راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

بازدیدی از غربزدگی آل احمد

مهدی جامی

زیتون

غرب فرهنگ مسلط دوران ما ست. دستاوردهای تکنولوژیک آن برایش جذابیت فوق العاده فراهم آورده است. بخش مهمی از دستاوردهای آن در حوزه پزشکی و مهندسی و بهبود حمل و نقل و ارتباطات و رسانه نیز امروز بخشی از تمدن معاصر است و در کشور ما نیز پذیرفته و گسترش یافته است. اما طبیعی است که میان چند کشور پیشتاز غربی و دیگر نقاط جهان -که خواه ناخواه به آن روی کرده اند یا اصلا تحت استعمار سیاسی و نظامی غرب بوده و به نوعی توسعه دستوری و محدود و حتی اجباری تن داده اند- فاصله بسیار است. روانشناسی گرایش به غرب در عین زندگی در کشوری بدون پیشرفت های غربی -از دانش و آموزش و مدیریت تا زیرساخت ها- به مشکلی دامن زده است که بسیاری از متفکران و روشنفکران معاصر به آن توجه داده اند و جلال آل احمد آن را غربزدگی نامیده است. در واقع، غربزدگی موقعیتی است که فرد و جامعه می‌خواهند بدون توجه به زمینه های اجتماعی غربی شوند. غرب بتدریج غرب شده است اما غربزدگی می‌خواهد یا ناچار است جهش کند و بدون طی مراحل به غربی برسد. غربزدگی نوعی مهاجرت ذهنی از خود به قلمرو دیگری است. و این مایه و پایه مهاجرت‌های عینی هم هست.

غربزدگی به این ترتیب اسم اعظم دوره معاصر است که در صورت‌ها و نام‌ها و گرایش‌های مختلف خود را نشان داده است از فرنگی‌مآبی در سبک زندگی تا تقلید و مرعوبیت ذهنی در برابر فرنگی، استعمارزدگی و بیگانه پرستی، سرمایه‌داری وابسته و تجدد آمرانه و شبکه واژگان و تعبیرات و اصطلاحاتی که به نحوی به این حلقه پیوند می‌خورد و مرکز آن نفی شخصیت و هویت فرد و جامعه و اثبات هر آن چیزی است که مهر غربی خورده باشد. چیزی که محمد اقبال آن را «چنگیزی افرنگ» می‌خواند و شماری از متفکران غربی نیز مانند رنه گنون و اسوالد اشپنگلر و ژولین فروند از زاویه ای دیگر آن را افول و زوال و انحطاط غرب دیده اند یا مانند کافکا و یونسکو و بکت مسخ آدمی را در مشی و رویکرد آن یافته اند و این روزها در مباحث بحران محیط زیست و آلودگی‌های فراگیر آن مطرح می‌شود. در مباحث روشنفکران ایرانی گرچه فضل تقدم در هشدارها از آن کسانی مانند فخرالدین شادمان و محمدباقر هوشیار است[۱] اما اثر ممتازی که این موضوع را به بحث روز و بحث دوره تبدیل کرد غربزدگی آل احمد است.

توسعه بدون فرهنگ

اهمیت کتاب غربزدگی و تاثیر بزرگ و دورانساز آن شاید عده ای را شگفت زده کرد. شمار منتقدان آل احمد و خود کتاب هم کم نبود و نیست.[۲] نواقص و کاستی‌های پرشماری را برای دانش و روش آل احمد و مباحث کتاب برشمردند. شاید از معدود کتاب‌هایی باشد که هدف بیشترین نقدهای محفلی و رسانه ای بوده است. اما هیچ یک از نقدها نتوانسته است جز ایجاد شبهه یا تخریب آل احمد به چیزی بیشتر دست یابد. زیرا منتقدان ایده تازه ای نیاورده اند و طبعا نمی‌توانند واقعیت‌های بسیاری را که او برجسته ساخته انکار کنند. آنها شاید روش آل احمد را در بحث نپسندیده باشند اما نمی‌توانند مساله فرنگی‌مآبی یا غربزدگی را منکر شوند. حداکثر این است که غربزدگی را اصولا مثبت ببینند و تصور کنند تقدیر دوران ما ست و باید به آن تن داد. یا به جای غرب بهتر است به روسیه و چین روی کرد. اما بیشترین نقدهای دهه های اخیر از طرف منتقدان لیبرال است که در تازه ترین نقدهای خود -به تلویح و تصریح- به تبدیل شدن ایران به امارات توصیه می‌کنند. امری که هرگز اتفاق نخواهد افتاد. چنانکه مدل غربی به سبک آمریکایی دوران پهلوی نمی‌توانست به نتیجه برسد (آنچه در دیگر کشورها هم تجربه شد و ناکام ماند و مدل اخیر آن افغانستان بود). هدف برای چنین منتقدانی صرفا «توسعه» است کمابیش به همان صورت که در دوره شاه در دستور کار بود. فارغ از اینکه مساله ملی و رشد واقعی و درونزاد در آن مرکزیت داشته باشد یا نداشته باشد. اما برای آل احمد و همفکران او توسعه بدون فرهنگ و آموزش و زیرساخت متناسب آن معنی ندارد. بنابرین همه این نقدها و مخالفت‌ها و تلاش برای کمرنگ کردن ایده اصلی کتاب از اهمیت غربزدگی نکاسته است.

فرنگی مآبی پروژه پهلوی

غربزدگی درست در مقابل پروژه ای ایستاد که مهمترین پروژه دولتی در ایران معاصر بود: «فرنگی‌مآبی و تداوم فرهنگ مستعمراتی». عامل آن هم هیچ‌انگاری خود از نظر فکری و آلت فعل بیگانه بودن از نظر سیاسی بود. آل احمد در غربزدگی نشان داد که این پروسه فرنگی‌مآبی راهی نیست که به دهی آباد ختم شود بلکه آبادی ده را نیز به خطر می‌اندازد. و چنین هم شد. نتایج اصلاحات ارضی به تنهایی برای گواهی کافی است که به تخریب روستا و شهر هر دو انجامید. و به انقلابی نامنتظر ختم شد که پایه اش از همان اصلاحات شاهانه گذاشته شده بود که آل احمد تفصیلا آن را نقد کرده است.

ایده مبارزه با غربزدگی محصول روندی خودجوش در میان نخبگان ایرانی بود که در مقابل فرنگی‌مآبی به این یا آن صورت مقاومت می‌کردند و به شعوبیگری جدید شکل دادند: مقاومت در برابر غرب با تکیه بر فرهنگ خود (مشابه مقاومت شعوبیه در برابر فرهنگ عرب با تکیه بر فرهنگ ساسانی). پیچ تند فرنگی‌مآبی در تلاش برای تغییر خط بود که با مقاومت همین نخبگان و متکی به فرهنگ عمومی ایرانیان به سلامت پشت سر گذاشته شد و خط تغییر نکرد. گرچه بتدریج تغییر ذهن و زبان تحت تاثیر ترجمه و تقلید از غرب صورت گرفت. در واقع دو گروه نخبگان در تقابل با هم کار می‌کردند. گروهی که به منویات دولتی و خط دهی خارجی نزدیک تر بودند و حافظ منافع غرب در جنگ سرد آن روزگار و گروهی که در مقابل دولت و طبعا خط خارجی می‌ایستادند و هر طور می‌توانستند در مقابل آن مانع ایجاد می‌کردند و می‌کوشیدند نشان دهند آنچه به این جنگ سرد شکل داده اساسا محصول ماشین‌زدگی است که صورت نهایی آن در هراس از جنگ اتمی خود را نشان می‌دهد.[۳] امری که در دهه‌های اخیر گریبان ایران را با تحریم های بسیار گرفته است.

سلب حیثیت از آدمی

مفهوم خارجی، استعمار و ضعیف نگه داشتن ایران و مصرف‌گرا ماندن آن و ممانعت از رشد تولید ملی و تخصص‌های لازم برای آن با فرنگی‌مآبی درآمیخته است که در یک کلام به معنای واردات همه چیز است؛ از کالا و کارخانه تا فرهنگ و فکر و هنر و معماری. بنابرین نفی خارجی به معنای نفی تسلط خارجی و نیز نفی تشبه به او و تکیه به مشاوران انبوه آن در ایران بود و از نظر اصولی با فرنگی و فرهنگ وارداتی او و کالاهای مادی و معنوی آن و دخالت خارجی و شکل‌دهی جنگ سرد به فرهنگ رسمی کشور به مخالفت می‌پرداخت. به علاوه، ایران را بازار صنایع غربی و زیر سلطه شرکت‌های بزرگ نمی‌خواست. بلکه هوادار رشد علمی و صنعتی بود و شعار اصلی اش توانمندی ساختن ماشین و ابزارهای جدید در عین پرهیز از ماشین‌زدگی بود که غرب نیز از آن آسیب می‌دید اما به چشم ایرانی دیده نمی‌شد.[۴] غربزدگی گروههای فرنگی‌مآب داخلی را هدف می‌گیرد و گویای نبردی تمام عیار میان غیرت و استقلال ملی و غیریت پرستی و میان کارمندپروری و صدرنشینی کوتوله ها و پرورش شخصیت های اصیل است. حرف اصلی آل احمد آن است که در مقابل خودشکنی و انفعالی که با غربزدگی و فرنگی‌مآبی همراه است و موجب «سلب حیثیت از آدمی» است، باید شخصیت پرورش داد: «اگر بتوان نقشی برای فرهنگ ما قائل شد، کشف شخصیت‌های برجسته است که بتوانند در این نابسامانی اجتماعی ناشی از بحران غربزدگی عاقبت این کاروان را به جایی برسانند.»[۵] او مخالف صریح کنفورمیسم و یکدست‌سازی جامعه است -که خود میراث غرب و ماشین‌زدگی آن است و غلبه دیدگاه مکانیکی از طبیعت و جامعه- و برای حفظ تنوع اجتماعی و فرهنگی و مبارزه با بیگانه‌پرستی به خودشناسی دعوت می‌کند و محافظت از سنت های معماری و هنری و فکری ایران.[۶] از اینجا ست که کتاب غربزدگی پایه همه مطالعات بعدی در هویت ملی است.

طبیعت بیجان، طبیعت جاندار

آل احمد پیش از هر کس دیگر ولو به صورت غریزی و اجمالی دریافت که اساس تمایز میان فرهنگ ایرانی و فرهنگ عصر مدرن در آن است که ایرانی زندگی و جامعه و طبیعت را مکانیکی و ماشینی نمی بیند. فرهنگ ایرانی چنان آمیخته با درک معنوی از انسان و جهان است که در برخورد با دستگاه مکانیکی فکر مدرن نخست با انکار و بعد حیرت و پریشانی و مقاومت روبرو شد. کمتر کسی توانسته است این معما را حل و فصل کند و رمز این مقاومت را دریابد. درک آل احمد نیز عمدتا سیاسی و اجتماعی است. اما واقعیت این است که هضم «ماشینی دیدن جهان» برای ایرانی دشوار بود. فرهنگ ایران همیشه جهان را زنده و باروح و معنوی دیده بود. و حال با فرهنگی روبرو می‌شد که چیرگی ماشینی آن جذابیت داشت و کالاهای نو ساخته بود و روشهای تازه آورده بود اما معنایی که در این ماشینیسم وجود داشت او را می‌رماند. سال‌ها طول کشید تا بتدریج ایرانیان دریابند محل نزاع اصلی آنها با این فرهنگ چیره و پرزور جدید در نگاه شان به طبیعت و انسان است. حاصل این دو نظام فکری در کنار هم به وضعیتی انجامید که نه توسعه به مفهوم غربی آن به رشد مناسب در ایران رسید و نه مقاومت غریزی برای حفظ نظام طبیعی زندگی بر اساس داده‌ها و دستاوردهای فکر ایرانی توانست راه چاره ای برای برونرفت از این وضعیت پیدا کند. نه این شد نه آن ماند. و همین اساس غربزدگی است که با مفهوم ازخودبیگانه شدن مترادف است.

غربزدگی و اشغال ایران

اگر دوران غربزدگی ایرانی را به دو دوره کلان پیش از ۱۳۲۰ و پس از آن تقسیم کنیم، آنچه آل احمد می‌نویسد عمدتا ناظر به دوران بعد از ۱۳۲۰ است که در اثر اشغال چندساله ایران در دوره جنگ جهانی دوم نفود فرهنگ آمریکایی رو به افزایش بود و بعد از ۱۳۳۲ تثبیت شد و دوره جنگ سرد آمریکا و شوروی است. دوره پیش از آن ایران زیر نفوذ فرهنگ و سیاست انگلیسی و فرانسوی قرار دارد. گرایش به نوسازی غربی که با شتاب پیش می‌رفت در زمانی اتفاق افتاد که جامعه ایرانی چیزی شبیه روسیه پیش از انقلاب ۱۹۱۷ بود. عموم مردم از مظاهر تمدنی جدید بی بهره بودند یا بهره چندانی نداشتند. هنوز آب سالم و مدیریت شده از طریق لوله‌کشی در اختیار مردم نبود. هنوز بسیاری از جاده‌ها خاکی بود و راه‌ها ناهموار و ناامن. برق به همه جا نرسیده بود. بهداشت عمومی فراگیر نشده بود و مدرسه هم نوپا بود و از این شمار بسیار. و طبعا نیازهای کشور به معلم و پزشک و کارشناس زمین مانده بود. حتی نسبت کارگران به جمعیت آن دوره رقمی ناچیز است: ۱۳۰ هزار نفر در مقابل ۲۰ میلیون نفر؛ و از ۵۰ هزار آبادی مملکت فقط دست بالا هزار آبادی مدرسه داشتند.[۷]

آل احمد بخوبی مشخصات جامعه ایرانی را بخصوص در دهه ۲۰ و ۳۰ با دیدی جامعه‌شناسانه برمی‌رسد و نشان می‌دهد که ایده های وارداتی نمی‌تواند تحول اساسی در جامعه ایجاد کند. مدرنیزاسیون پهلوی در چنین جامعه ای قرار بود از فرنگستان کپی‌برداری کند. و روشن است که به چه تضادهای پرآسیبی دامن می زد؛[۸] مهمترین آن سلب اختیار از خود بود و تسلیم شدن به آنچه از غرب می‌رسید. به قول آل احمد حتی شماری از رجال سیاسی معتقد بودند تا وقتی نفت و درآمد آن هست نیازی به تاسیس کارخانه و رشد دانشگاه نیست و می‌توان ایران را به صورت بازار مصرف اداره کرد.[۹] امری که هم در تاکتیک و هم در استراتژی ویرانگر رشد اجتماعی و فرهنگی و علمی ایران بود. با چنین رویکردی گرچه به ظاهر دانشگاه توسعه می‌یافت اما نظام علمی و آموزشی و مدیریتی برای تحصیلکردگان حتی اگر فرنگ رفته بودند جایی نداشت.[۱۰] در واقع، مفهوم غربزدگی هم همین است که برای آنچه ادعا می‌کند تدارک ندیده است. و بنابرین، از سه عامل «پیشرفت علم، تحول تکنیک، امکان بحث درباره آزادی فقط مابه‌ازایی در ظاهر داریم. نمونه ای داریم برای خودنمایی.»[۱۱] بنیاد غربزدگی در این خودنمایی بی بنیاد است. چیزی بودن و چیز دیگری نمودن.

سربلندی ایران

نوشته شدن غربزدگی از نشانه‌های زنده بودن فرهنگ ایرانی است. فرهنگی که سربلند است و با همه داشته‌ها و نداشته‌هایش میل تسلیم به بیگانه ندارد اما گرفتار سیاست غربی و دولت تحت حمایت آن و سیاستگذاری ظاهرسازانه آن است. غربزدگی آل احمد مانیفست کسانی است که در وطن استعمارزده تمنای استقلال از بیگانه داشته اند و دارند و تمایلی به جذب و هضم شدن در فرهنگ مسلط جهانی ندارند. به قول آل احمد اگر چه به ماشین نیاز داریم هیچ دلیل ندارد که باقی عناصر فرهنگی غرب را هم بگیریم و، در مقابل، داشته‌ها و دارایی‌های خود را حراج کنیم: «چرا فقط به این عنوان که ماشین غربی است و ما از اقتباس اش ناچاریم باید تمام دیگر ملاک‌های زندگی غربی را نیز بگیرند و جانشین ملاک‌های زندگی و ادب و هنر خود کنند؟»[۱۲] و از زمان نوشته شدن غربزدگی این دو جریان در کنار هم سرنوشت ایران معاصر را رقم زده اند.

وقتی از دو جریان سخن می گوییم البته به معنای مرز کشیدن مطلق میان آنها نیست. این دو مسیر و جریان اجتماعی در دو رودخانه جدا از هم حرکت نکرده اند بلکه در نقاط مشترکی به هم آمیخته اند و در زمینی که اشتراک شان ممکن نبوده از هم جدا شده اند و باز دورتر به هم نزدیک شده اند یا درآمیخته اند. اما نهایتا دو آرمان داشته اند. یکی به ایرانی نوساخته و هر چه شبیه تر به فرنگستان می‌اندیشیده و برای آن از هر نوع ابزاری استفاده کرده است و چندان در بند هویت های تاریخی و ملی نبوده است و بلکه همیشه آماده بوده از خود و سنت و معارف خود بگذرد و بگریزد. و دیگری به ایرانی مدرن و یادگیرنده اما مستقل از فرنگستان و آیین او می‌اندیشیده و برای آن به خودشناسی و سنت‌مداری و هشدار به ازخودبیگانگی پرداخته است. در این میان، شخصیت‌های ملی ایران و چهره‌های خدوم وطن -که در نمونه‌های بسیار در این فصل نشان داده ام- به این دومی گرایش داشته اند. اما گرایش فرنگی‌مآب به جریانی کاملا متضاد با خود قدرت داده است که سنتگرایان معاند غرب بوده اند.

دشمنان غرب مربیان فرنگی‌مآبی

اگر ملیون چهره واحدی دارند، فرنگی‌ماب ها و دشمنان غرب دو روی یک سکه بوده اند. و یکی دیگری را تقویت می‌کرده است. در این میان چپگرایان که از نظر ایدئولوژیک و سیاسی دشمن غرب بوده اند به این دشمنان سنتگرای غرب یاری رسانده اند و نتیجه آن به صورت اسلامیسم یا اسلامگرایی یا مارکسیست‌های اسلامی ظهور پیدا کرده است. مشهور است که آل احمد هم به روحانیت توجه داشته است اما واقعیت این است که توجه او مشروط است و منتقدانه و هشداردهنده: «اگر روحانیت نتواند پیله مشروطه را بدرد چاره ای نیست جز اینکه بپذیریم این آخرین سنگر دفاع در مقابل غربزدگی جوش و خروش حیات را از دست داده و بدل شده است به سنگواره متحجری که جز در موزه‌ها جایش نیست و یا یکی از آخرین پناه‌گاههای همه قوای ارتجاعی شده است.»[۱۳]

امروز هم که دشمنان غرب در خیمه ولایت و روحانیت جمع شده اند بیشترین نیروی مقاومت را به گرایش فرنگی‌مآبی بخشیده اند. هر قدر یک طرف بر دشمنی پرآسیب با غرب اصرار ورزیده این طرف بر ذوب شدن در فرنگ و فرنگی‌مآبی پای فشرده است. به این اعتبار، سکه روزگار ما هنوز و همچنان فرنگی‌مآبی و غربزدگی است. این بار به این بهانه که باید به هر طریق ممکن از خط ولایت دوری گزید و با تظاهر به آنچه نمی پسندد و نافرمانی غریزی با آن درآویخت. وضعیت غربزدگی چهل سال و اندی پس از حکمرانی ولایی بدتر از روزگار پیش از انقلاب است. زیرا در آن روزگار هنوز امیدی به دین و معنویت و اسلام و سنت وجود داشت تا در برابر شاه و فرهنگ رسمی و آن فرنگی‌مآبی که تبلیغ می‌کرد بایستد. امروز تقریبا همه ارزش‌های نسل انقلاب سوخته و خاکستر شده است و از این رو پریشانی بیش از همیشه مسلط است و گویی راه گریزی جز توسل و تسلیم به خارجی دیده نمی‌شود. بیراهه ای در جستجوی آب که دوباره به سراب ختم می‌شود و «مساله ملی» را حل نخواهد کرد.

چرا فرنگی‌مآبی و غربزدگی ناتوان از حل مسائل است؟ زیرا آسیب بزرگ آن ستاندن اعتماد به نفس است. فاصله ای که میان ما و فرنگستان دیده می‌شود آنچنان عمیق ارزیابی و تبلیغ می‌شود که تنها راه روشن راهی پنداشته می‌شود که فرنگ رفته است. و بدتر اینکه اگر آنها رفته اند و رسیده اند ما دیگر نیاز به جستجو و حل مساله نداریم. کافی است حل المسائل فرنگی را پیش چشم داشته باشیم و بر سینه و سر بگذاریم تا همه مصائب مان چاره شود. و این همان ازخودبیگانگی است. و از مردمی که از خود بیگانه افتاده باشند توقع نوآوری و خلاقیت و ابتکار و حل مساله نمی‌توان داشت. توقع جستجوی تاریخ دور و نزدیک با چشمی واقع‌نگر نمی‌توان کرد. غربزده تاریخ و هویت خود را تحقیر و نفی می‌کند  تا به ما بقبولاند که باید غربی شویم و به نظرش البته نمی‌توانیم. بنابرین در دور باطلی می‌چرخد. نتیجه تسلیم محض است و تبعیت محض و تقلید تمام عیار. و این دقیقا همان چیزی است که روشنفکران و خادمان فکر و فرهنگ معاصر از آن بیم داده اند. ولی مبارزه با ولایت از قرار همه چیز را تحت الشعاع قرار داده است. دیگر کمتر کسی می‌شنود. کمتر کسی تبیین می‌خواهد. راه رفته و کوفته را می‌طلبند و نجات خود را در آن می‌جویند.

صاحب شخصیت شدن

ایران خزانه بزرگی از فکر و فرهنگ و ابداع و ابتکار است. در همین فصل (آینه‌سازان هویت ایرانی) به اندازه کوزه ای از دریا این فرهنگ بدیع و چهره های برجسته آن را نشان داده ام. چهره هایی که هر یک نمودار «شخصیت» در دوران معاصرند. اما اگر به قول فروغ دیگر کسی نیندیشد و نخواهد که بیندیشد این دریا به خشکی خواهد گرایید. مثل آب‌های سرزمین مان که هرز رفته اند و برکه‌هایی که خشکیده اند و دریاچه‌هایی که شوره زار شده اند. آنچه فکر و فرهنگ ما را بقا و دوام می‌بخشد  ایستادن بر پای خود و بازیابی اعتماد به نفس است و فکر معقول فرمودن که آن بهشت غربی را -تصویری که در دوره جنگ سرد سینما و رسانه های غربی آگاهانه آن را ترویج و تقویت می‌کردند- نمی‌توان از خود کرد مگر این خود شناسای خویشتن و جهان باشد. باید «بهشت خود» را ساخت. با عزم و اراده و کوشش باغبانی که که در خاک خود می‌کارد و به آوردن آب پای هر بوته و درخت می‌اندیشد و چاره را به دست خود می‌سازد. هرگز نمی‌توان از خود جدا شد و به دست و دامن دیگری آویخت. این روحیه استعمارزده است. روحیه ای که ناتوان از کشف خود و جستجو در تاریخ خود است و جز تحقیر مدام خود کاری نمی‌کند -فارغ از اینکه مکتب اش چیست و مذهبی است یا سکولار و لیبرال است یا محافظه کار. و کسی که تاریخ و فرهنگ را چنان که هست نیابد و نشناسد و تصور کند که می‌توان از خود بیرون شد و به دیگری تبدیل شد قادر به ارائه هیچ راهی نیست مگر همان دیگری شدن و از خود گریختن.

مساله اصلی غربزدگی که صورت تازه ای از مساله ای جاودانه است این است که با گریز از خود نمی‌توان چیزی به دست آورد و صاحب شخصیت شد. و کسی که خود را نشناسد جهان را نیز نتواند شناخت. تن دادن به غربزدگی صرفا می‌تواند صورت زندگی را تغییر دهد. خانه و لباس و ادا و زبان و خیابان را شبیه غربی کند. اما اگر این معیار باشد باید تمام کشورهایی که از قبَل نفت ثروتی یافته اند و صورتی غربی پیدا کرده اند (به نمونه همان امارات) به اندازه غرب امروز مدرن باشند. ولی می‌دانیم که واقعیت این نیست. چرا که واقعیت در فهم موسیقی و معماری و هنر و ادب و فرهنگ و تاریخ و مزیت‌های جغرافیایی و اقلیمی خود و سنت و حکمت خویش عیان می‌شود و شناخت پاینده‌های فرهنگ و تاریخ. و لازمه این شناخت استقلال فردی و اجتماعی است. دانشی است که باید در بوم ما بروید تا از ما باشد. غربزده همیشه در نفی خود می‌زید. و این بزرگترین آسیب است که امروز هر جا نگاه کنیم دیده می‌شود. صورت بنیادین آن تحقیر خویشتن است و ناتوانی از حل مساله خود را ذاتی و ابدی می‌بیند. و چون آفتاب روشن است که هیچ کسی با تحقیر خویشتن به هدفی شایسته نمی‌رسد. بنابرین مساله اصلی غربزدگی شهادت به پریشانی و آشفتگی فکری و روانی و مدیریتی است و سیاست تحت‌الحمایگی. غربزدگی متاخر که آل احمد از آن یاد می‌کند صورتی ذهنی از سالهای اشغال عینی ایران است.

جداشدن از روشنفکری تاریک

اگر آثار میرزا آقاخان کرمانی مثل «سه مکتوب» (اواخر دوره ناصرالدینشاه) سرمشق چندین نسل از روشنفکران پس از او در غربزدگی متقدم بوده است[۱۴] تا روشنفکری و نوشدگی را در تحقیر خویشتن، بیزاری و گریز از خود، و نفی دین و آیین و رسم و سنت بجویند و کین توزی به عرب و خط عربی، اثر آل احمد از معدود کتاب‌هایی است که در تاثیرگذاری همسنگ آن به شمار می‌رود اما در مسیری کاملا خلاف آن. از این منظر، غربزدگی نشانگر یک تحول بنیادین در فکر ایرانی است. نوعی خودیابی و خودشناسی که از عالم تاریک میرزا آقاخان بسیار دور است. غربزدگی البته جانشین تفکرات میرزا آقاخانی نشد بلکه طرحی آلترناتیو ارائه کرد که برای آبادی و آزادی ایران مسیری غیر از فرنگی‌مآبی پیشنهاد می‌کرد و در آن  روشن‌اندیشی و خودشناسی اساس قرار می‌گرفت. مسیری که پیش از آل احمد، در تسخیر تمدن فرنگی (۱۳۲۶) فخرالدین شادمان ظهور آن دیده می‌شود و پس از آل احمد به طور خاص در آثار شریعتی بازتاب می‌یابد و انعکاس آن را در افکار و آثار ده‌ها نفر دیگر از متفکران ایرانی دهه ۴۰ و ۵۰ می‌توان نشان داد.

با کتاب آل احمد صدای تازه ای در نقد فرنگی‌مآبی -که بعد از آن به غربزدگی شناخته می‌شود- وارد عالم تک صدایی تجدد ایرانی شد. بعد از غربزدگی دیگر نمی‌شد از تجدد به سبک فرنگی‌مآبانه دفاع کرد. سبک زندگی فرنگی‌مآب البته ادامه یافت که ریشه داشت و حمایت سیاسی هم داشت، اما سبک زندگی تازه ای طرح شد که نهایتا در دوره نصر و علامه طباطبایی و کربن از یک سو و شریعتی و حسینیه ارشاد و مطهری و شایگان و امثال ایشان از سویی دیگر اوج گرفت. همپوشانی‌هایی هم وجود داشت اما در تحلیل اجتماعی اینها دو جریان بودند. یکی محافظه‌کارتر و نزدیکتر به دربار و فرهنگ رسمی و دیگری دورتر از سیاست رسمی. آدمهایی به قول آل احمد، «با شخصیت و متخصص و تندرو و اصولی» که نیاز ما در «این دوران تحول» است.[۱۵]

بومی‌گرایی ابزاری

بعد از غربزدگی است که صدای توجه به فرهنگ بومی بیشتر شنیده می‌شود و در اواخر دهه ۴۰ به حمایت رسمی حاکمیت از آن می‌انجامد: بنیانگذاری «مرکز حفظ و اشاعه موسیقی» (۱۳۴۷) و نهادهای مشابه از این شمار است. گرچه دیگر بسیار دیر بود. وجدان معذب ایرانی نمی‌توانست صدای دلخواه خود را از کسانی بشنود که با زور کودتا و فشار غرب مسلط شده بودند و نگرانی شان نه درباره «هویت ملی» که درباره «نفوذ شوروی» بود. آن خودشناسی پیش از انقلاب که دربار از آن حمایت می‌کرد قرار بود سد راه نفوذ چپ باشد. روش و منشی ابزارانگارانه داشت. ناچار نمی‌توانست اصیل باشد و به جایی برسد. تقویت اسلام هم که به توصیه سیدحسین نصر صورت می‌گرفت از قضا صفرا فزود و به انقلابی دامن زد که کمتر کسی تصور و انتظار آن را داشت. اسلام سیاسی صورتی دیگر از همان غربزدگی بود. این بار به شیوه معکوس. و می خواست با غرب درافتد و مواضع و میدان چپ را تسخیر کند. اسلامی که بیشتر در خدمت رقابت های جنگ سرد بود تا در خدمت وطن. و نتیجه آن پس از چهار دهه اینک بر همگان روشن است. نه اسلامی باقی گذاشت نه ایران را آباد کرد و نه توانست از غربی شدن بیش از پیش جامعه جلوگیری کند. و در پس نقاب اسلام و شرع طبقه جدیدی ساخت که تفریح اش در امارات و ترکیه و اروپا و کانادا می‌گذشت و سبک زندگی اش هیچ کمتر از اعیان و اشراف پیش از انقلاب نداشت و هنر و فرهنگ و رسانه ای رسمی پدید آورد که نتوانست هرگز از ابتذال جدا شود و فرزندان انقلابیون اش همه راهی همان غربی شدند که ظاهرا با آن می‌جنگیدند.

غربزدگی در ولایت

به این ترتیب، اگر فرنگی‌مآبی تا پیش از انقلاب ۵۷ دستورکار دولت بود و آشکارا آن را تعقیب و ترویج می‌کرد، بعد از انقلاب بتدریج در دستورکار و سبک زندگی ملت ظاهر شد و گسترش یافت و دولت و دولتی ها نیز خواه ناخواه و آشکار و پنهان همان را تقویت کردند. هر قدر ارزش‌های اسلامیستی و انقلابی کمرنگ تر شد راه برای رقیب بازتر شد. اگر در عهد پیش از انقلاب اندیشه‌های اصلی در اسلام سیاسی و مارکسیسم انقلابی و لیبرالیسم غربگرا و ملی‌گرایی جلوه داشت، پس از انقلاب نه از اسلام اثری ماند و نه از مارکسیسم، و سیاست رسمی با اندیشه ملی و بزرگان آن هم درافتاد. نتیجه این است که راه برای دلبستگی به غرب بی نقد و بحث باز شد و امروز ما نه تنها کمتر از سالهای پیش از انقلاب غربزده نیستیم بلکه غربزدگی/فرنگی‌مآبی بیشتر و گسترده تر هم شده است و آینده ایران و هویت ایرانی را تهدید می‌کند. کافی است به زبان فارسی فرنگی‌مآبان توجه کنیم. زبانی که بسرعت واژگان اصلی خود را به انگلیسی وا می نهد، فعل فارسی را برای پیوند واژگان بیگانه استفاده می‌کند و زبانی می‌سازد که دیگر نه فارسی است نه توانایی گوینده خود را در نوشتار و گفتار فارسی نشان می‌دهد. التقاط بی‌مایه ای است که نه نشانه تسلط بر انگلیسی است و نه از فارسی روان نشان دارد. زبانی است که صرفا ذهن فرنگی‌مآب را نمایندگی می‌کند. ذهنیتی که دیگر نه این است نه آن. جایی در میانه راه فرومانده است. نه عزیمت کرده که قصدش را داشته نه به آن رسیده که اشتیاق اش را داشته است. نمایشی است از اینکه اینجایم اما رفته ام و رسیده ام. پایش در گل اینجایی است که نمی‌خواهد و نمی‌پسندد و دل اش در رویای بهشتی دور که به آن نمی‌رسد. خود را وانهاده تا بیگانه شود اما به کپی رنگ و رو رفته ای از بیگانه تبدیل شده است. از خود مانده و به بیگانه نرسیده به توهمی از شباهت به او بسنده کرده است.

برابر باش!

ایده اصلی غربزدگی آل احمد دعوت به برابری است. برابری را در شباهت یافتن به غربی نمی‌داند. این ظاهر کار است و کار ظاهربینان. دعوت به درک آن است که ما هم مردمی هستیم. کمتر از دیگران نیستیم. دعوت به نفی خودکهتربینی مزمنی است که گرفتار آن ایم -برخی بیشتر از دیگران. اگر در چیزهایی کم و کاست داریم و نیاز به تحول و جبران داریم در بسیاری چیزها غنی هستیم. فرزندان این آب و خاک بروشنی نشان داده اند که آنچه فرنگی مآبان غیرممکن می دانند کاملا ممکن و شدنی است. غربزدگی تلاشی برای احیای هویت سربلند ایرانی است. خواهان آن است که ما مردم به چیزهایی فخر کنیم که خود ساخته ایم نه آنچه بی هیچ زمینه ای در فرهنگ مان صرفا وارد کرده ایم تا صورت و سبک زندگی خود را غربی کنیم. دعوت او به ایستادن بر پای خود است. بر پای خود بایست و هر چه خواهی اخذ کن! و این یک بار دیگر نشان می‌دهد که صدای آل احمد هنوز و همچنان صدای وجدان و هویت ایرانی است.

 منابع و پانوشت‌ها

*این جستار پاره ای است از کتاب آینه‌خانه هویت ایرانی، در دست انتشار

[۱]  آل احمد، غربزدگی، متن کامل و سانسورنشده (تهران: بی نا، ۱۳۵۶ به توجه به یادداشت ناشر مبنی بر اینکه ۱۳ سال از انتشار ویراست ۱۳۴۳ می گذرد)، پانویس صص ۷۸-۷۹ که می گوید علاوه بر شادمان که «بر من فضل سبق دارد و سالها پیش در جستجوی علاج فکلی مآبی برآمده … شاید کسی که پیش از همه راهی به علت اصلی این مشکل برد دکتر محمدباقر هوشیار بود.»

[۲] تازه ترین نمونه آن یادداشتی است که فرخ امیر فریار به مناسبت صدمین سال تولد آل احمد و شصتمین سال انتشار غربزدگی نوشته است و آن را «تک درختی که امروز بی برگ و بار می پنداریم» توصیف می کند و به نظرش «بسیاری از ما دیگر غربزدگی را نمی پسندیم» و تصور می کند که «سالها ست که به غرب زدگی و داعیه های آن توجه نمی شود». بنگرید به: «ارزیابی های شتابزده نویسنده عاصی»، جهان کتاب، شماره ۳۹۶-۳۹۷ (آذر-اسفند ۱۴۰۱)، صص ۶-۷.

[۳] همان، «کمی هم از ماشین زدگی»، ص ۲۰۷ و نیز در آخرین صفحه کتاب و اشاره به آخرالزمان اتمی.

[۴] و آل احمد در این زمینه به آرا و آثار غربیان توجه و استناد می کند: از عصر جدید چاپلین تا فردیناند سلین، آندره ژید، آندره مالرو، آلبر کامو، اوژن یونسکو و دیگران. بنگرید به: همان، «کمی هم از ماشین زدگی»، ص ۱۹۹، ص ۲۰۱، و صص ۲۰۵-۲۰۶ و نیز: «اقتربت االساعه»، صص ۲۲۴-۲۲۵.

[۵]  همان، «ماشین زدگی»، ص ۲۱۳.

[۶] همان، «خری در پوست شیر یا شیر عَلَم»، صص ۱۴۸-۱۴۹.

[۷] همان، «راه شکستن طلسم»، ص ۱۳۴ و پانویس های صص ۱۳۶-۱۳۷.

[۸]  یک مثال عمومی اش سینما در آن روزگار است که به قول او و به نقل از مجله مسائل ایران (آذر ۱۳۴۲): «سینما در ردیف مواد مخدر و سیگار در ایران پناهگاه فراریان از نگرانی -از خانه و خانواده- فراریان از مدرسه و محرومیت های جنسی و دیگر محرومیت ها شده است. تنها در تهران مردم سالی سی و سه میلیون بار سینما می روند و از این بابت پانصد میلیون ریال می پردازند.»، همان، «جنگ تضادها»، صص ۹۶-۹۷ و پانویس آن.

[۹] همان، «راه شکستن طلسم» ص ۱۲۳.

[۱۰]  همان، «فرهنگ و دانشگاه چه می کنند؟»، ص ۱۸۰، صص ۱۸۷-۱۸۹.

[۱۱] همان، «کمی هم از ماشین زدگی»، مقدمه بحث در ص ۱۹۷.

[۱۲] همان فصل، ص ۲۰۸. و او این نکته را خطاب به «ملل شرق» می گوید. یعنی که دامنه غربزدگی را فراتر از ایران می بیند.

[۱۳] همان، «نخستین گندیدگی ها»، پانویس صص ۸۲-۸۳ که آل احمد از کتاب تازه انتشار مرجعیت و روحانیت (۱۳۴۱) صحبت می کند و فشرده نظرات اش را درباره روحانیت بیان می کند.

[۱۴]  همان، «نخستین گندیدگی ها»، صص ۷۹-۸۰.

[۱۵]  همان، «کمی هم از ماشین زدگی»، ص ۲۱۶.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته