مهدی خلجی
مجله قلمرو
مهمترین رویدادها در زندگی آدمها، محصول طرح و تدبیرِ پیشاپیش آنها نیستند، ولی شاید بتوان سرگذشتِ داریوش شایگان را با عبارتی توصیف کرد که پل ریکور درباره تلّقیِ خود از مسیحیت نوشته است: «تصادفی که با انتخابی مستمرّ به سرنوشت بدل گردید».(۱)
به رغم تحصیل و اخذ دکترا در رشته هندشناسی، فرایند و فراوردههای فکر شایگان به رشته خاصّی محدود نمیشد و زمینههای گستردهای از فرهنگ، فلسفه، هنر و ادبیات جهانی را دربرمیگرفت: «من هیچ آرزویی جز فهمیدن نداشتم، زیرا خوب میدانستم که شوقی برای آنکه اسلامشناس، هندشناس یا هرچیز دیگری از این دست شوم، ندارم. تنها میخواستم متفکری آزاد از بند همه تعلقات حرفهای باشم.» (۲) به همین سبب، نه شایگان در پی ساختن دستگاهی فکری برآمد، نه تلاش برای تأویلِ دستگاهسازی از آثار و آرای او راهی به دهی میبرد.
کمتر روشنفکر ایرانی، همچون شایگان، خودآگاهی عمیق و پیوستهای به «دوپارگی» شخصیت و کششها و عواطف ناسازگارِش داشته است. در توصیف شایگان از هانری کربن، «زائری از غرب» پرهیبی از سیمای خودِ وی هویداست: «در زندگی او نوعی طلب دائمی، نوعی ناآرامی روح وجود دارد که او را به زائران بزرگ روح نزدیک میکند.. کربن یک زائر غربی است، زیرا به شیوه خودش، نجسّد و تجسم شریفترین جنبههای فرهنگ غربی است.» شایگان را بدین رو، میتوان زائری از شرق خواند.
شایگان، در بیان تجربه «شگفتِ» دیدار خصوصی خود با علامه محمد حسین طباطبایی میگوید: «… دقیقاً به خاطر ندارم که از چه میگفت. اما آن فوران حالهای دمادم را که در من میدمید، خوب به یاد دارم. احساس میکردم که عروج میکنم. گویی از نردبان هستی بالا میرفتیم و فضاهای هر دم لطیفتری را بازمیگشودیم. چیزها از ما دور میشدند. هوای رقیق اوجها را و حالی را که تا آن زمان از وجودش بیخبر بودم، حس میکردم. سخنان استاد، با حس سبکی و بیوزنی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعتها گذشته بود. سپس سکوت مستولی شد. ارتعاشهای عجیبی مرا تسخیر کرده بود. رها و مجذوب در خلسه صلحی وصفناپذیر بودم.» همو، کمی بعد، نیچه را اثرگذارترین فیلسوف بر اندیشه خود میخواند: درونمایهای که «بیش از همه بر من اثر نهاده است، فلسفه “تیشه و تبر” اوست که شامل شکستن بتهای ذهنی کهن، وارونه کردن جهان افلاطونی و به ویژه نیهیلسم است.»
کوشش شایگان در شناختِ تجدّد غربی، به همان جدّیتی است که خو و خویشاوندی روحیِ شرقیاش. او در چند سنّت فلسفی قدیم و مدرن، آموزشی بسامان دیده بود، و با هنر و ادبیّات مدرن نیز آشنا و آموخته بود.
رویکرد مفهومی به تجدّد، وجه مشترکِ غربشناسی اغلبِ «روشنفکران» ایرانی با روحانیت سنّتی است؛ گویی پی و پایههای بنیادی فرهنگ مدرن، تنها با نظریههای فلسفی و اجتماعی و سیاسی ساخته شده است. در اینگونه غربشناسی، به دشواری میتوان دری یافت که راهی به سوی ادبیّات و هنر مدرن بگشاید. شایگان، با درکی مدرن از مقوله «اسطوره»، میکوشید «عقلِ مدرن» را دریابد. او به نیکی از اهمیتِ کانونی جهان استعارهها و تصویرها در شکلدادن به فهم و زمینهسازی و چارچوبسازی پیشینی برای آن آگاهی داشت: «در تفکر کانتی بُعد دیگری وجود دارد که از نظر من بسیار مهم است، و آن اعتبار بخشیدن به قدرتِ تخیّل یا تصویرآفرینی است که دکارت، به عنوان فکرتهای «مغشوش»، از آن سلب اعتبار کرده بود. زیرا تخیل، حامل انگارهها (schemata) است. انگاره، خود یک تصویر نیست، بلکه نمایانگر روندی است که نمایش تصویر از طریق آن ممکن میگردد. به مددِ این انگارههاست که تخیل به میانجی قوای فاهمه و مجموعه قوای شهودی بدل میگردد. تخیل آنها را به هم میپیوندد و مربوط میسازد. بدینسان تخیل نیز مانند قوه فاهمه شکلهای ادراکی ماتقدم خود را دارد. به عقیده من این بخش از فلسفه کانت از آن جهت پربار و پرنتیجه است که در زمانه ما، شناختِ اشکالِ نمادین روح و فرهنگهایی که بر وجه تفکری تصویر تأکیر دارند، بیش از همیشه اکنونی است.»
داستایوسکی در جایی، روشنفکران را کسانی توصیف میکند که ایدهها را در ژرفای روح خویش «حسّ میکنند». شایگان، امروزی بودن را زیسته بود، با همه گسستگیها و چندپارگیها و بحرانهای بیشمارش: «من هر آنچه را که درباره شکستگیهای شیوههای بودن و معرفت دریافتهام، همه را قبلاً به شدت زیستهام. بُعد وجودی مسائلام تأثیر مضاعفی بر شیوه نگریستنام به چیزها داشته است. همواره بر این عقیده بودهام که معرفت تنها زمانی ارزش مییابد که از صافی تجربه بگذرد.»
هانس بلومنبرگ در کتاب نظریه نا-مفهومیّت به شرح این نکته کلیدی میپردازد که مفهومها فراوردههای مهمِ ذهن آدمی هستند، ولی تکیه انحصاری بدانها، انسان را در معنادار نمودن و ادراک جهان، ناکام میگذارد. «عقل، آفریننده مفهوم است، ولی با آن یکی نیست. مفهومها مقصودِ عقل از آفرینش خود را به طور کامل برآورده نمیسازند.»(۳) مفهومها زاده و نشانه غیاب همان واقعیتهایی هستند که مدّعی بازنمایی آنهایند. ادراکِ غیر-مفهومی، احساسِ مستقیم واقعیتی حاضر است: «زیرا انسان، انسان شده، نه تنها از زمانی که آتش را دیده و به کار گرفته، بلکه آنگاه که برای ذخیره کردن آتش، رویارویش ایستاده، نه از سرما نه برای غذاپختن، فقط چون به لحظه خاصّی رسیده، لحظهای که حسّ میکند نیازمندِ آتش است و باید از قابلیت آتش برای ارضای نیازش اطمینان یابد. همانا، بدینسان، زندگی، بنا به تعریف کانت، «به استعدادِ هستی برای رفتار بر طبق بازنماییهایش» بدل میگردد.» (۴)
روحانیان و بنیادگرایان، تجدّد را به زنجیرهای از مفهومها فرومیکاهند. آنان، از پسِ چنین شیشه کبودی، سراسرِ تجدّد را «شُبهه»ای مشکل، ولی سرانجام دفعشدنی میبینند؛ درست مثل دستگاهی که اوراقکردنی و از کارانداختنی است. اما رویکرد مفهومی محض به تجدّد، در انحصار مدعیانِ سنت نیست؛ بسیاری از روشنفکران دینی و غیردینی نیز در چنبره دریافتِ مطلقاً مفهومیِ فرهنگِ مدرن گرفتارند. به پندار آنان، با دستکاری و افزود و کاست در این دستگاهِ بیگانه، میتوان نسخهای بومی ساخت، که نه تنها در کارآمدی، از نسخه اصلی کم نیاورد که از درِ رقابت با آن نیز درآید. نسخه بومی فرضی، مدعی است واجد همه مزایا و فاقد همه مضارّ نسخه اصلی است و راهی به رستگاری از تناقضها و کشاکشهای تمدنی پیشِ مینهد. اما داریوش شایگان، فرهنگ را به تعبیر هانس بلومنبرگ «نه یک زرّادخانه، که یک افق» (۵) میدانست. این افق، «دیدنی»، و دیدن آن عینِ «تجربهای وجودی» است. با صِرفِ خواندن و دانستن و از بَرکردنِ نظریهها و مفهومها، درکِ درستی از فرهنگِ مدرن به دست نمیآید.
شایگان، «توانایی فاصله گرفتن از مشکلات مشترک» را مایه تمایزش از دیگر روشنفکران خواند، اینکه فاصلهگیری از سنّتها و تجدّدها، فرصتی برای توجه و تمرکز «بر ویژگیها و برجستگیهایی» فراهم میآورد که «از آنِ ما بودند و تنها توسط همان کسانی که آگاهانه آنها را میآزمودند، میتوانستند نمایانده شوند. من با نمایاندن این ویزگیها، با پرده برافکندن از شیوه انحرافآمیز آنها که برداشت ما را از واقعیت و زاویه دید ما را محدود و مشروط میکرد، با نشان دادن این شکلهای پیشاپیشِ ادراکمان از جهان، ناقد و در عین حال، موضوعِ نقد خود شدم.»
با چنین فاصلهگیری دوسویه است که میتوان به تشخیص و تحلیل کژیها و کاستیهای فهمِ نخبگان جامعههای در راه توسعهای چون ایران برخاست. آموزندهترین جنبه آثار شایگان، شاید نقدِ غربشناسیِ معاصرِ ایرانی باشد؛ بازنگریِ و بازسنجی آرای پیشین خود توأم با واکاوی و واسازی جریانهای فکری معاصر.
داریوش شایگان، یک اشرافیِ تمامعیار بود، غنای مادّی و استغنای روحی را یکجا داشت. فاصله نامرئی وی با دیگران، حکمِ دیوارهای برکشیده دژِ تنهاییاش را داشت، سپری در برابر تیرهای خصومت و خُردی و خواری. از معرکههای عمومی سیاسی و ایدئولوژیک و حتی علمی میپرهیخت و ثروتِ وقت را به پای زورآزماییِ ذهنی با این و آن نمیریخت.
نوشتههای شایگان، هم با نثری شیوا لذّتی اصیل نصیب خواننده میکنند، هم پیاپی پُتکِ پرسش بر «بُتهای ذهنی» او میکوبند. با اینهمه، میراث ماندگار شایگان، فراسوی کلمات است: بیخانمانیِ بیدرمان، فراخنگری فکری و بزرگمنشی اخلاقی اوست؛ میراثی که هرچند تقسیم و تقلید برنمیتابد، برای کاوشگرانِ آینده فرهنگ و فرزانگی، منبعِ مانای الهام است.
پینوشت
۱. Paul Ricoeur, Vivant jusqu’à la mort, Paris, Seuil, 2007, p. 99
۲. نقل قولهای آمده از داریوش شایگان همه از این کتاب است: زیر آسمانهای جهان، گفتگوی داریوش شایگان با رامین جهانبگلو، تهران، نشر فرزان روز، ۱۳۷۶
۳. Hans Blumenberg, Théorie de l’inconceptualité, Paris, Edition de l’éclat, 2017
۴. Hans Blumenberg, Description de l’homme, Paris, CERF, 2011, p.693
۵. Hans Blumenberg, Concepts en histoires, Paris, Edition de l’éclat, 2017, p.22