شریعتی از نگاه فیرحی؛ متفکر انقلابی در دوران افول انقلاب چه وضعی دارد؟

حسین جلالی
در گفتگو با داوود فیرحی
روزنامه شرق

سال‌ها از درگذشت علی شریعتی می‌گذرد. هر سال به بهانه درگذشت او بسیاری دست به ‌قلم می‌شوند و می‌نویسند. سمینارها برگزار می‌شوند و مطبوعات پرونده و گزارش آماده می‌کنند. در این سال‌ها به فراخور نیازهای زمانه، وجهی از شریعتی مورد توجه قرار گرفته است. حالا در خرداد سال ۹۷، در دل چالش‌ها و در دوره افول عاملیت سیاسی شهروندان و به عبارت دقیق‌تر در دوره‌ای که طبقه متوسط مدرن از تجمیع خود ناتوان است، دوباره به سالگرد درگذشت روشنفکری رسیده‌ایم که هرچند زیر ضرب نقدهای جامعه پساانقلابی است، اما کسی نمی‌تواند منکر تأثیر او شود. سراغ «داوود فیرحی»، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران رفتیم. فیرحی تألیف‌های متعدد و شناخته‌شده‌ای دارد. یکی از پروژه‌های محوری او نظام فقهی و دموکراسی است. او بر این باور است که برای آنکه دموکراسی در ایران، بر بستری ریشه‌دار استوار شود، باید لازمه‌های فقهی آن فراهم شود. دکتر فیرحی، علی شریعتی را متفکر «دوره گذار» می‌داند و بسیار از نقدهایی را که به او وارد می‌شود، اقتضای «متفکر دوره گذار بودن» می‌داند. او برخلاف انتظار، پروژه شریعتی را با پروژه خود در تعارض نمی‌بیند، بلکه بیشتر، حتی تلاش می‌کند توضیح دهد چطور می‌توان به «نوشریعتیسم» رسید و چه زمانی این «نوشریعتی» می‌تواند با گرایش‌های دموکراتیک جامعه هم‌افزایی داشته باشد. این گفت‌وگو در فضایی خودمانی انجام شد، فضایی شبیه کلاس‌های فیرحی که او در آن تلاش می‌کند موضوع را برای شنوندگان خود توضیح دهد و سؤال‌های مخاطبان را نیز پاسخ دهد.

شما مبتنی بر این ایده که نظام آگاهی و دانش ایرانیان «فقه‌مشرب» است، به‌دنبال تمهید مقدمات فقهی دموکراسی هستید. این موضوع شاید یکی از اصلی‌ترین پروژه‌های فکری شما باشد، شریعتی و کاری که شریعتی کرد – در گره‌زدن دین و سیاست به یکدیگر – چه نسبتی با پروژه شما دارد؟ تفاوت و شباهت کاری که شریعتی انجام داد با چیزی که شما به‌دنبال آن هستید در چیست؟
ببینید، شریعتی متفکر دوره انتقال بود. متفکران دوره انتقال سه کار می‌کنند؛ یک، وضعیت موجود را نقد می‌کنند. دو، راهی را  برای انتقال به یک شرایط خاص یا مطلوب دنبال می‌کنند و سه، کلیات آن نظام یا وضعیت [پیش‌رو] را توضیح می‌دهند، آنها هیچ‌وقت وارد جزئیات نمی‌شوند. متفکران دوره انتقال طرح‌های خیلی دقیق و روشنی ندارند. شما خود مارکس را نگاه کنید. او هم همین‌طور است.

مرحوم شریعتی نقدی به وضع موجود داشت و احساس می‌کرد که با تکیه بر ادبیات شیعی، به‌‌ویژه تاریخ و شخصیت‌های شیعه می‌تواند نیرو یا گفتمانی فراهم کند که وضع موجود را تغییر دهد؛ مثلا او بر مفهوم رهبری خیلی تأکید می‌کرد. راجع به نظام بعد، در یکی دو سخنرانی بحث نظام امت- امامت را مطرح می‌کند. مرحوم آقای بهشتی هم بعدا این بحث را پی می‌گیرد و بخشی از آن را وارد قانون اساسی می‌کند؛ چنین بحثی بوده اما درباره اینکه جزئیات این نظام چه باشد و با چه مقرراتی اداره شود، دیگر بحثی ندارد، درحالی‌که بحثی که من دنبال می‌کنم این است که با توجه به سنت‌های ما – به فرض که نظام گذشته از بین رفته و نظم جدیدی در حال شکل‌گیری است – نظم جدید یا نظم در حال شکل‌گیری چه نسبتی با دموکراسی دارد؟ چه امکانات و محدودیت‌هایی دارد؟ بنابر تعریف بعید است نظامی که در حال شکل‌گیری است،‌ غیردموکراتیک باشد، در تمام کشورها. حال سؤال این‌ است که دموکراسی چه نسبتی با سنت ما دارد. مهم‌ترین چیزی که در گذشته جامعه ما را اداره می‌کرد، سنت فقهی بود.
قدیم‌ها می‌گفتند علم «کلام» شبیه وزیر خارجه است؛ از کلیت جامعه اسلامی دفاع می‌کند و خیلی وارد آن نمی‌شود، یعنی در مقابل مهاجمان فکری دفاع می‌کند. اما «فقه» شبیه وزیر داخله است، مجبور است قوانین و مقررات و خیلی چیزها داشته باشد و قسمتی از قوانین و مقررات با نص دین نسبت پیدا می‌کند، با عرف، با حقوق و با تکالیف نسبت پیدا می‌کند؛ یعنی او باید این جدول را به‌گونه‌ای پر کند که جامعه اداره شود.

 ‌ ما در شریعتی فقه را نمی‌بینیم…
بله چون شریعتی متفکری نیست که برای نظام آلترناتیو طرح با جزئیات بدهد.

یعنی این موضوع را هم ذیل همان بحث متفکر دوره انتقال توضیح می‌دهید؟
بله. چراکه فقه همواره کارش با جزئیات است. فارابی هم که بحث می‌کند، می‌گوید فقه سیاسی همان جزئیاتِ کلیاتی است که در فلسفه گفته می‌شود. فلسفه همیشه کلی است و وارد جزئیات نمی‌شود.

آیا شما  هم از منتقدان شریعتی هستید؟ یعنی بر این گمان اید که کاری که او کرد در چشم‌انداز بزرگ‌تر به پروژه تجدد آسیب زد؟
نه، اصلا چنین اعتقادی ندارم. معتقدم شریعتی متفکر مربوط به دوران گذار است. متفکران دوران گذار، در دوران گذار نقش خود را ایفا می‌کنند که مهم است؛ یعنی اینکه چطور از یک نظام سلطنتی استبدادی عبور کنیم به یک نظام جدید. فرض او این بود که نظام جدید هرچه باشد، بهتر از قبلی خواهد بود اما راجع به جزئیات آن اصلا توضیح نمی‌دهد. یوتوپیایی که شریعتی می‌سازد در حد کلیات باقی می‌ماند و هیچ‌گاه طرح روشنی برای اداره آن نداشت، اصلا شریعتی فرصتی برای این کار نداشت.

پس شما با ایدئولوژیک‌کردن دین مشکلی ندارید؟
اصلا در این دوره دین ایدئولوژیک می‌شود. در دوره گذار دین همواره ایدئولوژیک می‌شود. همه‌جای دنیا این‌طور است. علم هم ایدئولوژیک می‌شود. این اتفاقی بود که می‌افتاد. ما به ایدئولوژی احتیاج داشتیم. ایدئولوژی مثل دین خیلی پَت‌وپهن و با جزئیات نیست، [بلکه] ساده، چابک و اقناع‌گر است. می‌تواند بگوید چه چیزی بد و چه چیزی خوب است، اما درباره جزئیات آن خوب نمی‌تواند توضیح دهد و این خصلت آن است.

با این تفاصیل پس در حال حاضر به ظهور و رشد شریعتی‌ها هم قائل نیستید؟
مگر اینکه تفسیری از شریعتی پیدا شود، تحت عنوان نوشریعتیسم که برخی از امکاناتی که در مرحوم شریعتی بود را برجسته کنند، مثل گرایشهایی که مرحوم شریعتی به نوعی از پروتستانیسم داشت. اما این دیگر شریعتی نیست، این نوشریعتی است. یعنی کسانی هستند که با توجه به برخی از امکانات غیرانقلابی شریعتی – که اندک است – سامانه جدیدی را درست کردند.

این امکانی که بر آن دست گذاشتید اگر در تضاد پروژه شما نباشد، با آن در تعارض نیست؟ چرا که فقه را دور می‌زند.
ممکن است دور بزند و ممکن است دور نزند. فقه یک بسته یکدست نیست. فقه طیف بزرگی است؛ از یک‌طرف امثال آقای نائینی تا سیستانی هستند و از آن طرف هم شیخ‌فضل‌الله و در معاصران هم مثلا آقای مصباح را می‌بینید. مثل دانش است، مثلا شما که فلسفه را در نظر بگیرید، در آن نازیسم هست، در آن افرادی مثل افلاطون،  ارسطو و هگل هم هستند تا بیایید جلوتر و متفکران دموکرات معاصر مثل رالز را هم می‌بینید. این طیف بزرگ در فقه هم هست. این‌طور نیست که فقه یک بسته باشد که هر تفسیری از شریعتی، بلافاصله با آن، به مشکل بخورد.

آیا فقه با دانش این تفاوت را ندارد که فقه بیش از دانش به متولیان خود، یعنی روحانیون، وابسته است؟‌
نه، دستگاه‌های دینی خیلی بزرگ‌تر از فقه است و آنجا نظام‌های ارجاع شکل می‌گیرد. دستگاه روحانیت تماما فقه نیست، بسیار بزرگ است، مجموعه سنت‌هایش هست، کلامش هست، فلسفه‌اش هست منتها فقه یک دانشی برای اداره جامعه بود و بعدتر خود را به مفهوم جدید «حقوق» گره ‌زد. این بحث بیشتر به جزئیات قانون‌گذاری یا پس‌زمینه قانون‌گذاری برمی‌گردد. دستگاه‌های فقهی بیشتر جنبه تکنیکی دارد؛ یعنی  مدتی جامعه را مستقیم اداره می‌کردند و الان هم که قانون موضوعه پیدا شده است، معمولا فقه پس‌زمینه این قانون موضوعه را به‌وجود می‌آورد. مبنای قانون موضوعه را تأمین می‌کند. واژه jurisprudence  یعنی آنچه که قانون موضوعه با تکیه بر آنها نوشته می‌شود. بنابراین تفسیرهای نوشریعتی ممکن است با برخی گرایش‌های فقهی فاصله بیشتر  و با برخی فاصله کمتری داشته باشد. اما در هر صورت اگر نوشریعتیسم به سمت دموکراسی حرکت کند، آن‌گاه با جریان‌های فقهی که با دموکراسی همدل هستند، همسو می‌شوند. هرچند  ممکن است از خاستگاه‌های متفاوتی آمده باشند.
تفسیرهای دموکراتیکی که از فقه درمی‌آید با تفسیرهایی که آرام‌آرام از شریعتی درمی‌آید، همسویی دارند، هرچند  ممکن است جوهر آنها متفاوت باشد. در هرصورت خود شریعتی متفکر دوره گذار است اما یک نوع نوشریعتیسم یا شریعتیانیسم – مثل نومارکسیسم یا مارکسیانیسم – و اینها هستند که می‌توانند برای امروز اهمیت داشته باشند. اما هنوز نمایندگان خودشان را پیدا نکرده‌اند. ما در جامعه می‌گردیم تا پیدا کنیم که چه کسی نوشریعتیست یا شریعتیانیست است – یعنی برخی واژه‌های شریعتی را گرفته و بسط داده است – هنوز بالفعل نماینده‌ای جدی سراغ نداریم که به او ارجاع دهند. شما سراغ دارید؟

وقتی می‌گویید نماینده جدی، منظورتان در حوزه عمومی است یا در ساحت دانشگاهی و علمی؟
[یعنی] مفسر شریعتی باشد با توجه به شرایط جدید. من یکی، دو سمینار دیدم که در آن برخی استادان تلاش کردند این کار را انجام دهند. اما امروزه کسی که چنین برچسبی داشته باشد را نمی‌شناسیم. در مجموع هنوز پررنگ نشده‌اند فرد یا افرادی که بتوانیم به‌عنوان نمایندگان نوشریعتیسم بشناسیم.

آقای دکتر، اصلا تقاضای چنین چیزی در جامعه وجود دارد؟ یعنی اصلا بستر اجتماعی برای چیزی به نام نوشریعتی  وجود دارد؟
یادم هست وقتی برای آقای شریعتی در دانشکده علوم اجتماعی، بزرگداشت برگزار شد، سالن پر و نشانه‌هایی از علاقه به بازگشت به شریعتی بود.

شاید این استقبال حاصل میهمانان آن نشست بوده باشد.
شاید قسمتی از آن، اما خود موضوع هم مهم است.

پس به ‌نظر شما هنوز هم شریعتی مخاطب دارد؟
بله، هنوز هم مخاطب دارد؛ اما مفسر ندارد. بالاخره نسلی وجود دارد که با شریعتی سمپاتی دارند. کسانی هستند که شریعتی را دیده‌اند و وقتی برای او بزرگداشت می‌گذارند، آنها می‌آیند؛ اما اینکه بعد از ۴۰ سال چطور می‌توان شریعتی را توضیح داد، هنوز توضیح‌گر روشنی ندارد.
خانواده‌اش نیز نمی‌توانند این‌ کار را بکنند؛ چون خانواده میراث‌دار کلیت شریعتی هستند و نمی‌توانند شریعتی و نوشریعتی کنند. چنین چیزی در خانواده‌اش امکان ندارد. خانواده عُلقه بی‌واسطه دارد و نمی‌تواند قسمتی از او را نادیده بگیرد. تفسیر حذف و اضافه می‌کند، background و foreground کردن است. به‌ تعبیر عرب‌ها «تغلیب» و «تغلیظ» است؛ یعنی چیزهایی باید غایب شوند و اموری باید غلیظ شوند تا بشود تفسیر. این کار باید انجام شود و از عهده خانواده برنمی‌آید؛ چرا‌که خانواده ارتباطی عاطفی دارد. شریعتی مفسر می‌خواهد، همچنان که مارکس مفسر پیدا کرد. الان شما به اندیشه‌های امام نگاه می‌کنید، تفسیرهای متفاوت- در قالب اصلاحات – نمایندگان خود را پیدا می‌کنند. این دیگر امام نیست. شما آقای خاتمی و آقای منتظری را ببینید که تفسیرهای دموکراتیک را می‌آورند و آن طرف هم آقای مصباح و آقای مؤمن را نگاه کنید یا جوان‌ترهایی که تفسیر دیگری می‌کنند؛ مثل آقای پارسا و دوستان دیگر. این یعنی تفسیر. چنین اتفاقی درباره شریعتی هنوز نیفتاده است.

این اواخر آقای دکتر کاشی روزنه درخور‌‌توجهی در نسبت با شریعتی باز کردند. ایشان می‌گویند ما نه به محتوای شریعتی بلکه به فرم آن نیازمندیم. به معنای آنکه بتوانند با این فرم «خیر عمومی» و «امر سیاسی» را احیا کنند. بحث شما بیشتر ناظر بر «فرم» شریعتی است یا «محتوای» آن؟
چیزی که من در کار آقای کاشی دیدم، این است که ایشان نگران افول روشنفکر در جامعه است. روشنفکری در‌حال‌حاضر مرجعیت ندارد. روشنفکری که به جامعه تلنگر بزند که درباره بعضی از مسائل حساس باشد، موضع بگیرند، بحث کنند، حرکت ایجاد کنند و… وجود ندارد. برای آقای کاشی، دوره آقای شریعتی آرمان است که روشنفکری به مرجع و لیدر جامعه تبدیل می‌شود. این صورت خوب است؛ اما صورت بدون محتوا شکل نمی‌گیرد. بالاخره وقتی می‌توان از احیای روشنفکر صحبت کرد که روشنفکر پیغامی برای گفتن داشته باشد.

این محتوا را شریعتی دارد؟
بله و این ‌کار را نوشریعتی‌ها باید درست کنند، اگر بخواهند و اگر بتوانند. این  غیر از حرفی است که آقای کاشی می‌زند. وقتی از محتوا به فرم عبور می‌کنید، به این معناست که این محتوا خیلی هم در‌حال‌حاضر به درد ما نمی‌خورد؛ بلکه مهم کاراکتر شریعتی بود که جوانان را دنبال خود به راه می‌انداخت؛ اما این محتوای او بود که این‌کار را می‌کرد. فرم تنها کاری نمی‌تواند بکند.

محتوای شریعتی، یعنی همان گرایش‌های کلی بحث‌های شریعتی که سعی می‌کند همه‌چیز را کنار هم قرار دهد؟
ممکن است این‌طور باشد. این نوع اندیشه‌ها در دوران گذار، اوتوپیا می‌سازند و می‌گویند هرآنچه خوب است، در دست ما است و در آینده می‌آید و آنچه بد است، مربوط به گذشته و نظام پیشین است. این برای ساختن اوتوپیا خوب است؛ اما جامعه ما دیگر پتانسیل انقلاب‌کردن ندارد.
انقلاب پشت انقلاب رخ نمی‌دهد؛ بنابراین متفکری که متفکر انقلابی است، در پسا‌انقلاب باید از آن تفسیر کرد. ما نمی‌توانیم روشنفکری داشته باشیم که منادی انقلاب باشد. ما باید روشنفکری داشته باشیم که منادی اصلاح باشد که بگویید چه‌کار باید بکنیم. هیجان اصلاح کم است. بنابراین در آن تبدیل‌شدن روشنفکر به یک قهرمان-مثل شریعتی- خیلی سخت است.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته