به یاد قدرت آذری در بیست و هفتمین سالمرگش، “نگاهبان دلسوز گذشته”
کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بودم که با اولین «مجلهباز» عمرم برخورد کردم. کودکی هم سن و سال خودم که اشتیاق زیادی به گردآوری «کیهان بچهها» داشت. تا آن زمان بیشتر کتابهای نازک قصه و کتابهای جیبی میخواندم و تمایل زیادی به گردآوریشان نیز نداشتم. افسوس که نام این همکلاسی مجله باز را فراموش کردهام. خانوادهاش ساکن دربند صابونچی بود که تقریباً به اندازه یک ایستگاه اتوبوس با خانۀ ما در خیابان شاهپور ِ تبریز فاصله داشت. وقتی برای اولین بار به خانۀ او رفتم و مجموعۀ کیهان بچههایش را دیدم که تاریخ چاپشان پیش از لحظه تولد ما بود و رنگ و لعابی دیگر گونه داشت، به آسودگی میگویم که افسون شدم. افسون آن طراحیها و رنگهای متفاوت که تعلق به دورانی سپری شده داشت و سخن از چیزهایی می گفت که برای من در عالم واقع دست نیافتنی بود. اما میشد با خواندن آن مجلههای کهنه آن لحظات را در ذهن دوباره زیست. از آن روز به بعد، مجلههای هفتگی و ماهانه دیگر صفحاتی برای سرگرمی چند روزه نبود. و در سالیان بعد با شناختن مجلههای جدیتر و مجلهبازهای فرهیخته و مردی به نام «قدرت آذری»(۱) که حکم پیر و مُراد مجلهبازها را داشت، این علاقه تبدیل به دغدغهای دائمی و جدی شد و خشنودم که امروز در تبعید نیز رهایم نکرده است.
سال ۱۳۵۹ بود که برای اولین بار نام «مطبوعاتی آذری» را در مجله جوانان دیدم. در آن روزها ساکن تهران شده بودیم و کعبۀ آمال من لاله زار بود و سینماهایش. سوار بر اتوبوسهای دو طبقه راهی پارک شهر شده پیاده از باب همایون به توپخانه و لاله زار میرفتم. در طول مسیر، چند کتابفروشی قدیمی و دکه مطبوعاتی بود و گاه دستفروشهایی که کتابهای کهنه میفروختند. اولین برخورد من با نشریه «توفیق» به واسطه یکی از همین کهنه فروشان بود. اولین شماره «سالنامه توفیق» را تقریبا یک دهه و نیم بعد از انتشارش در همین خیابان خریدم و از خواندن فابلهای آن لذتی بردم که امروز هم یادآوری آن لحظهها شیرینیاش را در ذهنام بازآفرینی میکند. اما یافتن شمارههای دیگر این سالنامه و دیگر نشریات توفیق کار آسانی نبود. تا اینکه آگهی مطبوعاتی آذری را دیدم. تا آن روز کتابفروشیهای شاه آباد را تنها جایی میدانستم که تعداد زیادی از ناشران و کتابفروشهای قدیمی در آنجا مستقر هستند. ولی رفتن به مطبوعاتی آذری باعث شد با مرکز جدید تجمع اهل کتاب در اطراف میدان انقلاب آشنا شوم. دنیایم به یکباره آن چنان گسترشی یافته بود که با کشف قارهای تازه همانند بود و کریستوفر کلمبوس این رویداد کسی نبود جز قدرت آذری که همزبان و همشهری بودنمان باعث لطف بیشتر او به من نوجوان تشنۀ خواندن شد.
هم او بود که از جریان سازی مطبوعات و اهمیت تاریخیشان آگاهم کرد. اینکه بسیاری از جنبشهای ادبی و هنری ابتدا در نشریات اعلام وجود کردهاند و بسیاری از نویسندگان مشهور معاصر زمانی جوانانی جویای نام و «مجله نویس» بودهاند که میخواستند طرحهایی نو افکنده دنیای پیرامونشان را عوض کنند. همین نشریات آینه تمام نمای روزگار آنان و تلاشهایی است که گاه نتیجهای در برنداشته و گاه بر عکس، عمر نشریه کوتاه اما تاثیرش پایا و درازمدت بوده و تورق دوباره آنها میتواند چراغ راه نویسنده، مترجم و پژوهشگر امروز باشد (شاید تحت تاثیر کار آذری بود که مجلهباز و بعدها مجلهنویس شدم).
اما در ایرانی که تازه آوار سهمگین انقلابی کور بر سرش هوار شده بود، دسترسی به این نشریات کاری دشوار و تقریباً غیرممکن بود. به ویژه به واسطۀ آرشیوهای دولتی که اولین کار مسئولین حکومت تازه، شخم زدن مخازن و پاکسازی هر چیزی بود که رد و نشانی از حکومت پیشین و جلوه هایش -از جمله تصاویر و متون دور از شئونات اسلامی!- داشت. قدرت آذری و بنگاه مطبوعاتیاش اولین و بعدها مهمترین مرکز مقاومت فرهنگی در برابر این جریان و پر کردن خلاء ناشی از این سیاست شد.
قدرت آذری در ۱۳۱۳ در تبریز به دنیا آمد. در سال ۱۳۳۰ با سید حسن تقیزاده آشنا شد. تقیزاده او را به کتابخانه مجلس سنا برد و به عباس زریاب خویی معرفی کرد. یک سال و اندی به همکاری با زریاب خویی گذشت تا اینکه تقیزاده وی را به «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» برد. آذری تا سال ۱۳۳۸ که برای ازدواج به تبریز بازگشت، در بنگاه ترجمه و نشر کتاب مشغول به کار بود و با کسانی چون ایرج افشار آشنا شد. هفت سال اقامت در تبریز به کار در موسسه فرانکلین گذشت و زمانی که به تهران بازگشت، با سمت کتابدار در «انجمن کتاب» استخدام شد؛ انجمنی که ایرج افشار یکی از موسسان آن بود و خود نیز زمانی کتابدار بود و بعدها پدر کتابشناسی ایران لقب گرفت.
به باور من آشنایی با ایرج افشار بزرگترین چرخشگاه زندگی قدرت آذری بود. سالها همکاری با وی سبب شد تا قدم در راهی گذارد که افشار نهاده بود، یعنی “حفظ میراث فرهنگی مکتوب” و آذری در دهههای بعد ثابت کرد که نگاهبانی شایسته است. آذری تقریباً همزمان مسئولیت امور مشترکان و پخش نشریۀ «راهنمای کتاب»را -که ایرج افشار سردبیر آن بود- نیز برعهده داشت. تصدی کتابداری در انجمن کتاب موجب علاقهمندی او به گردآوری و مجموعه سازی مجلهها و روزنامههای قدیمی شد. در این رشته تبحر و ممارستی به دست آورد. اما انجمن کتاب و مجله راهنمای کتاب در پایان سال ۱۳۵۷ بیسرانجام ماند و کتابخانهاش را به بنگاه ترجمه و نشر کتاب بردند، آذری هم چند صباحی به آنجا کشانیده شد. ولی دوران خدمت او در آن مؤسسه چند روزی بیشتر طول نکشید، زیرا معلوم نشد که آن کتابخانه را از انجمن به کجا فرستادهاند. اختلاف مشرب او با صاحبمنصبان تازه نیز در این پاکسازی نه چندان محترمانه دخیل بود.
پس از مدتی بیکاری، آذری در اواخر سال ۱۳۵۸ مغازه کوچکی در ابتدای خیابان امیرآباد خرید و به کاری پرداخت که در آن استادی و مهارت پیدا کرده بود. روزگار سختی بود و پرداختن به چنین کاری در زمانهای پرآشوب و بیثبات عملی مخاطره انگیز. در آغاز سر و کارش با کتابخوانها و مجلهبازها بود، اما خیلی زود «بنگاه مطبوعاتی آذری» پاتوق مجموعهداران خصوصی و پژوهشگران شد. بعد از فروکش کردن التهاب اوایل دهه شصت بود که موسسههای پژوهشی داخلی و دانشگاههای خارجی شروع به جمع آوری نشریات ادواری کردند. در آن روزها بود که ارزش کار قدرت آذری شناخته شد. بسیاری از مجموعههایی که کتابخانههای ایران و جهان با قیمتی معقول صاحب شدند، نتیجه رنجها و کوششهایی است که آذری در راه جور کردن آنها متحمل شده بود.
اما میراث آذری و مغازه کوچکش به همین مقدار محدود نمیشود. آن بنگاه کوچک برای بسیاری محلی بود برای ارج گذاشتن بر دورانهای سپری شده و کشف دوستیهای تازه. من و بسیاری پیش و پس از من در همین مغازه با کتابخوانها، نویسندهها، مترجمها و پژوهشگرانی آشنا و دوست شدیم که یا نامدار بودند و یا بعدها به شهرت رسیدند. کسانی که بدون نگاهبانی دلسوز چون آذری نمیتوانستند در زمانهای که قدرت حاکم بر جامعه خواستار نابودی فرهنگ و هنر دورانهای پیش از خود بود، در زمره کاروانیان مقاومت فرهنگی درآیند. پس همگی ما مدیون این انسان و پایمردیاش بوده و هستیم که ثمره سالها گشتن و یافتن را یک جا در اختیار مشتاقان قرار میداد تا گوشهای از میراث فرهنگی ایران از دسترس نظام حاکم در امان بماند.
قدرت آذری در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۷۲ از کنار ما رفت و پنج سال بعد، پس از فروش مجموعهاش به موزه مطبوعات کارنامۀ فعالیت بنگاه مطبوعاتی آذری بسته شد. تنها کسانی که در مطبوعات از وی یاد کردند، ایرج افشار (۲) بود و علی دهباشی در نشریۀ «کلک» و دوست و همکار عزیزم هوشنگ گلمکانی(۳).
من بخت آن را داشتم که از موقعیت مشتریِ مجلهباز به مقام همسایه و همکار وی ارتقا پیدا کنم. دورهای بس کوتاه که اینک یادش جز دریغ و افسوس برنمیانگیزد. پسر بزرگ او که در رشته علوم سیاسی تحصیل میکرد، و بعد از فوت پدر سکاندار بنگاه شده بود به خدمت سربازی رفت. در دو سال غیبت پسر، مغازه و انبار به دست کسی سپرده شد که امانتدار ناشایستهای بود و خیلی زود مراجعین ثابت آن بنگاه را پراکند. او پس از بسته شدن بنگاه آذری، اندک اندک به یکی از شناخته شدهترین نامها در زمینه گردآوری و فروش نشریات ادواری رسید. اما این شهرت با دوری از موازین اخلاقی زنده یاد آذری به چنگ آمد. شهرتی که باید سوءشهرت نامیده شود.
ده سال قبل که باشگاه ادبیات را تاسیس کردم، با راه اندازی پروژه «آرشیو مجازی نشریات گهگاهی» کوشیدم دین خود را به قدرت آذری و بنگاه مطبوعاتیاش به شکلی روزآمد ادا کنم. تا امروز دهها عنوان مجله کمیاب و اثرگذار را به شکل دیجیتالی و رایگان در اختیار کتابخوانها و پژوهشگران گذاشتهام. این کار را کردم تا نشان دهم گذشته هرگز نمیگذرد. گذشته همواره با ماست و بدون گذشته، هرگز آیندهای در کار نخواهد بود.
باور دارم اگر قدرت آذری امروز در کنار ما بود، از این کار خشنود میشد. و ای کاش میتوانستم به انتشار کتابی که ثمرۀ یک عمر تجربۀ دست اول او برای تنظیم مجله شناسی معتبر ایران بود، یاری رسانم.
۱-بسیاری به غلط او را قدرت الله آذری مینامند در حالی که نام وی در شناسنامه قدرت ثبت شده است.
۲- آینده ، سال ۱۹، شماره ۴ – ۶ (تیر – شهریور ۱۳۷۲)، صص ۵۲۷ – ۵۲۸.
۳- ماهنامۀ فیلم، شماره ۱۴۲ (خرداد ۱۳۷۲)، صفحه ۱۰۱.