یوسف علیخانی، مدیر نشر آموت، شرحی از تلاش برای خرید کپی رایت یک کتاب داده است که به نظر باورنکردنی می آید! چون مشخصات دقیق نداده نمی توان ارزیابی کرد که طرف مکاتبه او چه ناشری و چه نویسنده ای و با چه پشتوانه و سابقه نشری بوده است. معمول نیست که در جواب درخواست برای خرید کپی رایت اینطور سربالا و غیرحرفه ای پاسخ داده شود. پیشنهاد من این است که آقای علیخانی موضوع را با جزئیات بیشتر مطرح کند. آن ناشری که اینطور به یک رفتار مسئولانه از یک ناشر ایرانی جواب داده حتما شرمنده خواهد شد. ولی متن را که بخوانید در آخر او می گوید خانه از پای بست ویران است. کدام خانه؟ خانه کپی رایت؟ خانه انزوای ناشر ایرانی از جهان نشر؟ و چرا رفتار یک ناشر فرنگی باید الگوی رفتار همه ناشران فرنگستان تصور شود؟ – م.ج
یوسف علیخانی
نشر آموت
به نقل از ضمیمه ی روزنامه اعتماد – کرگدن
نشر آموت از روز اولی که سراغ انتشار ترجمهی رمان رفت، تلاش کرد حق کپیرایت رمانها را بگیرد اما چه چیزی عایدش شد؟
از مترجم محترم رمانی که ترجمه کرده بود خواستم بگردد نویسنده رمان را پیدا کند. خب گشت و پیدا کرد و بعد نامه سراسر خوشحالی نویسنده را برایم ترجمه کرد و فرستاد. متاسفانه آخرش نوشته بود با وجود اینکه در پوستش نمیگنجد که کتابش در ایران ترجمه شده اما گفت که حق کپیرایت را باید از ناشرش بگیریم. ایمیل ناشر را از او گرفتیم. به ناشر ایمیل زدیم. ناشر نامهای از سر بیمیلی برایمان فرستاده بود که به او مربوط نمیشود و باید با واسطه هماهنگ کنیم. به واسطه ایمیل زدیم. واسطه ایمیلی سراسر توهین و طعنه برایمان فرستاده بود که «از کی ایران قانونمدار شده؟ از کی ایرانیها به این نتیجه رسیدهاند که باید حقوق مولف را رعایت کنند؟ و …»
بعد برایش نوشتیم ما دوست داریم این اتفاق بیفتد و کتابها با رعایت حق مولف و کپیرایت در ایران منتشر شود. دیگر نامههای ما بیجواب ماند.
گذشت و کتاب را در تیراژ ۱۱۰۰ نسخه (تیراژ معمول روز ایران) منتشر کردیم. یکی از دوستان خبرنگار در یکی از خبرگزاریها از روی خوشداشتی، خبر انتشار کتاب را به انگلیسی ترجمه کرده و در خبرگزاریشان منتشر کرده بود.
هنوز چند روزی نگذشته بود که ایمیلی سراسر توهین برایمان رسید که «مگر شما حق کپیرایت را از ما گرفتهاید که کتاب را در ایران منتشر کردهاید؟»
برایشان ایمیلهای بیپاسخ را دوباره فرستادیم. جواب آمد که ایرادی ندارد. «ماهی را هر وقت از آب بگیریم تازه است.»
اوکی. نوشتیم خب حالا شرایطتان را بفرمایید.
نوشتند «چهار درصد حقالتالیف هر چاپ کتاب.»
نوشتیم «موافقیم.»
نوشتند «پایین ترین حد تیراژ باید ۶۰۰۰ نسخه باشد.»
خندیدیم اما آبروداری کردیم و نگفتیم که تیراژ کتابها در ایران به زیر هزار رسیده و ما ۱۱۰۰ نسخه چاپ کردهایم. گفتیم ما آزمایشی ۱۱۰۰ تا چاپ کردهایم.
نوشتند «هر وقت تیراژتان ۶۰۰۰ نسخه شد، فرم قرارداد را پر کنید و بفرستید.»
آن کتاب بعد از گذشت چهار سال سه چاپ خورده و نهایت تیراژشش رسیده به ۳۳۰۰ نسخه.
از آن تاریخ تاکنون برای نویسندهها و ناشران و واسطههای بسیاری نامه دادهایم که قصد داریم رمانهایشان را در ایران ترجمه و منتشر کنیم اما در بر یک پاشنه میچرخد و آسمان همه جای دنیا یک رنگ است. جوابها همه یک جور است و شرایط یکسان.
حالا شما بفرمایید، آیا ما میتوانیم با قانون کپی رایت جهانی همراهی کنیم؟
خانه از پایبست ویران است و ما اندر خم ایوان!