شجریان؛ «هنرمند-شهروند»ی در خدمت پیمان ملی

مهدی خلجی

برخی گفته‌اند شجریانِ خواننده را به قانون اساسی نوشتن برای آینده چکار؟ گروهی نیز نوشته‌اند قانون اساسی آینده باید به دست حقوق‌دانان و در داخل کشور ایران نوشته شود، نه هنرمندان و نه نخبگان ایرانی خارج از کشور. در پاسخ می‌توان گفت:

اولاً طبق آن‌چه گزارش شده، آقای شجریان خود به نوشتن قانون اساسی دست نزده، بلکه گروهی از حقوقدانان را به نوشتن نسخه‌ای پیشنهادی برای این «میثاق ملی» دعوت و هدایت کرده است. این گروهِ تاکنون ناشناس، به اعتبار نام و نیت و اعتبار محمدرضا شجریان نسخه‌ای را فراهم آورده‌اند و «پیشنهاد» کرده‌اند.

ثانیاً «پیشنهاد» کردن یک نسخه از پیش‌نویس قانون اساسی، به معنای فراخوان و فراهم آوردن زمینه‌ای برای بحث عمومی درباره‌ی نسخه‌ی آرمانی نهائی است که باید در روندی دموکراتیک به تأیید ملت ایران و همه‌ی شهروندان آن – بدون هیچ تبعیض دینی، قومی، ملیتی و یا هر چیز دیگر – برسد تا اعتبار دموکراتیک و قانونی پیدا کند. بنابراین، هر نسخه‌ی پیشنهادی یک «آغازگاه»‌ است، نه پایان و تصمیم قطعی و تعیین تکلیف برای دیگر شهروندان.

ثالثاً گرچه محمدرضا شجریان به خارج از کشور سفرهای کوتاه و بلند بسیاری داشت، اما رسماً مقیم ایران بود و از جماعت ایرانیان خارج از کشور (دیاسپورا) به شمار نمی‌آمد. علاوه بر این به هیچ سازمان و نهاد و دسته‌‌ای سیاسی و غیرسیاسی نیز عضویت و وابستگی و نزدیکی نداشت.

رابعاً گیریم که شجریان یکی از ایرانیان مهاجر بود، یا چون مخالفی سرشناس یا معترضی گمنام مانند هزاران ایرانی دیگر در ممالک غربت می‌زیست. آیا این نه تنها حق که وظیفه‌ی شهروندی او را در قبال حوادث کنونی و مسائل آینده‌ی ایران سلب می‌کند؟‌

ایرانی بودن فقط با تولد در ایران و داشتن تباری ایرانی تعریف نمی‌شود. ایرانی بودن، یعنی ادراک و احساس مسئولیت شهروندی ایران؛ ایرانی بودن یعنی باور به ضرورت کنش سیاسی و اهمیت حضور و مشارکت فعال در قلمرو عمومی باوری صادقانه و مسئولانه؛ ایرانی بودن یعنی شغل و حرفه و دین و جنسیت و قومیت و گرایش سیاسی و ایدئولوژیک خاص خود را مانع و بهانه‌ای موجه برای اندیشیدن و کوشیدن در جهت حفظ منافع ملی، خیر عمومی و مصلحت نسل‌های آینده‌ی ایران ندیدن و نساختن، چه رسد به بهانه‌کردن اقامت در داخل یا مهاجرت به خارج.

شهروندی واقعی ایران، و مسئولیت‌های او را هر یک از «شهروند»ان ایرانی خود تعریف و تعیین می‌کنند، نه حکومت تمامیت‌خواه و خودکامه‌ای که بر سرزمین ایران حاکم است. بنابراین، شهروند شهروند است، هرجا که هست، و وظیفه و مسئولیت او بنا به محل اختیاری یا اجباری زیستن او تغییری نمی‌کند.

خامساً در تدوین قانون اساسی آینده، حقوقدانان البته که باید نقش اصلی را در راهنمایی و رهبری داشته باشند، اما نه نقش انحصاری را. برای تدوین قانون اساسی کارآمد و پایدار و دموکراتیک، مشارکت نخبگان دیگر ضروری است، از فیلسوفان و جامعه‌شناسان و اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران گرفته تا هنرمندان، اهل ادب و سرآمدان اصناف و طبقات اجتماعی.

گرچه شنیدن دیدگاه‌های کسی چون محمدرضا شجریان درباره‌ی قانون اساسی ایده‌آل او ضروری و سودمند است، بنابر آن‌چه از عباس میلانی نقل شده، نسخه‌ی پیشنهادی شجریان، نوشته‌ی او و بازتاب عقائد و آمال او نیست، بل‌که سندی حقوقی، و نوشته‌ی اهل قانون است که البته علی القاعده باید مورد تأیید و پسند شجریان نیز بوده باشد. این امر ضرورت توجه بدان را مضاعف می‌کند.

سادساً نظام‌های توتالیتر و رژیم‌های خودکامه، با تضعیف و سرکوب جامعه‌ی مدنی و بالابردن هزینه‌ی فعالیت سیاسی شهروندان، قلمرو عمومی را قُرُق نموده، شهروندان را به «عصر ظلمت» پرتاب می‌کنند، دستِ گروه‌های مرجع اجتماعی را می‌بندند، امکان اجتماع و گردهمآیی در مجامع عمومی را از میان می‌برند، با ترفندهای پنهان و آشکار، رذیلانه و زیان‌بار، اعتبار و اقتدار اجتماعی را از هر نهاد و شخصیت و طبقه و گروه اجتماعی می‌گیرند و اعتماد عمومی به هر منبع و مرجع فرهنگی و اجتماعی و تاریخی نابود می‌کنند.

در فقدان نهادهای مدنی نیرومند و احزاب سیاسی آزاد و مستقل، از قضا مسئولیت شهروندی هنرمندان و نیاز سیاسی و دموکراتیک جامعه به «هنرمند-شهروند» چندبرابر و مبرم‌تر می‌شود. قدرت ارتباطی هیچ زبانی به گیرایی و همه‌گیری زبان هنر و مخصوصاً موسیقی نیست. عجیب نیست که به رغم حرمت فقهی هزارساله‌ی موسیقی و سرکوب امنیتی-نظامی جمهوری اسلامی، موسیقی ایرانی جان به در برد و ققنوس‌وار از زیر خاکستر به سلامت برآمد.

محبوبیت عمومی هنرمندان استثنایی است، و از آن‌جا که این محبوبیت، سرمایه‌ای ملی است، وظیفه‌ی شهروندی و مسئولیت مدنی آن‌ها را در قبال مسائل عمومی و منافع ملی به طرزی استثنایی افزایش می‌دهد. «قتل‌های زنجیره‌ای روشنفکران» در دهه‌ی هفتاد را به یاد بیاورید. جدا از فروهرها، این روشنفکران نه حقوق‌دان و «فعال سیاسی» که نویسنده و هنرمند بودند، و تازه برخی از آن‌ها برای بسیاری از عموم مردم شناخته‌شده به شمار نمی‌رفتند؛ اما آیت الله خامنه‌ای چرا از وجود و کار آن‌ها دلهره داشت و مرتکب چنین جنایتی در حق نه فقط خود قربانیان که ملت ایران شد؟ درست بدین خاطر که آقای خامنه‌ای دانشجوی کوشای درس تاریخ دولت‌های توتالیتر قرن بیستم است و به خوبی می‌داند که مثلاً در اروپای شرقی دوران کمونیسم، روشنفکران و هنرمندان چه نقشی حیاتی در انتقال از عصر کمونیسم به دوران تأسیس دولت‌های دموکراتیک بازی کردند.

واتسلا هاول، نمایشنامه‌نویس و نویسنده‌ای بود که درک و فهم دقیق و عمیق او از مقوله‌ی سیاست و مسئولیت شهروندی او را به یکی از رهبران مخالفان، سپس نماد گذار به دموکراسی و نخستین رئیس جمهوری دولت پساکمونیستی کشور چکسلواکی (و بعد از جدایی از اسلواکی، چک) بدل ساخت.

و سرانجام، هرچه درباره‌ی معنا و مبنای «فعالیت سیاسی» و «مسئولیت مدنی و شهروندی» بنیدیشیم و گفت‌وگو کنیم کم است و کافی نیست. هدف «فعالیت سیاسی» چیزی جز تلاش در جهت منافع ملی، خیر عمومی و آرمان‌های دموکراتیک نیست، و هرگز نباید فعالیت سیاسی را با تشنگی و تقلا و تمنای رسیدن به قدرت و به دست گرفتن حکومت یکی دانست. قرار نیست «هنرمند-شهروند»‌ نماینده‌ی مجلس یا رئیس جمهور شود. مسئولیت شهروندی او هرگز تشکیل حزبی سیاسی و بدل شدن به بوق تبلیغاتی این گروه و آن فرقه نیست.

بنابه نقلِ میلانی، شجریان سفارش کرده بود که خبر تدوین نسخه‌ی پیشنهادی او برای قانون اساسی پس از مرگ‌اش منتشر شود. جدا از انگیزه‌های امنیتی و قابل فهم برای این امر، شجریان می‌دانست که زمانی از این میراث او دیگران آگاهی می‌یابند که او دیگر در این جهان نیست. او بدین امید «شجره»‌‌ی آن باغ را غرس می‌کرد که هم‌میهنانش پس از خزانِ باغبان از میوه‌ی آن، برخوردار، برخورند.

پس می‌توان به اطمینان گفت شجریان در این فعالیت سیاسی خود اسیر هیچ طمع و تنگ‌چشمی فردی نبوده، بل‌که به نسل‌های جوان و آینده‌ی ایران می‌اندیشیده است. این ضلع مهمی از هندسه‌ی وجودی «هنرمند-شهروند» است که می‌تواند به مثابه‌ی آموزه‌ای از آن مفخر ایرانیان به یادگار بماند.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته