عنایت فانی
محمود کیانوش میگوید: «پدرم بیسواد بود، فقط سه کلمه را ناشیانه نقاشی میکرد. یکی از آنها را بهتر از آن دوتای دیگر؛ اسم خودش، اسم پدرش و اسم پدربزرگش؛ علی حسین محمد.»
اما آن پدر بیسواد صدها داستان تاریخی و خیالی و واقعی تعریف میکرد. کیانوش میگوید: «من هیچ وقت به این آرزو نرسیدم که بتوانم داستانی را به شیوه جاندار و دلنشین او تعریف کنم.» تنها عیب پدر به قول کیانوش این بود که: «جهد میکرد از من در حوزه علمیه نجف یک ‘عالم ‘ بسازد.»
سعی پدر یک سال بیشتر دوام نیاورد و کیانوش مکتب ملاباجی را در مشهد رها کرد و مادر را جلو انداخت تا پدر را راضی کند که او به مدرسه برود. ولی حسن آن یک سال برای کیانوش این بود که قرآن را تمام کند و بخشی از گلستان سعدی و غزلهای حافظ را بخواند و البته به قول خودش در آن سن و سال هیچ چیز هم از آنها نفهمد. محمود کیانوش در ۱۲ شهریور ۱۳۱۳ در مشهد متولد شد، ولی در نوجوانی با خانواده به تهران مهاجرت کردند:
«دو ماهی مانده بود که کلاس چهارم را در مدرسه عنصری مشهد تمام کنم که پدر رفت به تهران تا برادر گریختهام را به مشهد برگرداند. خاک تهران دامنگیرش شد و خانواده را از جوار ضامن آهو به دامنه دماوند کوچ داد.»
در تهران هم اگرچه فشار پدر برای ترک مدرسه همچنان ادامه داشت ولی محیط بازتری بود برای شکوفایی استعداد محمود نوجوان در نویسندگی و شعر سرایی. در دبیرستان علامه در سهراه اکبرآباد تهران بود که استعداد نویسندگیاش مورد توجه قرار گرفت. در سال دوم دبیرستان کیانوش برای موضوع انشائی که در بارهٔ ورزش بود داستان کوتاهی نوشت با عنوان «هشت و سی و پنج دقیقه» که در مسابقه داستاننویسی سراسر کشور شرکت داده شد و برنده جایزهٔ اول شد و داستان با اسم مستعار م.شبتاب در هفته نامه دانش آموزان، ارگان سازمان دانش آموزان ایران چاپ شد.
بعدها غلامحسین ساعدی به کیانوش گفته بود که او در آن مسابقه دوم شده بود. بعد از آن چند داستان کوتاهش در هفتهنامه شبچراغ که ابوطالب حلبی در میآورد چاپ شد. کیانوش کلاس چهارم دبیرستان بود که به قول خودش با دودلی فراوان داستان کوتاه «حسن کاکل و سگش» را برای هفته نامه نیروی سوم که بیشتر گردانندگانش از خلیل ملکی تا جلال آل احمد انشعاب کردههای حزب توده بودند و نشریه معتبر آن زمان بود فرستاد و با نام مستعار شباهنگ چاپ شد.
«خودم باور نمیکردم. درست در همان صفحاتی که هفتهٔ قبلش داستان جلال آل احمد چاپ شده بود داستان من چاپ شد.»
کیانوش بعد از کلاس چهارم دبیرستان به دانشسرای مقدماتی رفت و بعد از پایان دانشسرا سه سال در مدرسه ای در روستایی نزدیک تهران ابتدا معلم و بعد مدیر شد. دوره دو ساله دانشسرا، دورهٔ بعد از کودتای ۲۸ مرداد بود و فضای کشور در مجموع فضای سنگینی بود و فضای دانشسرا بخصوص برای کیانوش بسیار دشوار بود:
«در دانشسرا من از محیط شورانگیز بیرون جدا شده بودم و شوق نوشتن در من فرو می نشست، یا در واقع فرونشانده میشد. گاه فکر میکردم که دیگر نخواهم توانست بنویسم. خفقان دانشسرا مثل خفقان بیرون نبود که با آدم فاصله داشته باشد و مجال اندک تنفسی به آدم بدهد، به آدم چسبیده بود و سعی میکرد از چشمها به درون مغز برود و آن را از تفکر بازدارد.»
در آن دو سال کیانوش فقط چهار داستان کوتاه نوشت که سه تای آن در هفتهنامه نیروی سوم با نام مستعار تازهای چاپ شد. اما در دوره معلمی کیانوش تلاش میکرد به نویسندگی باز گردد و این تلاش همزمان بود با انتشار نشریات جدیدی از جمله مجله هفتگی «خوشه» که شاعرانی مثل احمد شاملو، نادر نادرپور و محمد زهری در آن کار میکردند و این فضای تازهای بود برای بر سر ذوق و شوق آوردن کیانوش:
«نشستم و بعد از غزلها و مثنویهای بچگی، بعد از شعرهای چلنگری و گاه توللیوار دبیرستان، اولین شعر شاملووار را گفتم و با یادداشتی کوچک برای «خوشه» پست کردم. شعر با تصویری که برای آن کشیدند چاپ شد و به این ترتیب من دوره دوم فعالیت ادبی را شروع کردم.»
به خدایی ناشناخته در ۲۲ سالگی
بیشتر این مجلهها نیاز زیادی به مطالب ترجمهای داشتند؛ و ترجمه شد بخش زیادی از کار کیانوش و در همین دوره اولین کتاب با ترجمه او هم چاپ شد: «به خدایی ناشناخته» اثر جان اشتاین بک.
«اولین کتاب به نام من چاپ میشد و اثری از خود من نبود، من تازه بیست و دو سالم بود.»
در آن زمان مجله دیگری به نام «بامشاد» در میآمد با مدیریت اسماعیل پوروالی و سردبیری احمد شاملو و کیانوش از آن به بعد شعرهایش را در بامشاد با نام م.ک چاپ میکرد. تا آن زمان کیانوش که گوشهگیر و به قول خودش تکرو بود در جمع شاعران و نویسندگان ظاهر نمیشد. تا اینکه روزی تصمیم گرفت که حالا باید از خانه بیرون بیایم و با بعضی از این قلمزنان معروف آشنا شوم. شعر تازهای برداشت و به دفتر مجله بامشاد رفت تا احمد شاملو را ببیند: «برخوردم با احمد شاملو کاملا با آن برخورد که با جلال آل احمد داشتم فرق میکرد. شاملو واقعا خوشحال شد و تمام صورتش از لبخند تحسین شگفت.»
و پایه دوستی نزدیک کیانوش و شاملو از همان روز گذاشته شد.
دیپلم افتخار از دانشگاه مطبوعات
در آن زمان مجله دیگری به نام «صدف» منتشر میشد زیر نظر محمود اعتمادزاده، م.ا بهآذین و کیانوش داستان شعر گونهای برای این مجله فرستاد که چاپ شد و این برای کیانوش به منزله دیپلمی بود از یکی از دانشگاههای معتبر مطبوعاتی زمان. از نظر کیانوش آن روز چاپ داستانش در مجلهای در سطح «صدف» خود به خود پذیرش نویسنده بود به صحنه ادبیات مطبوعاتی. محمود کیانوش حالا رسما و علنا وارد صحنه مطبوعات کشور شده بود. چندی بعد روزی تقی مدرسی نویسندهای که کیانوش با او در مجله بامشاد آشنا شده بود، به کیانوش میگوید از من خواسته شده که مجله صدف را من در بیاورم و من هم گفتهام با همکاری تو این کار را میکنم و با هم به دفتر مجله میروند و آن را از بهآذین و همکاران تحویل میگیرند.
اندکی بعد از آن مدرسی به آمریکا رفت و محمود کیانوش سردبیر مجله شد. ولی سردبیری کیانوش و عمر مجله صدف زیاد نبود، مجله تعطیل شد و کیانوش با شاملو در مجله آشنا که خانم طوسی حائری همسر آن زمان شاملو در واقع برای شاملو در میآورد همکاری میکرد. در آن زمان کیانوش دانشجوی ادبیات انگلیسی در دانشکده ادبیات بود و در عین حال معلمی هم میکرد و برای انتشارات فرانکلین و جاهای دیگر ترجمه هم میکرد. ولی درآمد آموزش و پرورش و کار مطبوعاتی هنوز خرج و دخلش را به هم نمیرساند و او از آموزش و پرورش استعفا داد و به عنوان مترجم، به استخدام وزارت صنایع و معادن در آمد.
تا این زمان شعرهای آزاد کیانوش که در مجلهها چاپ شده بود به اندازه یک کتاب میشد و این مجموعه با عنوان شکوفه حیرت در آمد. البته پیشتر یک شعر بلند موزون و مقفی به نام شبستان به عنوان اولین کتاب شعر کیانوش چاپ شده بود. از آن به بعد کیانوش پرکارتر شد و چند کتاب شعر، داستان و ترجمه و نمایشنامه و نقد ادبی منتشر کرد. کیانوش در این زمان بنا به تقاضای پرویز ناتل خانلری سردبیر مجله سخن شد که خود خانلری در میآورد.
دشمنی جلال آلاحمد
کیانوش سه سال و اندی سردبیر سخن بود و اگرچه در آغاز مورد خشم و غضب عدهای از شاعران و نویسندگان مخالف خانلری و در صدر آنها جلال آلاحمد و رفقایش قرار گرفت، ولی به مرور بسیاری از آنها برای مجله مطلب میفرستادند. خشم و غضب آلاحمد نسبت به کیانوش البته کمی به قبل از سردبیری او در سخن بر میگشت. کیانوش پیشتر به دلیل نقدی که بر داستانهای کوتاه آل احمد نوشته بود، او را دشمن خود کرده بود: «با این مقاله که در بارهٔ آلاحمد نوشتم توطئهای که علیه تکروی من آغاز شده بود با قدرت جریان گرفت. دوره درخشندگی آلاحمد بود و حتی کسانی که به فکر و کارش ایرادی داشتند، مصلحت نمیدانستند که خود را از چشم کتابخوانهای جوان و احساساتی زمانه بیندازند.»
در این دوره شورای کتاب کودک با سرپرستی لیلی آهی و توران میرهادی از کیانوش خواستند که در هیئت داوران بهترین کتابهای سال کودکان و نوجوانان شرکت کند و بعد همکار مجله پیک دانشآموز شد و در آنجا علاوه بر شعر و داستان برای کودکان برای پدران و مادران و معلمان مقالات تربیتی هم مینوشت. کیانوش در خصوص شعر کودکان معتقد بود که شعر گفتن برای کودکان درایران پایه و اصولی ندارد و میگفت: «به مرور که برای بچهها شعر میگفتم متوجه شدم که تقریبا همه آنچه به نام شعر برای کودکان ساخته میشود، اولا شعر نیست و ثانیا حرف بزرگسالان است با زبان کودکانه.»
کیانوش بعدا در این خصوص کتابی منتشر کرد زیر عنوان «شعر کودک در ایران» که در حقیقت سخنرانی او بود در شورای کتاب کودک. بسیاری از شعرهایی که کیانوش برای کودکان ساخته بود به کتابهای درسی مدارس راه یافت.

خارج از گروه و تکرو
محمود کیانوش هرگز وارد گروهها و دستهبندیهای نویسندگان و روشنفکران نشد و همواره تکرو بود، حتی به ندرت در مهمانیهای آنها هم شرکت میکرد. اما چشم و گوشی باز داشت و نسبت به اتفاقات اجتماع و حرکات محافل روشنفکری جامعه و جهان نه فقط بیتفاوت نبود بلکه در شعر و داستان و بقیه نوشتههایش به شیوه خودش به آنها واکنش نشان میداد. کیانوش میگوید: «من واقعا خانگی بودم و تقریبا تکرو. برای دوستی معیارهایی در من ساخته شده بود که بسیاری از رفقای کتابخوان یا نویسنده به آن معیارها نمی خوردند.»
کیانوش از سال ۱۳۵۲ مقیم لندن شد و در آنجا به سرودن شعر و نوشتن داستان ادامه داد و چند کتاب منتشر کرد از جمله چند کتاب تحقیقی مثل «زن و عشق در دنیای صادق هدایت»، «شعرفارسی در غربت» و کتاب انگلیسی زبان «شعر نو فارسی» که گزیدهایست از شعر شاعران بهنام و نوسرای ایران با ترجمه و مقدمه مفصلی از وضعیت شعر امروز ایران و معرفی شاعران.
کیانوش در لندن به محافل شعرخوانی شاعران انگلیسی هم میرفت و شعرهای خودرا که اغلب به زبان انگلیسی میسرود میخواند. چهار دفتر شعرهای انگلیسی کیانوش تا به حال چاپ شده است.
استاد زشکی و علیزاده طوسی
محمود کیانوش از دیماه سال ۱۳۶۰ با نامهای استاد مصلحالدین زشکی و علیزاده طوسی با بی.بی.سی فارسی همکاری میکرد. استاد زشکی شاعر طنز پردازی بود در یک برنامه طنز اجتماعی به نام مجله شفاهی.
حاصل کار سی و شش ساله محمود کیانوش در بیبیسی فارسی هم از نظر کیفی و هم کمی براستی بینظیر است:
رشته برنامههای ماندگار «صادق هدایت: پیشگام داستاننویسی جدید در ایران (چهارده برنامه بیست دقیقهای)،
«هزار سال غزل فارسی» (چهارده برنامه بیست دقیقهای)،
«چهره استاد، گفت و گو با احسان یارشاطر» (هشت برنامه بیست دقیقهای)،
«فرهنگسازان ایرانی در جهان» (هشت برنامه بیست دقیقهای)،
«در حکایت و شکایت زبان فارسی» (هفتاد برنامه هفتگی)،
«رشته برنامههای نامهای از لندن» (در ۵۲۰ برنامه هفتگی در طی ۱۰ سال)،
«رشته برنامههای طنزآمیز زشکیات» (که در شش دفتر نعلیات و میخیات، عقلیات و نقلیات، ساغر نامه، کشف الاغراض، مرآت المصائب، مصباح الاذهان، جمعا در حدود هزار صفحه نشر شده است)،
و کتاب «راهنمای زبان و ترجمه برای رادیو» (در سی و شش فصل، در حدود ۲۰۰ صفحه که با عنوان «آکادمی بخش فارسی» ارائه شده است) و چند رشته برنامه دیگر.
کار بیشتر در دوران ناخوشی
کیانوش در سه سال اخیر که به نوعی سرطان خون مبتلا شده بود بیش از هر زمان دیگر کار میکرد. میگفت وقت زیادی ندارم و کار ناتمام بسیار است. او با اینکه تیماردار همسرش پری منصوری، نویسنده و مترجم بود اغلب شبها کار میکرد و بسیار کم میخوابید. او در عین حال هرگز دانشجویی را رها نکرد و تا زمانی که امکان حرکت داشت کیسه به دست در کتابفروشیهایی که کتابهای دست دوم میفروختند به دنبال کتابهای قدیمی و نایاب میگشت. او میگفت اکثر مصیبتهایی که بشر با آن رو به روست حاصل شک نکردن و سؤال نکردن انسانهاست. او کتاب «بیشکی، بیسؤالی» را به همین دلیل نوشت. این کتاب حاصل بحثهایی ست که کیانوش در کوچه و خیابان، با غریبه و آشنا میکرد و تلاش داشت همه را در مقابل اعتقادات بیفکر پذیرفته به شک و سؤال وا دارد. کتاب دیگری که ثمره کار بیوقفه چند سال اخیر اوست کتابیست در دو دفتر: «بردار اینها را بنویس آقا؛ دفتر تذکره» و «بگذار اینها را چاپ کنیم؛ دفتر تکمله». این کتاب ۷۵۰ صفحهای شرح بیپرده و منتقدانهایست از تجربیات گاه ناخوشایند خود او از محافل و گروهبندیهای روشنفکری ایران از دهه چهل خورشیدی به بعد.
محمود کیانوش هنرمندی بود که مثل دیگر هنرمندان نبود. انسانی بود که آنطور که میاندیشید و میگفت زندگی و رفتار میکرد و چون میخواست دیگران هم با او آنطور باشند و نبودند بر دوشش بار اندوهی میکشید، باری که از نوجوانی خود بر دوش خود گذاشته بود و تا آخرین لحظه حمل کرد. انسانی بود صادق، بیریا، بیدروغ و بهشدت با وجدان. کیانوش خود را لاادری میدانست و به همین دلیل ذهن فلسفی او بر شک و سؤال استوار بود و همواره پژوهنده بود. مجموعه ۵۲۰ قسمتی نامهای از لندن او نمونه درخشانی از ذهن سؤالکننده و پژوهنده اوست.