عبدالحسین آذرنگ: استادان و نااستادانم

آیدین فرنگی

ایران چهر

استادان و نااستادانم
نوشته ی : عبدالحسین آذرنگ
چاپ چهارم : ۱۳۹۳
۱۸۲ صفحه –  ۹۵۰۰ تومان
ناشر : انتشارات جهان کتاب

«انگیزه‌های یادگیری باید بسیار قوی باشد تا سختگیری را بتوان به‌ جان خرید؛ از رفتارهای ناخوشایند نرمید و از جمله‌های نیشدار آزرده نشد. البته این، به زبان آسان است؛ اما چه می‌شود کرد، بهای بعضی چیزها گزاف است.» – استادان و نااستادانم، ص ۸۶

استاد کیست و نااستاد کدام است؟ اگرچه تعبیر استاد را دست‌کم چندصد بار خوانده، شنیده و به کار برده‌ام، تعبیر «نااستاد» را نخستین بار بر جلد کتاب «استادان و نااستادانم» دیدم. همه برداشتی از معنای استاد داریم که خارج از معنای رسمی آن است: هرچند هرکس که در دانشگاه تدریس کند، در اصطلاح استاد نامیده می‌شود، در خلوت و در ذهن رها از تکلف‌های معمول، هر مدرس دوره‌ی دانشگاهی‌مان را استادِ خود خطاب نمی‌کنیم. استفاده‌ی صادقانه از تعبیری مثل «فلانی حق استادی بر گردن من دارد» فقط درباره‌ی برخی استادان، نشان می‌دهد ممکن است استادانی هم داشته باشیم که حق استادی بر گردن ما نداشته باشند.

برویم سراغ واژه‌ی «نااستاد». «عبدالحسین آذرنگ» نویسنده‌ی کتاب «استادان و نااستادانم» در سرآغاز کتابش می‌نویسد: «تأثیرها، چه مثبت و چه منفی، ذهنم را بیشتر متوجه خود می‌کرد، و در این درگیری ذهنی بود که خودآگاه شدم تنی چند از استادانم در من حضوری پایدار دارند؛ شاید روزی نباشد که به آن‌ها نیندیشم؛ و مسیر کار و زندگی‌ام از تأثیر آن‌ها برکنار نیست. شمار این استادان از انگشتان یک دست افزون نیست، آن هم از میان حدود ۳۰۰ تنی که در دوره‌های متفاوت تحصیل و کار، به‌گونه‌ای حق آموزش بر من داشته‌اند. به نظرم می‌رسید که معماران اصلی یا اصلی‌تر ساختار ذهنی‌ام همین‌ها بوده باشند. در برابر آن‌ها، درست نقطه‌ی مقابل آن‌ها، نااستادان بودند که شمارشان به‌مراتب بیش از استادان بود و تأثیرات بد و منفی و رماننده‌ی آن‌ها، گذشته از آنکه پس از گذشت سال‌ها همچنان برجا بود، چه بسا مسیر کار و زندگی بسیاری چون من را تغییر داده بود. در میان این دو قطب، طیف گسترده‌ای از استادان کم‌تأثیر یا بی‌تأثیر قرار می‌گرفت که ویژگی خاصی از آن‌ها در خاطره‌ام نبود یا اگر هم بود، کمرنگ و بیرنگ بود.» (صص ۵ و ۶)

پس مراد نویسنده از استاد و نااستاد کسانی است که حضوری پایدار در ذهن و زندگی شاگرد داشته باشند: اولی نقش مثبت دارد و جذب‌کننده است و دومی اثری رماننده و منفی دارد. با خواندن کتاب «استادان و نااستادانم» در ذهن خود کتابی تازه خواهید نوشت که شخصیت اصلی‌اش شما هستید و استادان و نااستادانش، استادان و نااستادان شما. با خواندن این کتاب به گذشته‌ی خود برخواهید گشت و در خاطرات‌تان کاوش خواهید کرد که کدام آموزگار و دبیر و مدرس دانشگاه‌تان را به یاد دارید؟ از کدام‌ها چه تأثیرهایی گرفته‌اید؟ کدام‌ها شما را از گرایشی که پیدا کرده بودید، دلزده و خسته کردند و کدام‌ها به شما توانایی و شوق پرواز دادند؟ دایره‌ی استادان و نااستادان به عرصه‌ی آموزش‌های سامانمند مدرسه‌ای و دانشگاهی محدود نیست. در هر زمینه‌ای با چنین کسانی روبه‌رو شده‌ایم؛ در محله، در ورزش، در دوره‌ی سربازی، در کار و در زندگی روزمره  ممکن است شخصی ساده درسی بزرگ به ما داده باشد؛ درسی که تلنگری بوده بر ذهن ما و بعدها به رفتار ما، ناخواسته، سمت‌وسو داده است.

«استادان و نااستادن»  عبدالحسین آذرنگ، مؤلف، کتاب‌شناس، ویراستار و مترجم نام‌آشنا، اثر پیچیده‌ای نیست؛ اما می‌تواند ما را به درون پیچیدگی‌های روانی و شخصیتی‌مان هدایت کند. از سوی دیگر، این کتاب بخشی از خاطرات نویسنده‌ای است که به دلیل نوع کارش با نویسنده‌ها و شخصیت‌های فرهنگی بسیاری آشنا یا دمخور شده است. در این کتاب سطرهایی کوتاه یا بلند در باره ی کسانی چون مظاهر مصفا، احمد شاملو، محمدتقی جعفری، مسعود فرزاد، غلامعلی حدادعادل، ابوالحسن نجفی، هوشنگ گلشیری، سیدمحمد خاتمی، کریم امامی، احمد سمیعی‌گیلانی، شمس‌الدین ادیب‌سلطانی، چنگیز پهلوان و چند شخصیت دیگر خواهید دید. نویسنده که از بردن نام نااستادانش پرهیز کرده، رفتارهای نااستادانه را به‌خوبی نمایانده است. همچنین کتاب نشان می‌دهد که رفتارهایی چون پایان‌نامه‌سازی و تزسازی، عمری طولانی دارند و همواره کسانی در پی مدارک تحصیلی «راحت‌الحلقوم» بوده‌اند و استادانی فاقد مسئولیت علمی نیز همیشه دانشگاه را به محل استقرار چنین رفتارهایی بدل کرده‌اند.

انتخاب بخشی از کتاب برای نقل در این یادداشت کار ساده‌ای نیست؛ زیرا بخش‌های بسیاری هست که می‌توان برگزید و درباره‌شان نوشت. به‌هرروی مطالعه‌ی خاطرات مردی که برای یادگیری فنون ترجمه، چهار ترجمه‌ی فارسی کتاب «جمهور» افلاطون را کنار هم گذاشته و ترجمه‌ها را با هم مقایسه کرده (ص ۸۵) خود کلاس درسی است که در کلاس‌های مشمول حضور و غیاب به‌ندرت می‌توان نگرش عرضه شده در آن‌ها را به دست آورد. آذرنگ معتقد است رابطه‌ی عمیق بین استاد و شاگرد حتماً باید تدریجی، طی زمان و همراه با اعتماد و احترام باشد و این ویژگی در کار استادان موفق و محبوب دیده می‌شود (ص ۸۹). همچنین اگرچه او برخی استادان را به دلیل بخل علمی، «معلم بخیل» می‌نامد، از کتاب‌ها با تعبیر «بخشندگانِ بی‌حسد» یاد می‌کند (صص ۸۱ و ۸۲).

برای پایان این معرفی بین ده‌ها بخش جذاب و تأمل‌برانگیز کتاب، فقط به ذکر یک مورد بسنده می‌کنم. این مورد را نویسنده از زبان استادی نقل کرده که تجربه‌ی استادش را به آذرنگ جوان یادآوری می‌کرده است: «هیچ کودکی را بیکاره نمی‌بینید؛ کودکان همواره به کاری مشغول‌اند، تا خسته شوند، از پا درآیند و بخوابند. هیچ کودکی بی‌هدف نیست، حتی در بازی‌هایی که روزها و روزها تکرار کند. کودکان در دنبال کردن هدف‌ها، در بازی‌ها و در کنجکاوی‌هایشان کاملاً جدی هستند؛ دروغ نمی‌گویند، تا زمانی که از بزرگ‌ترها دروغ گفتن را بیاموزند. آنچه در دل دارند بر زبان می‌آورند، تا از بزرگ‌ترها یاد بگیرند زبان برای بیان کردن ذهنیات و مکنونات نیست؛ بلکه برای پنهان کردن معنا و منظور است، یا گمراه کردن دیگران. کودکان همه را دوست دارند یا می‌توانند همه را دوست داشته باشند. به همه اعتماد می‌کنند یا می‌توانند اعتماد کنند. بعد یاد می‌گیرند با بدبینی و بی‌اعتمادی به دیگران بنگرند و از آن‌ها دور و دورتر شوند و سپس به آن‌ها کین بورزند.» (صص ۵۰ و ۵۱)

در پشت جلد کتاب آمده است: «این کتاب برای کسانی نوشته شده است که دغدغه‌ی آموزاندن و آموختن دارند. عشق به آموختن را چه کسانی و چگونه در دل‌هایی برمی‌افروزند؟ میل به آموختن را چه کسانی و چگونه در دل‌ها می‌ میرانند؟ مرز استادی و نااستادی کجاست؟ آیا اگر ما استادان دیگری می‌داشتیم یا تأثیرگذارانی که علاقه‌های عمیق و استعدادهای ما را درمی‌یافتند و ما را به مسیرهای خودمان سوق می‌دادند، اکنون همان بودیم که هستیم؟ آموزشگران راستین، انگیزشگران راستین‌اند؛ آن‌ها کاشف، هدایتگر، الهامبخش و نیرودهنده‌ی انگیزه‌هایی هستند که سرچشمه‌ی همه‌ی آفرینش‌ها، رهگشایی‌ها و ساختن‌هاست…»

این مطلب در اصل در پایگاه شهر کتاب منتشر شده است.

——————-

* با اندک ویرایش

همرسانی کنید:

مطالب وابسته