از تفاوت میزان درآمد است. تضاد میان رشد اقتصادی و محیط زیست تعارض منافع میان ثروتمند و فقیر را نشان میدهد. بنا بر برخی تحقیقات، نگرانی درباره محیط زیست، مسئله طبقه متوسط شهری و طبقات بالاتر در کشورهای ثروتمند است. رشد اقتصادی طبیعتا تغییراتی را برای مردم به همراه دارد، مثلا تنها طبقه متوسط جامعه نیست که میتواند به جاهایی سفر کند که پیشتر ویژه این طبقه بود؛ بلکه اکنون دیگرانی هم هستند که با قیمت ارزانتر میتوانند با آن مناطق سفر کنند و این خود باعث ویرانی و آلودگی مناطق گردشگری و روستاهای دیدنی و بکر میشود.
در سطح بینالمللی، کند کردن رشد اقتصادی به منظور حفظ محیط زیست برای گروههای ثروتمندتر در کشورهای پیشرفته ارزشمند است. اما هیچگاه در دستور کار کشورهای در حال توسعه نبوده است. آهنگ سریع رشد جمعیت در جهان سوم و رشد سریع صنعتی شدن جایی برای نگرانیهای محیط زیستی باقی نگذاشته است. به همین دلیل مسائل حاد محیط زیستی تنها در جهان سوم اتفاق میافتد، اما آنچه که در خط مقدم جبهه سبزها تبلیغ میشود، این مشکلات نیست. همان گونه که کارخانههای اسلحهسازی برای حیات خود به جنگ نیاز دارند، سبزها نیز نیازمند ترساندن مردم نسبت به عواقب محیط زیست و مشکلات هستند. این ترس دو نیاز را برآورده میکند: جلب حمایت مالی و حمایت ایدئولوژیک که هردو اهریمنی بودن صنعت مدرن را به اثبات میرساند. برخلاف اعتقاد برخی که رشد اقتصادی و مشکلات محیط زیستی علت ایجاد جنگ است و من با آن مخالف هستم، جنگهایی مانند یوگسلاوی، روآندا، کامبوج، سومالی و سودان همگی خاستگاه ایدئولوژیک دارند. در واقع در درازمدت رشد اقتصادی مطمئنترین مسیر بهبود کلی کیفیت زندگی و محیط زیست است. البته برای رسیدن به این مقصود نیازمند سیاستهای مناسب هستیم که اغلب پیچیده و پر هزینه هستند و گاه نیازمند همکاری کشورهایی با منافع ناهمسو.
این بحث نیز مطرح است که کشورهای جهان سوم نباید دچار تکرار همان «اشتباهات» کشورهای توسعه یافته شوند. به آنها توصیه میشود که به دنبال رشد اقتصادی نباشند و در دام «بالا رفتن توقعات» گرفتار نشوند. بر این اساس میشود نتیجهگیری کرد چون نمیتوان از کشورهای ثروتمند انتظار داشت سطح موفقیتهای مادی و رفاه خود را پایین آورند، نباید به کشورهای فقیر توصیه کرد که دنبال شکوفایی اقتصادی بروند. اما این دیدگاه همواره از سوی کشورهای در حال توسعه رد شده است.
بر اساس گزارش فونه (Founex Report) اساسا مشکلات محیط زیستی جهان سوم متفاوت است. آنجا ـ هم در شهر و هم در روستاـ این کیفیت زندگی نیست که پایین است، بلکه خود زندگی است که با آب آلوده تهدید میشود. در واقع بدترین دشمن محیط زیست «فقر» است. دوم، برای میلیاردها نفر در کشورهای در حال توسعه خطرات محیط زیستی، روند گرمایش زمین، سوراخ شدن لایه اوزون یا مرگ عقاب سرسفید، مورد توجه رسانهها نیست، بلکه مسئله روزمره آنان نبود آب آشامیدنی سالم و بهداشت و کیفیت نامناسب هواست. اینها نیاز و مشکلات کشورهای در حال توسعه است. پس میتوان گفت میان رشد اقتصادی و کیفیت زندگی تضادی وجود ندارد و رشد اقتصادی برای حفظ زندگی و حل برخی مشکلات زیست محیطی ضروری است. اما حتی اگر میان این دو تعارض هم وجود داشت، این دلیل نمیشد که کشورهای فقیر مجبور به انتخاب میان این دو گزینه باشند. این کشورها طبیعتا انگیزه قویتری دارند که دسترسی به کالاها و خدمات بیشتر را در اولویت قرار دهند تا حفظ محیط زیست را. این کشورها که با مشکل تأمین تغذیه دست و پنجه نرم میکنند، احمقانه است که پیشرفت اقتصادی را فدای محیط زیست خود کنند، چه رسد به مسائل جهانی محیط زیست.
تأثیر فعالیت بشر بر محیط زیست، مانند فرسایش مراتع بر اثر چرای بیش از حد دام یا قطع درختان، حتی پیش از انقلاب صنعتی نیز قابل انکار نیست، اما میزان این تأثیرات در آن زمان ناچیز بود. با این حال، افزایش درآمد همواره به معنای از میان رفتن محیط زیست نیست، زیرا جامعه ظرفیت نشان دادن واکنش به وقایع را دارد و در این مواقع واکنش نشان میدهد. مثلا در میانه قرن نوزدهم زمانی که وضعیت بهداشت در شهرهای انگلستان غیر قابل تحمل شد، فشار برای تغییرات از سوی مردم افزایش یافت. همین اتفاق هم در مورد نشت نفت یا استفاده از گاز سی.اف.سی طی چند دهه اخیر تکرار شد. این موارد همگی به نوع سیاستهای اتخاذ شده مربوط است. شواهد نشان میدهد که افزایش ثروت بهترین مسیر برای اتخاذ سیاستهای محیط زیستی است. با ثروتمند شدن مردم، اولویتها نیز تغییر میکند و مسئله محیط زیست در «هرم نیاز» به مکان بالاتری ارتقا پیدا میکند. اما گذار به شرایط افزایش ثروت، طولانی و آسیبزاست؛ زیرا بیگمان محیط زیست در طول این مدت در معرض فرسایش و آلودگی است و مدت زمان گذار هم بستگی زیادی به سیاستهای دولت دارد. همچنین تغییرات الگوی تولید یا تغییر در ارتباط فنی میان فعالیتهای اقتصادی ویژه و اثرات مخرب محیط زیست نقش مهمی دارند. اما تغییر در ساختار اجتماعی، فشارهای سیاسی، آگاهی عمومی و مهمتر از همه سیاستهای اتخاذ شده تأثیر داشتهاند. این سیاستها در خلأ و خارج از شرایط اقتصادی و اجتماعی به وجود نمیآیند و اتفاقا اولی شدیدا به دومی وابسته است.
در گذشته وقتی درآمدها پایین بود، کشورهای در حال توسعه نگران آلودگی نبودند. اوایل دهه ۷۰ کشورهایی مانند برزیل و الجزایر در صف مقدم مخالفان تغییر اولویت رشد اقتصادی بودند. پس از آنکه وضعیت هوای شهر سائوپائولو به مرز بحرانی رسید تغییری اساسی در سیاست به نفع محیط زیست ایجاد شد. اگر سیاستهای محیط زیستی فقط ملی یا محلی بودند، این تغییرات در اولویتهای سیاستگذاری اهمیت نداشتند. اما برخی از این سیاستها کاربرد بینالمللی دارند، به ویژه آنها که به منظور مقابله با تهدید «اموال یا منابع مشترک جهانی» اتخاذ شدهاند. این پدیده جدیدی نیست و چند دهه قدمت دارد. حتی اگر کشورهای در حال توسعه تغییر اقلیم را تهدیدی میانمدت برای توجیه اختصاص منابع خود برای کاهش گازهای گلخانهای نبینند، بیشترین پتانسیل برای کاهش گازهای گلخانهای که در آینده تولید میشود، در همین کشورهاست. این نیز به دلیل رشد جمعیت آنها و سطح پایین درآمد سرانه مصرف انرژی آنها، در مقایسه با کشورهای پیشرفته است. در مقابل کشورهای پیشرفته منابع کافی برای مقابله با تهدید گرمایش کره زمین دارند، اما انگیزه کافی برای این کار ندارند، زیرا با توجه به سهم اندک کشاورزی آنها در تولید ملی، اثرات گرمایش زمین بر آنها به نسبت کمتر است.
اما درباره مواد خام یا منابع «محدود» مغالطهای وجود دارد که باید به آن پرداخت. گروهی از مواد خام محدودند و برخی از آنها چنین نیستند. تنها راه حفظ مواد خام محدود توقف استفاده از آنهاست. توقف رشد اقتصادی کافی نیست، بلکه باید سطح مصرف را نیز کاهش دهیم. اما البته حامیان پر شور «توسعه پایدار» نیز تا این حد فرا نمیروند. آنها پس از بیهودهگوییهای فراوان اعتراف خواهند کرد که سرانجام بشر راهی برای ایجاد تغییر و تعادل میان عرضه و تقاضای مواد خام خواهد یافت. اما دست کشیدن از تولید فعلی برای دستیابی به نتایج بهتر در آینده، آن طور که هشداردهندگان محیط زیستی ما را به آن تشویق میکنند، به سه دلیل نادرست است. نخست آنکه کدام بهتر است: ده میلیون خانوار که در صد سال آینده به رفاه برسند یا صد خانوار برای دهها میلیون سال مرفه باشند؟ چه تعداد از گروه اول حاضر به فدا کردن منافع خود هستند؟ دوم اینکه ما مطمئن نیستیم چه میزان رشد اقتصادی فعلی به اتمام مواد خام طبیعی خواهد انجامید. سوم آنکه این مسئله بسیار بستگی دارد به اینکه چه وقت این فاجعه روی خواهد داد. البته این هشداردهندگان همیشه منابع شناخته شده کنونی را با میزان مصرف مقایسه میکنند. شوماخر در کتاب «کوچک زیباست» مینویسد اکتشاف منابع جدید نفتی از میزان رو به افزایشِ تقاضا کمتر است و برای ثابت نگهداشتن نسبت ذخائر به مصرف سالانه ۲۰ به ۱ که بسیار کمتر از نسبت ۴۰ به ۱ در گذشته است، به اکتشافات جدید منابع نفتی نیاز است تا ذخائر فعلی را به ۸۰ میلیارد تن تا سال ۱۹۸۰ رساند که نتیجهای عالی حاصل شود. در نهایت، ذخائر ۱۹۸۰ رقم ۸۸ میلیارد تن بود و تا سال ۱۹۸۹ به ۱۳۶ میلیارد تن رسید و این نسبت ۴۴ به ۱ است و نه ۲۰ به ۱.
یکی از ایرادهای اصلی در مبحث کُند یا متوقف کردن رشد اقتصادی آن است که مکانیسمهای مختلفِ بازخورد را به کار نمیگیرند. متغیرهای دیگر مثل افزایش قیمت که تقاضا را پایین میآورند، میتوانند مؤثر باشند. اگرچه احتمالات بسیاری در پیدا کردن ذخائر نفتی جدید در بستر دریا یا مناطق اکتشاف نشده روسیه و آسیای دور و نیز نفت و گاز شیل (که در آلبرتای کانادا به آن دست یافتهاند) وجود دارد، اما ظاهرا کارشناسان همداستانند که تا اوایل قرن آینده با قیمتهای فعلی، عرضه کمتر از تقاضا خواهد بود. اما این امر برای هر محصول دیگر نیز که عرضه آن با قیمت اولیه افزایش عرضه، هماهنگ نیست صدق میکند: قیمتها افزایش مییابند و در این صورت تقاضا برای نفت در دنیا کم خواهد شد.
بنا بر نظر پروفسور بکمان، نباید منابع «تجدیدناپذیر» را با منابع «غیر قابل جایگزین» اشتباه گرفت. به ویژه آنکه تولید مصنوعات و تحولات عمده فناوری استفاده از برخی مواد پایه را به حاشیه برده است. بهترین مثال لاستیک مصنوعی است که زمان جنگ جهانی دوم برای تأمین نیازهای فوری لاستیک تولید شد و در برخی موارد حتی بهتر از نوع طبیعی آن بود. مصنوعاتی مانند پلاستیک حتی جایگزین بسیاری از فلزات شده است. بکرمان به درستی میگوید اگر توجه هشداردهندگان محیط زیستی به اضافه شدن مصنوعات به منابع و مواد خام جلب شود، شکایت آنها فقط به غیر قابل تجزیه بودن این مواد و آلاینده بودن آنها محدود خواهد شد. اگر این مواد خام غیر قابل تجدیدند آنها را استفاده نکنید، و غیر قابل تجزیهها را جایگزین کنید، اما اگر آن مواد غیر قابل تجزیه هستند آن را هم استفاده نکنید. به توصیه بکرمان دو راه وجود دارد: بازگشت به غار یا رسیدن آخرالزمان.
حقیقت آن است که «منابع» یک مفهوم پویاست. بسیاری از چیزها در طول زمان به صورت منبع مواد خام درآمدند. هر قرن شاهد ظهور یک منبع جدید بوده است و ماندگاری آن برای چند صد سال بدون منابع جدید کشف شده مانند نفت و آلومینیوم امکانپذیر نبود. البته غذا تنها کالایی است که عرضه و تقاضای آن دستکم در سطح محلی برابر نیست. برای ایجاد موازنه باید نرخ زاد و ولد در کشورهای فقیر کم شود و در عین حال موازنه میان «غذا/ جمعیت» در نظر گرفته شود. با افزایش درآمد، نرخ مرگ و میر کاسته و میانگین عمر افزده میشود. به این ترتیب با نرخ ثابت زاد و ولد، جمعیت زیاد میشود؛ از سوی دیگر درآمد بیشتر به استاندارد بالای زندگی از جمله تحصیلات بیشتر میانجامد و انگیزههای متفاوت اقتصادی و اجتماعی موجب تمایل مردم به داشتن فرزندان کمتر خواهد شد.
به رغم آسیبهای خاک و آب و پوشش جنگلی، آهنگ تولید غذا در دنیا از نرخ رشد جمعیت سریعتر بوده است. در ۱۹۹۰ شمار بیشتری از مردم نسبت بر هر زمان دیگری در تاریخ از غذای کافی برخودار بودهاند. سرانه تولید محصولات کشاورزی افزایش یافته و این در جاهایی مانند چین و هند پیشرفتی چشمگیر است. البته شاهد قحطیهای شدیدی در سودان و سومالی و بوسنی بودیم، ولی علت آن جنگهای محلی بود. ممکن است بدبینان محیط زیستی درباره عوارض منفی تولید غذا مانند فرسایش خاک و کمبود آب درست بگویند؛ اما دادهها بیانگر آن است که اثرات مثبت پیشرفت فناوریهای آبیاری و مانند آن از عوارض منفی آن بیشتر است.
تنوع و انقراض گونههای زیست محیطی از دیگر مسائل مهم و پیچیده است. نخست باید انگیزههای حفظ آنها را تفکیک کرد: مثلا نگرانی برای همه موجودات ذیشعور یا حفظ یک گونه خاص در برابر همه گونهها. دوم باید در نظر داشت که ما از گونههای در حال انقراض هیچ آمار درستی در دست نداریم. سوم، حتی اگر قبول کنیم که گروههای محیط زیستی به حد کافی توجه رسانهای را به خود جلب کردهاند، دانشمندانی که به دنبال تأمین بودجه تحقیقاتی هستند یا افرادی که به دنبال محبوبیت سیاسی، ارضای حس خودپسندی و به نمایش گذاشتن حس مسئولیت اخلاقی هستند، هر کدام انگیزههای متفاوتی دارند.
درباره نقش بشر در نشر گازهای گلخانهای که اتفاقا ناچیز است، دانشمندان به یک توافق عمومی نرسیدهاند. همچنین ثبت غلظت کربن از حبابهای هوای جمع شده در هسته لایههای یخ پایگاه وستوک تغییرات شدید در غلظت یخ طی ۱۵۰ هزار سال گذشته را نشان میدهد. نیز شواهد جدیدتر از حفاریهای پروژه امریکا در گرینلند از تغییرات اقلیمی سریع و شدیدی خبر میدهد که خیلی پیشتر از فعالیتهای بشر اتفاق افتاده بود. اگر همه دانشمندان در پاسخ به این پرسش که نشر گاز دی اکسید کربن- در صورتی که سایر عوامل ثابت باشند- منجر به گرمایش زمین شده است، خواهند گفت: بله! اما این پرسش مانند سؤال درباره کروی بودن زمین است. آنچه که واقعا اهمیت دارد این است که چه میزان سایر عوامل ثابت باقی میمانند و دوم اقلیم تا چه حد تغییر خواهد کرد. تردیدهایی که درباره اقلیم وجود دارد عبارتند از اینکه در کدام مناطق کره زمین اثرات تغییر اقلیم مانند افزایش بارش بیشتر خواهد بود؛ مثلا بارش بیشتر باران در انگلستان اصلا خوب نیست، اما بارش در افریقا به وضعیت خشکسالی کمک میکند. دوم آنکه نادرستی برخی پیشبینیها مانند گرمتر شدن نیمکره شمالی نسبت به نیمکره جنوبی است. بر اساس دادهها، هزینه انقراض گونهها بالاست و معمولا به عهده کشورهای در حال توسعه است. بنابراین اگر سایر کشورها این امر را جدی بگیرند باید بر اساس «منافع درازمدت جهانی» به کشورهای در حال توسعه کمک کنند. باز هم تأکید میکنم راه حل کاهش و توقف تخریب جنگلها در کشورهای در حال توسعه ایجاد اشتغال است.
نکته بعدی آن است که اثر اقتصادی گرمایش زمین بر کشاورزی امریکا بسیار ناچیز است. حتی اگر تولید ناخالص تا پایان قرن آینده ۵۰٪ کاهش یابد، تولید ناخالص ملی تنها ۱/۵ درصد کاهش خواهد یافت، زیرا کشاورزی تنها ۳٪ تولید ملی ناخالص کشور را تشکیل میدهد. افزون بر آن، در ایالات شمالی امریکا گرمایش زمین به معنای طولانی شدن فصل بارش و غلظت بالای دی اکسید کربن است که برای رشد گیاهان مفید است و رشد گیاه آب کمتری نیاز خواهد داشت. یکی از باورهای نادرست رایج درباره تغییر اقلیم به سیلهای ناشی از آب شدن یخهای قطبی مربوط است. اما یک گروه از متخصصان که ثابت کردهاند بزرگترین لایه یخی طی ۱۴ میلیون سال گذشته بیتغییر باقی مانده است، این نظریه را رد کردهاند. آنها معتقدند گرمایش کره زمین سطح آب دریاها را به سبب تبخیر زیاد کاهش خواهد داد و بارش برف به لایه یخی خواهد افزود.
مسئله دیگر کاهش فوری مصرف سوخت فسیلی است که به معنای کاهش مصرف انرژی در جهان و نتیجتا کاهش رفاه است. تغییرات اجتماعی و سیاسی ناشی از این روند کاهش، فاجعهبار خواهد بود. کاهش درآمد، فقر را در کشورهای در حال توسعه شدت میبخشد و توجه آنها را از مسئله حفظ محیط زیست به درآمدزایی معطوف میکند.
نخستین اصلِ پیشبینی اقتصادی ـ اگر نخواهیم دست خود را رو کنیم ـ این نیست که برای یک یا دو سال بعد پیشبینی کنیم. زیرا در دهه گذشته همه این پیشبینیهای اقتصادی کوتاهمدت غلط از آب درآمدند. به همین دلیل، افکار عمومی به درستی در آنها با دیده تردید مینگرد. بنابراین برای آنکه با اقبال عمومی مواجه شوید، این را برای صد سال آینده انجام دهید، چون هیچکس تا آن زمان متوجه اشتباه شما نخواهد شد و شما هم زنده نیستید که به اشتباه خود پی برید. دومین اصل، گرفتن بودجه برای پیشبینی اثرات اقتصادی تغییر اقلیم در صد سال آینده است و اینکه به ساخت یک مدل کامپیوتری دقیق پایبند باشید. به این وسیله میتوانید با یک معادله پیچیده بر نهادهای بودجهگذار تاثیر بگذارید.
به چند دلیل نباید در سرمایهگذاری برای پیشگیری از گرمایش زمین شتاب کرد: اثرات اقتصادی گرمایش زمین فاجعهبار نیست، زیرا گرمایش زمین ناچیز است. حتی اگر مصرف کربن دو برابر شود، کره زمین بین ۱ تا ۲ درجه گرمتر خواهد شد. اثرات سودمند این گرمایش بیش از زیان آن است. دوم آنکه تأخیر چند ساله در اقدامات احتیاطی موجب تفاوت چشمگیری نمیشود. بنابراین اگر تنها ده سال صبر کنیم، گرمای زمین تا پایان ۲۱۰۰ تنها ۰/۲ درجه سانتیگراد بیشتر میشود. سوم پیشرفتهای بسیار خوبی درباره گرمایش زمین در راه است. بنابراین منطقیتر است این تحقیقات را حمایت و از هر اقدام پر هزینه دوری کنیم. چهارم اگر به هر دلیلی در آینده مجبور به کاهش ناگهانی مصرف انرژی شدیم، بهتر و کم هزینهتر است که این کاهش تدریجی باشد. زیرا فرصت داریم تا روی جایگزینها و تغییر الگوی مصرف سرمایهگذاری کنیم. در نهایت تلاش برای کاهش چشمگیر گرمایش زمین باید به صورت جهانی باشد تا اثرگذار شود.
به طور کلی نظریه مخالفان رشد اقتصادی شامل دو مسئله است: نخست آنکه رشد اقتصادی موجب غمگینتر شدن بشر شده است و عوارض آن رشد (مانند مصرفگرایی و عوارض ناشی از آن مثلا آلودگی هوا و آب و اضطراب ناشی از آن) به کاهش کیفیت زندگی انجامیده است. دوم آنکه آن رشد اقتصادی که دههها آن را تجربه کردهایم، پایدار نیست و دیر یا زود با منابع محدود روبرو میشود یا ظرفیت محدود اکوسیستم آن را متوقف میکند. اولی میگوید که رشد اقتصادی چه باشد چه نباشد بد است و دومی میگوید خواهی نخواهی الگوهای قدیمی رشد پایدار نیستند. این واقعیت که رشد اقتصادی با افت کیفیت زندگی در برخی جوانب و آن هم میان برخی گروههای جامعه همراه بوده است، دلیل بر افت رفاه نیست و حتی دلیل بر این نیست که نسبت به تولید ناخالص ملی رشد کندتری داشته است. همچنین برخی جنبههای زندگی که بهبود حاصل کرده است در تولید ناخالص ملی ثبت نمیشود: کتابخانه، بیمارستان، پارک، امکانات ورزشی همگی از مصادیق رفاه عمومی هستند. بهبود چشمگیر شرایط کار، ساعت کاری، مدت مرخصی و تعطیلات با حقوق، حمایت قانونی از کارمندان، تأمین اجتماعی بیشتر برای سالمندان و بیماران و بیکاران، امکان بیشتر سفر، کم شدن کار طاقتفرسای خانهداری از بهبودهایی است که در قرن بیستم حاصل شد. یکی از مهمترین نمونههای رشد اقتصادی، بهبود وضع بهداشت و درمان و افزایش میانگین عمر است. با اینکه نرخ رشد بهینه اقتصادی برای اقتصاددانان بسیار مهم است آنان همچنان متعهدند میزان تعارض رشد اقتصادی را با مسائل محیط زیستی در نظر بگیرند. مسئله پیدا کردن موازنه درست میان اجرای سیاستهای مختلف رفاه است ـ به ویژه زمانی که عرضه برخی از اجزای رفاه با عرضه برخی دیگر تعارض داشته باشد. باید دانست که ابعاد این تعارض ـ اگر واقعا وجود داشته باشدـ چیست و برای کاهش آن چه سیاستهایی را به کار بست.