راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

زرویی نصرآباد؛ ملای طنز ایران که پنجاه ندیده در خواب شد

محمود فرجامی
برگرفته از صفحه فیسبوک نویسنده

ابوالفضل زرویی نصرآباد شایسته یادبود بزرگی‌ست ورای نقل خاطرات دوستانه و تمجید از کارهایش. او نبوغ مسلم طنز معاصر ایران بود. کسی که در نوزده‌سالگی کار حرفه‌ای را شروع کرد و فقط طی چند سال چنان خوش درخشید که همه را به تحسین واداشت. یک دهه بعد بحق سردبیر ماهنامه معتبر گل‌آقا بود، زمانی که برای انتشار طنزی جدی‌تر و ادبی‌تر از آنچه هفته‌نامه پوشش می‌داد چاپ می‌شد.

طنز منظوم را به روزانه‌نویسی نزدیک کرد و ستون شعر طنز روزانه‌اش در روزنامه همشهری نخستین ستون روزنامه‌ایِ طنز منظوم بود با کیفیتی از هر جهت تحسین برانگیز. قصه‌هایش در هفته نامه مهر هم بسیار خواندنی بود. شعر نو طنزآمیز به کمال می‌گفت و تقریبا هر چیزی را خوب نقیضه سازی (تقلید طنزآمیز) می‌کرد.

تذکره‌المقامات را به تقلید از تذکره‌الاولیای عطار نوشت و چنان خوب که گزاف نیست اگر بگوییم شهرت تذکره‌المقامات در طنز ایرانی کمتر از شهرت تذکره‌الاولیا در ادبیات فارسی نیست. کاری که بعدها کثیری از طنزنویسان، شاخص‌ترینشان ابراهیم نبوی (با اجازه زرویی) در آن طبع‌آزمایی کردند و تبدیل به ژانر شد. خودش می‌گفت در جریان انتقال یک کتابخانه عمومی (اگر اشتباه نکنم کتابخانه دبیرستان) بطور اتفاقی تذکره‌الاولیا به دستش افتاده، سرپایی نگاهی انداخته، ریتم و ساختار را در همان نگاه دریافته و بعدا تذکره‌المقامات را بر اساس آن ساخته. کسانی که او را می‌شناسند می‌دانند که از نبوغ شگفت‌انگیز او هیچ بعید نبود.

طبعش چنان روان بود که در ادبیات شعرخیز فارسی، بزرگان را دست کم در زمینه شعر طنز – که اتفاقا مدعی هم زیاد داشته و دارد- به سرعت پشت سر گذاشت و مبالغه نیست اگر او را بعد از ایرج‌میرزا بزرگترین طنزسرای معاصر ایران نامید. بسیار پرمطالعه و دقیق و ملا بود و نام مستعارش «ملانصرالدین» برازنده‌اش. ملای طنز ایران بود. به پشتوانه همان سواد و معلومات پروپیمانش در دهه هفتاد، وقتی هنوز بیست و چند ساله بود توانست همنشین و مقبول و حتی مورد تحسین استخوان‌خردکرده‌هایی مثل احترامی و صابری و صلاحی شود، و گرنه شاعر و نویسنده خوش قریحه کم نبودند. در مجلس بزرگداشت منوچهر احترامی در خانه هنرمندان (۱۳۸۷) وقتی از دانش آن مرد کم‌نظیر سخن می‌گفت خاطره‌ای گفت به این مضمون که: یک بار خواستم اظهار معلومات کنم در حضور احترامی دیدم هر کتابی که من خوانده‌ام او پیشتر خوانده (و کتاب مهجوری را هم نام برد). حرفی که برای کسانی که هر دو را می‌شناختند فقط از او پذیرفته بود، که می‌دانستیم ابوالفضل زرویی چه دانش کم‌نظیری از ادبیات طنزی دارد و بیش از او خواندن و دانستن چه نادر است.

فوق لیسانس ادبیات فارسی داشت که مطلقا هیچ ارزشی در مقابل آن عشق و دانش و پشتکار در کاویدن و نوشیدن ادبیات فارسی نداشت. پژوهش‌هایی داشت کاملا علمی در این زمینه که از شلختگی‌ها و کم‌دقتی‌های عموم طنزپردازانی که ای… یک سری هم به طنزپژوهی می‌زنند به دور بود. و بیشک همین دقت و موشکافی مکملی بود بر ذوق ادبی و قریحه طنزش که نقیضه‌هایش را چنان بی‌نقص می‌ساخت. نه فقط ادبیات کلاسیک که شعر نو و حتی خاطره‌نویسی را خوب نقیضه می‌کرد چنان که گاه نقیضه او از اصل اثر بهتر و مشهورتر می‌شد (کاری که عبید زاکانی در رساله تعریفات کرد). گاه هم مثل خاطرات حسینقلی‌خان مستوفی نه از یک اثر یا شخص که از کل یک ژانر نقیضه می‌ساخت. پیشتر گفته بودم که چقدر حیرت‌زده شدم از ریزبینی‌ها و موشکافی‌های او در این نقیضه عالی.

و البته که بسیار خوش ذوق و ملیح و بامزه بود در عالم نوشتار، چنان که با یک ضربه، یک نکته، یک اشاره، قهقهه خواننده را به آسمان می‌برد. و کسی شاید گمان نمی‌کرد که نویسنده یا سراینده این طنز عمیق و نمکین، جوانیست روستایی زاده و محجوب و تا حدودی خجالتی. در معاشرت دیدی سنتی هم داشت، یکبار در منزلش گفت بخاطر پیشفرضهای غلط عمومی از طنزپرداز سعی می‌کند فاصله‌اش را با افراد حفظ کند و حتی مودبتر و جدیتر از حد معمول باشد در معاشرتها. معاشرتهایی که البته کم بود.

مغموم بود. غم فقر، غم بیماری، غم تبعیض دیدن، و غم خانه نداشتن (این آخری را تاکید می‌کرد در چند دیدار خصوصی که در دهه هشتاد داشتیم). می‌گفت راضی شده تن به هر کاری بدهد تا مجبور نشود هر سال این بار کتاب را از این گوشه تهران به آن گوشه بکشاند. آخرش هم البته سر از روستای زادگاهش حوالی کرج درآورد. با پیپی در دست و دودی در تمام وجود و قندی که فقط در نوشته‌هایش نبود، بدنش را خورد – رفقا گفتند نهایتا انگشت پایش را پزشکان قطع کردند.

یکی از کسانی بود که برای پایان‌نامه‌ام درباره انگیزه‌های طنز سیاسی معاصر ایران با او مفصلا گفتگو کردم. گفتگوهایی که الزاما ربطی به پایان‌نامه نداشت و به خاطراتش کشیده شد. یک خاطره را به روشنی به یاد داشت که از شدت اندوه به یاد من هم مانده. وقتی که با همسر(سابق)ش در روزی برفی با موتور از راهی دور به دفتر مجله می‌رود. شلوار تا زانو پر از گل و لای، کل هیکل آبچکان. مدیر آنجا اما در فکر گرفتن حواله ماشین برای خودش از بنیاد مستضعفان. و سفارش طنزی گزنده به روستایی‌زاده آبچکان از فقر علیه رفیقدوست (رییس بنیاد) که جناب مدیر را پشت در اتاقش منتظر گذاشته!

کمتر طنزپردازی، از نویسنده و کاریکاتوریست و کمدین دیده‌ام که زیر بار خلاقیت خود خرد نشود. انگار تعادلی ظالمانه بین شادی‌آفرینی و شادی‌ درونی وجود دارد، این بیشتر آن کمتر. زرویی هم تلخ و مغموم و افسرده بود و هم با خود نامهربان. نه فقط با روح و جسم خود که با اعتبارش. آدمی چنان بزرگ، چنان مهم، چنان تاثیرگذار را در خدمت «آقا» به شعر خواندن و “آورین” شنیدن دیدن برای آنها که دوستش داشتند و قدرش را می‌دانستند برخورنده بود. با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی؟ تازه می‌گفت حضور در همان جلسه پیش اهل آن‌ جور جاها مغضوبش هم کرده که چرا مراعات مجلس را نکرده. یکی از ایرادات مثلا این بوده که وقتی حضرت اسم زرویی را اشتباه می‌گوید زرویی آن را در ابتدای صحبتش مودبانه تصحیح می‌کند (نصرآبادی / زرویی نصرآباد) اما بعدا بعضی حوزه‌دوشان متذکر می‌شوند که بهتر بود زرویی با مراجعه به ثبت‌احوال نامش را به افتخار آن اشتباه تغییر می‌داد. جدی!

در همان حوزه هنری البته مایه بس خیر شد. دفتر طنز حوزه هنری را پایه گذاشت و شبهایی برای خواندن و نقد نثر طنز و نظم طنز راه انداخت که دومی سخت کارش گرفت و جریان‌ساز شد و بسیاری را بالا کشید (نقل است که نخستین پله برای معرفی محسن نامجو به مخاطب عام، اجراهایی در همان شبها بود). اینکه چطور از حوزه رفت و سرانجام کارش در آنجا چه شد را می‌گذارم به عهده کسانی که رفت و آمدی به آنجا داشته‌اند.

شاید آخرین تیر به خودش را در گفتگو با وبسایت رهبر ایران زد آنجا که گفت کسی را مثل آقای خامنه‌ای کارشناس شعر نمی‌شناسد. «رسانه پیام است» و حتی اگر چنان اعتقادی داشت هم، چنان حرفی در آن جای و جایگاه نباید زده می‌شد. قبح نزدیکی و مدح قدرت را شاید همان متقاضیان دریافت حواله ماشین از بنیاد مستضعفان شکسته بودند. با تمام این اوصاف، غریبانه و فقیرانه مردنش در روستایی حوالی کرج می‌تواند گواه آزادگی و برکنار ماندنش از لفت‌ولیسِ خوان کرم باشد تا آنچه بسیاری از اهل حوزه‌های دینی و هنری و اقتصادی بدان مشغولند. از دو قطب متنافر اخوان ثالث و علی معلم، الحق که در برآیندی کلی به آزاده نخست شباهت داشت تا دستبوس دومی.

نبوغ نادر طنز ایران بود که دست تطاول به خود گشود. ابوالفضل زرویی نصرآباد بود. دقیقا به همین نام و همانقدر تکرارناشدنی. ملای طنز ایران. ۱۳۴۸-۱۳۹۷.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته