امیر عباس کلهر
سرزمین مامورهای مخفی
نوشته آنا فاندر
ترجمه نرگس حسن لی
تهران: انتشارات مهرگان خرد، ۳۴۵ صفحه.
«پس از فروپاشی دیوار رسانههای آلمان عنوان کاملترین دولت نظارتی در تمام اعصار را به آلمان شرقی دادند. اشتازی در پایان کار خود ۹۷ هزار کارمند داشت که برای زیر نظر گرفتن کشوری با هفده میلیون جمعیت کافی بود؛ اما ۱۷۳ هزار خبرچین هم در میان مردم داشت… میلکه هر جا که مخالفتی مییافت آن را نشانه دشمنی میگرفت و هرچه دشمن بیشتری مییافت کارمندان بیشتری پیدا میکرد و خبرچنینان بیشتری برای غلبه به آنها استخدام میکرد.» اما اوج اقتدار و سرکوب به جایی رسید که یکی از ماموران اشتازی درباره آن سالها می گوید: «آخرای ۱۹۸۹ با هم یه شوخی می کردیم. می گفتیم آخرین کسی که می مونه چراغا رو خاموش کنه چون معتقد بودیم در نهایت هیچ کس تو جمهوری دموکراتیک آلمان نمی مونه.»
اگر می خواهید بدانید در سرزمینی که پر از خانههایی برای نگاه کردن شما بوده و روزانه هزاران چشم شما را زیر نظر داشتهاند زندگی چه شکلی بوده است، کتاب «سرزمین مامورهای مخفی» را بخوانید. این کتاب همچنین روایتی از دستگاه امنیتی و تجسس در حکومتی دیکتاتوری است که وظیفه دستگاه امنیتی آن نگاه کردن روزانه به زندگی شما بوده است. آن ها همه چیز را تخت کنترل داشته اند. آنا فاندر، نویسنده این کتاب در ابتدا شما را به ساختمان اشتازی که حالا تبدیل به موزه شده است می برد. به قول خودش آنقدر این دستگاه عظیم و عجیب است که فکر می کند تبدیل به آلیس در سرزمین عجایب شده است. سرزمین مامورهای مخفی که داستانهایی از پشت دیوار برلین است، هم روایتگر نیروهای اشتازی است که سپر و شمشیر حزب کمونیست بودهاند و هم روایتگر مردمانی که از اشتازی زخم خورده اند.
سرزمین مامورهای مخفی روایتگر شبی است که مردم پشت درهای ساختمان اشتازی تجمع کردند و بعد آنجا را تصرف کردند: «در شب سرد ۱۵ ژانویه ۱۹۹۰ به این ساختمان ریختند. آنها در اتاقها، سوپرمارکت و آرایشگاه راه رفتند، اتاقهای قفل شده را باز کردند و به گونی گونی کاغذ خیره شدند. فاتح به نظر نمیرسیدند حتی تهور خاصی هم نشان نمی دادند بلکه چهرههایشان آمیزهای از نفرت و غم در خود داشت.» آنا فاندر نویسنده این کتاب، با حضور در این ساختمان از حال و هوای آنجا، کاغذها و اشیای به جا مانده از اشتازی میگوید. از وسایلی که نیروهای اشتازی با آن جاسوسی مردم خودشان را میکردند. وسایلی که حتی میتوانستند با استفاده از آن ها صدای شما را از پنجاه متری ساختمان محل زندگیتان بشنوند. او در این بخش از توضیحاتش از ساختمان اشتازی که حالا تبدیل به موزه شده، از حس و حال توریستهایی می گوید که به این ساختمان پا میگذارند و با آنچه که بر سر مردمی تحت حاکمیت کمونیست گذشته است. از کاغذ هایی می گوید که مامورین اشتازی قبل از تصرف ساختمان به دست مردم، خرد کردند و حالا زنانی که لقب آنها در آلمان “زنان پازلی” است وظیفه شان چسباندن قطعات آن کاغذها به هم است.
روایتهای فاندر از روبرو شدن مردم عادی با پروندههایی است که اشتازی برای آن ها درست کرده بود. مامورانی که کارشان حفظ نظام به هر قیمتی بوده و هر ناکارآمدی، فساد و اتفاقی را گردن دشمن میانداختند. واقعیتی که او به خوبی در این کتاب روایت کرده این است که کشورهای دیکتاتوری و توتالیتر برای بقا نیاز به دشمن دارند. البته این کتاب روایتی است از آدمهایی که گمان میکردند حکومت توتالیتر آلمان شرقی مانند یک پدر مهربان است اما بعدها متوجه میشوند که این حکومت چقدر برای آنها و زندگیشان خطرناک بوده است. آدمهایی که گمان میکردند دولت و نیروهای امنیتی از هم جدا هستند و میتوانند دادخواهی خودشان از آنها را به گوش مقامات برسانند.
سرزمین مامورهای مخفی روایتگر دروغها و فریبهای یک حاکمیت است. حاکمیتی که با دروغ روی کار میآید و در تمام سالهای حکومتش هر روز که نه، هر لحظه برای بقا به مردمش دروغ میگوید و بعد به جایی میرسد که حتی مجبور میشود به رهبرانش هم دروغ بگوید. برای مثال در خیابانهای اصلی آلمان شرقی ساختمانها را تا نصفه رنگ می کرده اند و بالای آن بتن خاکستری بوده است. برای اینکه وقتی اِریش هونِکِر برای بازدید می آمده، در لیموزینی که نشسته بوده است فقط تا آن ارتفاع را میدیده و رنگ کافی هم نداشته اند که همه ساختمان را رنگ کنند. این جامعه روی دروغ بنا شده بود.
نکته جالب توجه که در کتاب به آن پرداخته می شود این است که رهبران پیر این سرزمین نشانه های اندکی از پیری ظاهری بروز داده بودند. نویسنده از قول یکی از افرادی که با او مصاحبه کرده، توضیح می دهد: «همه کار می کردند؛ سلول های گوسفندی تزریق می کردند، دوزهای بالای اکسیژن تنفس می کردند، هر کاری که فکرشو کنین. این آدما می خواستن تا ابد زنده بمونن.» اما در مقابل این حکومت سلامت مردم اصلا برایش اهمیتی نداشته است. در کتاب گفته می شود که با تحقیقاتی که انجام شده است به این نتیجه رسیده اند که نیروهای اشتازی از پرتوافکنی برای علامت گذاری افراد و چیزهایی که می خواستند ردیابی کنند استفاده می کردند. برچسب های رادیواکتیو مختلفی تولید کرده بودند، از جمله سنجاق هایی که می شد به صورت پنهانی به لباس فردی چسباند، آهنرباهای رادیواکتیور که به اتوموبیل ها وصل می شد و گلوله های رادیواکتیو که به لاستیک ها شلیک می شد.
این کتاب همچنین روایت آدم هایی است که می خواستند از سیاهی فرار کنند و در آلمان غربی زندگی ای در رفاه، آرامش و شادی داشته باشند. در این کتاب راه های فرار، نحوه فرار آدم ها و اتفاق هایی که برای آن ها در حین فرار افتاده، توضیح داده می شود؛ از تونل هایی که بین مرز آلمان شرقی و غربی زده شده بود تا ابتکارهای شهروندان آلمان شرقی برای فرار. در سرزمین مامورهای مخفی به این موضوع هم اشاره می شود که حکومت های توتالیتر نیازهای مردم مانند موزیک، سینما، کتاب و روزنامه را برآورده می کنند اما با افراد و گروه هایی که قابل کنترل باشند. در نهایت خواننده کتاب متوجه می شود که در حکومت های توتالیتر کار سرویس امنیتی و نهادهای نظامی حفاظت از مردم نیست بلکه حفاظت از حکومت در برابر مردم است. این کتاب روایتگر سرزمین وحشت است. سرزمینی که همه چیز آن عجیب و غریب بوده است.
جالب است هیچ کدام از آدمهایی که در این کتاب با آن ها صحبت شده -چه مامور اشتازی و چه شهروندان عادی- فکر نمی کردند که در نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین فرو می ریزد و از طرفی هیچ یک از ماموران اشتازی یا رهبرانشان هم فکرش را نمی کرده اند که دیگر وجود نداشته باشند و دفتر کارشان به موزه تبدیل شود اما این اتفاق می افتد.
*از مرور کتاب رسیده به قلم خوانندگان راهک. با ویرایش. معرفی دیگری از این کتاب را در خوابگرد بخوانید.