مهدی جامی
دوستی که شاید نخواهد اسم اش را بیاورم نقدی نوشته است در شبکه های اجتماعی به جایزه شعر شاملو. گراناز خانم موسوی از داوران آن جایزه پاسخی نوشته است. بیشتر کامنت نویسان جانب ناقد را گرفته اند. مثلا نویسنده ای سرشناس نوشته است:
گراناز جان نوشته: “چون مراسم تولد و مرگ شاعر قدغن است، جایزه اش هم سرشان را بخورد؟” پاسخ ما: بله، سرشان را بخورد!
من جانب گراناز خانم می ایستم. مختصری از نظرات ناقد را می آورم و متن پاسخ گراناز خانم موسوی را و بعد هم نظر خود را در نقد این شیوه فرسوده از نقد.
نخست نظر ناقد:
…حالا نوبت به هر سازمان و کنگره و بنیادی رسیده است که خارج از حدود خندق «اصلاحطلبی» قرار دارد. کرختی و ناهوشیاری جامعهٔ مدنی ایران باعث شده که این طیف افراد بتوانند پیشروی کنند و هر سال نقطهٔ جدیدی را تسخیر و استحاله کنند. از همین قبیلاند فیگورهای مستقل این کشور و از همین طریق است خیز برداشتن به سمت آنها: «احمد محمود» که تا زنده بود چند اثر مشهورش چاپممنوع بود و چنان به تنگدستی افتاده بود که خرج دوا و درمانش را هم نداشت و صبح تا شب اسیر «نان شب» بود. اینک بهیاری خواهرزادهٔ اصلاحطلبش ــ که عضو شورای اصلاحطلب شهر تهران است ــ جایزهای به نامش راه انداختهاند تا بزرگ داشته شود! گفتهاند بودجهٔ جایزه از جاهای خوبخوب تأمین میشود. چنین جایزهای ــ مثل عموم جوایز این سالها ــ ضمناً به کار بازسازی هژمونی اصلاحطلبان در ادبیات میآید.
بهباور من، چند سالی هم هست که «احمد شاملو» نیز هدف این پروژه است. دو سه تن از اعضای «مؤسسهٔ الف بامداد» ــ نه اکثریت اعضا ــ جایزهای به نام او راه انداختهاند که تنها آثار مجوزگرفته را به رسمیت میشناسد. یعنی آثار ممنوعهٔ خود شاعر نیز راهی به آن نخواهد داشت. شاعری که هنوز صدها صفحه از آثارش ممنوع است، وبسایتش فیلتر است، سالی چند پرونده و چند برنامهٔ امنیتی علیهاش تدارک میبینند، برگزاری مراسم یادبودش در امامزاده طاهر ممنوع است، بدون هیچ مشکلی «جایزه»ای به نامش برگزار میشود، در کمال آرامش. قرار است از همه اینها پدیدههایی جعل شود که در چارچوب رسمی حاکمیت میگنجند و همین ساختار ضمناً میتواند با تجلیل و تکریمشان مشکلی نداشته باشد و الخ.
همه اینها را یکی از لایههای پروژهٔ کلان تعدیل فرهنگی و شبکهسازی میبینم که پشتوانهٔ قدرتمندی در ساختار قدرتِ سیاسی و رسانهای دارد. هواخواهانی هم دارد که کمابیش از منافع مادی یا معنوی بهرهمندند و حقگزار این نعمتها ـــ طبعاً بخشی از این هواخواهان هیچ وابستگیِ عامدانه و معنیداری به ساختار حاکمیت ندارند. اگر جامعهٔ مدنی نتواند بموقع و محکم در برابر این جریان بایستد، دور نیست روزی که چشم باز کند ببیند نقاطی که همیشه متعلق به او بوده اکنون تسخیر شده و فرسنگها از دسترس دور شده است.
پاسخ گراناز موسوی:
زنگ خطر بزرگ تر تکرار شابلون وار طرح خودی-نا خودی حکومتی در کسوت قهر و اعتراض است، انگشت اتهام سوی هم گرفتن و راه اندازی نظام سرکوب موازی و تصفیه و سره سازی از تفاوت هاست. انگ حکومتی زدن به هر تکاپویی، بر سر شاخ نشستن و بن بریدن است. زنگ خطر بزرگ تر از اصلاح طلبی، وخامت طلبی و گسترش روحیه رواقی و آخرالزمانی ست! چهار دهه است که اگر دروازه بستند از دیوار بالا رفتیم، اگر سیم خاردار کشیدند از پنجره آمدیم. خود بنده کتابم بعد از هشت سال مجوز نگرفتن بلاخره در کابل چاپ شد و نتوانست مشمول انتخاب جایزه بامداد شود ولی با افتخار و البته درد بسیار داوری جایزه را پذیرفتم چون باور دارم باید نگاه رو به جلو داشت، خسته نباید شد و وا نباید داد.
شما وا ندادن را اتفاقا تن دادن تلقی و به نظر بنده اشتباه می کنید. خوب می دانید اگر کتاب های بی مجوز را به دایره انتخاب راه بدهند زمینشان می زنند و جلوی کارشان را می گیرند. چرا حتما باید به تعطیلی و تاریکی هر چراغی رضا داد؟ چون مراسم تولد و مرگ شاعر قدغن است، جایزه اش هم سرشان را بخورد؟ شعر بدبخت معاصر به اندازه کافی پرت و گم و بی رونق هست، حالا همین خردک شررها را هم بتارانیم اوضاع بهتر می شود؟ نه! اما حق دارید، بله، اوضاع وخیم تر و منجر به رواج و تاراج بیشتر سیاهی می شود. شما دارید دنبال رنگی بالاتر از سیاهی می گردید؟ هر حرکت مثبتی در حکم سوپاپ تخلیه فشار اجتماعی ست اما وخامت که به نهایت ممکن برسد،آخرالزمان می شود و “اغیار” ورمی پرند؟ باز هم قرار است دیو بیرون برود و فرشته درآید؟ همه حکومتی و مامور مخفی اند مگر آن که عین شما و هم فکران شما فکر کنند؟ کم لطفی نمی فرمایید؟ یا قرار است باز هم هدف وسیله را توجیه کند حتا به قیمت تصفیه هم دیگر، گیرم به نیش قلم و زهر کلام؟ راستش اگر می خواستم بدجنسی کنم می توانستم فکر کنم بزرگ ترین برگ برنده دستگاه ارعاب و سانسور اتفاقا همین تقبل زحمتِ زدن و تار و مار بقایای روشنفکری و جریان های فرهنگی به دست و زبان و قلمِ خودمان است!
جواب ناقد:
از اینجا آغاز کنم: انتظارم این است که «دوستانی» مانند شما، گیرم از سر دوستی، حرف توی دهن صاحبکیبورد که حی و حاضر است نگذارند و بگذارند صریح و بیتحریف گفتگو کنیم. این کلیشهٔ خودی ــ ناخودی در این مورد بلاموضوعیت است. خطاب من به همهٔ کسانیست که جزئی از جامعهٔ مدنی ایراناند. هرکس خود را خارج از این دایره میبیند، طرف صحبت من نیست. اگر شما جزئی از این جامعهٔ مدنی هستید، که هستید، پس «ناخودی» تلقی نمیشوید. ناخودی کسیست که از این پیشتر غوطهوری در جوف حاکمیت را پذیرفته است. من اتهام نمیزنم. بهصراحت هشدار میدهم که این جوایز، و از جمله جایزهٔ شعر احمد شاملو، خواسته یا ناخواسته در بافتِ پروژهٔ کلان تعدیل فرهنگی حاکمیت قرار گرفته است. این بهمعنای حکومتی بودن دستاندرکارانش نیست. حاکمیت از برگزاری این جایزه نهفقط کوچکترین ضرری متحمل نمیشود، که بهره هم میبرد.
کسانی مزیت اخلاقی خود را تقدیم میکنند تا جایزهای برگزار شود سربهسر مغایر باور و منش و کنش احمد شاملو. این نه یعنی که هرکس تن به چنین سازش ناخواستهای میدهد، «حکومتی»ست. حرف من ابداً شخصی نیست. تعدادی از نزدیکترین دوستانم مدتی ــ کم یا زیاد ــ گرفتار همین جایزه بودهاند و کنار کشیدهاند. حرف من متوجه ساختاریست که این کنشهای گیریم از سر خیرخواهی را در خود هضم میکند و از آنها نیرو میگیرد. هرگز از من که خود در مقام ناشر سالی دهها کتاب منتشر میکنم نخواهید شنید که کوشش برای انتشار کتاب را، رغمارغم سانسور، انکار کنم. و قطعاً ــ بهدور از تواضع آخوندیستی ــ بیش از من با سانسور مواجه نبوده و نیستید؛ اگر شما یک کتابتان به سد سدید سانسور خورده است، من هر روز، تکرار میکنم: هر روز، با سانسور و سانسورچی مواجه و درگیرم. حرف این نیست. حرف این است که برساختنِ جایزهای در چارچوب «آثار مجوزدار از ارشاد» سیمای فیگوری را مخدوش میکند که همه عمر یک قدم جلو سانسور پا پس نکشید. شما شاید ندانید، اما من همهٔ این آثار را خوانده و دیدهام.
شاملو محض سانسور «یک کلمه»، بله یک کلمه، حاضر نشده است یک شعر یا یک ترجمه منتشر شود. نامههایش به کانون نویسندگان ایران و نویسندگان ایرانی و دوست و آشنا را ببینید. نامهاش به ارشاد را ببینید. اگر در یکی از این نامهها یک کلمه در سازش با سانسور دیدید، حق با شماست. این جایزه با این ساختار و سازوکار میتوانست و میتواند بهنام هر شاعری و هر مفهومی باشد، جز احمد شاملو. من در دفاع از هویت این شاعر مینویسم، چرا که فیگوریست که گفتار «ضد سانسور» را در روزگار ما در کشور ما نمایندگی میکند. سر این هم با هیچ دیارالبشری تعارف ندارم.
هم من میدانم هم شما میدانید که شعرِ ازنفسافتادهٔ این مملکت با شوک الکتریکیِ این و آن جایزه سرپا نمیشود. اینها استدلال نیست. بیشتر به توجیه پهلو میزند. من برخلاف شما این حرکت را «مثبت» تلقی نمیکنم؛ حرکتیست سربهسر منفی و ارتجاعی. این را نه بهعنوان عضوی از آن مؤسسه که بهعنوان نویسندهای مستقل عرض میکنم. لابد اطلاع یافتهاید که اکثریت اعضای مؤسسه نیز با این جایزه مخالفاند و این جایزه دو سه حامی بیشتر ندارد که یکیشان نیز ناشر است. من یکی هیچوقت اینقدر سادهلوح نبودهام که «فرشته» را بدیل هیچ وضعیتی بپندارم. بدیل تباهی لزوماً رستگاری نیست. اما این باعث نمیشود که تباهی را با چشمهای خودم ببینم و خفهخون بگیرم مبادا که دوستی و دوستانی برنجند. این باعث نمیشود که مشارکت در تباهی را دریچهای به رهایی ببینم. هیچگاه دچار این توهمِ اغواگر نبودهام. به شما هم دوستانه عرض میکنم که به این نکته فکر کنید: «جایزهای به نام شاعری برگزار شده است که تا مغز استخوان مخالف سانسور بوده است و نماد مبارزه با سانسور است. جایزه آثار را صرفاً پس از سانسور بررسی میکند. همان شاعر اگر آثار سانسورشدهاش را بفرستد به آن جایزه، به سطل زباله حواله میشود.» شما تناقضی در این نمیبینید؟ واقعاً، جداً، نمیبینید؟ کاری به بقیهٔ مظاهر ابتذال و سرافکندگی که در این جایزه رخ نموده ندارم. موضع هرکس در باب همین یک مورد کافیست که بدانم او کجا ایستاده و من کجا. مابقی حرفها فرع بر این نکته است.
این هم نقد من بر نظر ناقد در دفاع از شیوه کار فرهنگی دوستانی چون گراناز موسوی:
نظرها را خواندم و در مجموع فکر می کنم کار گراناز خانم کاملا بجا و قابل دفاع است. منتقدان عمدتا به منزه طلبی گرایش دارند که اصلا و ابدا با کار اجتماعی سازگاری ندارد. به قول سارتر وارد کار جامعه که شدی دست هایت خواه ناخواه آلوده می شود. اما مدل منزه طلبی یکبار پیش از انقلاب آزموده شده و بی نتیجه مانده است سهل است نتایج گران داشته که زیر آوارش چهل سال است مانده ایم و خود شاملو هم مانده بود. بهترین کار در آمیختن با جریان هایی است که می تواند کمکی باشد به فرهنگ و آمیختگی فرهنگی و نوعی تنوع فکری. هر گونه منزه طلبی مثل خواست اسلام ناب محمدی است یا زبان پاک و نژاد پاک. چنین چیزی خدا هم نافرید و به مهلکه های بزرگ ختم می شود. برای همین زبان اش هم پر از خشونت و اتهام و خودی ناخودی است و انقلابی ضدانقلابی درست می کند. واقعیت اما کاملا طیفی است. و در فرهنگ ما شعر حافظ مثال عالی آن. و عرفان ما نشان زنده بودن آن و موثر بودن آن. هیچ نوع ناب خواهی و ناب گرایی به جایی نمی رسد. دیده ایم در سده اخیر و باید عبرت گرفت و نقطه پایان گذاشت بر آن. تداوم آن است که ارتجاع واقعی است دوستان!