علی شروقی
روزنامه شرق
شخصیتهای رمانهای محمد محمدعلی، اغلب گرفتار رازی ناگشودهاند که از گذشته به آنها به ارث رسیده و سرنوشتهای بغرنج و پیچیدهای را برای آنها رقم زده است. در رمانهای او همواره رازی ناگفته از گذشته باقی مانده که این راز ناگفته و ناگشوده به معضل اصلی شخصیتهای رمان، در حال حاضر بدل شده است. گذشته مبهم «منصور بیتل» در «برهنه در باد» و «گذشته مبهم پدر» در «نقش پنهان» نمونههایی از این دست هستند و اکنون تازهترین رمان او، جهان زندگان، را نیز در همین دسته میتوان قرار داد، با این تفاوت که محمدعلی اینبار به نحوی آشکارتر در خلال روایت داستان جدال دو خانواده، فرهنگ مبتنیبر «کتمان» و «پوشیدهگویی» را به نقد کشیده است، آن هم از ورای جهان زندگان و با انتخاب یک راوی مرده که البته با توجه به نویسندهبودن راوی، این مردهبودن نیز محل تردید است.
مسعود، راوی رمان جهان زندگان، نویسندهای است که بنا به ادعای خود در دعوایی خانوادگی به قتل رسیده است. پدر مسعود از جانب مادر، متهم به خیانت است. در گذشته او، زن دومی هست با فرزندانی که مدعیاند پدر مسعود، گنجی را که متعلق به مادرشان بوده بالا کشیده است. عامل نزاع همین گنج است. پدر مسعود به دست یکی از پسران زن دوم به قتل رسیده است. راوی به قصد انتقام درخواست قصاص داده و از این درخواست پا پس نکشیده است و همین موضوع کینه را عمیقتر کرده است. راوی، خود بعدها به دست یکی از پسران دیگر زن دوم پدرش کشته میشود و اکنون از جهان مردگان به زمین آمده تا پرده از راز ناگشودهای که به این کینهکشی خونبار انجامیده است، بردارد.
اما مسئله رمان، تنها پردهبرداشتن از راز نیست و اینجاست که جهان زندگان راهش را از رمانهای قبلی محمدعلی که آنها هم ساختاری مبتنیبر راز و معما داشتند جدا میکند و رازوارهگی و لاپوشانی ریشهدار در یک فرهنگ را عامل ترس و کینه و جدالی معرفی میکند که برای قهرمانان رمان سرنوشتی تلخ را رقم زده است و دغدغه راوی، نه فقط پردهبرداشتن از رازی که به این سرنوشت خونبار انجامیده که تغییر این سرنوشت نیز هست. این را عبارتی که بر پیشانی رمان نقش بسته و در سراسر رمان هم بهصورتهای مختلف تکرار میشود به روشنی بیان میکند: «ما وارث سرنوشت درگذشتگان خویشیم، اما این به آن معنا نیست که گوشهای بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و چون وارث درگذشتگان خویشیم، در پی تغییر سرنوشت خود و اطرافیان خود نباشیم. یا حتی ندانیم چه بر سرمان آمده که نتیجه گرفتهایم، ما وارث سرنوشت درگذشتگان خویشیم.»
این عبارت، در واقع معرف موتور محرک رمان «جهان زندگان» است. در باب بحران خانوادگی راوی، روایتی جاافتاده و آشکار هست که مادر راوی و زن دوم پدر هریک بخشی از آن را ساختهاند. بنا به روایت مادر راوی، پدر مردی عیاش و بیقید و بیمسئولیت بوده که بیاعتنا به احساسات زن و فرزندانش رفته و یک زن دیگر گرفته است. روابط سرد راوی با پدرش برمبنای همین روایت سازماندهی شده است. از طرفی روایت زن دوم پدر هست که مدعی است پدر راوی، گنجی را که متعلق به او بوده خودش به تنهایی بالا کشیده است. روابط خصمانه فرزندان این زن دوم با پدر راوی را نیز این روایت شکل داده. در واقع، هر دو زن روایتی از یک مرد ارائه دادهاند که او را شرّ مجسم جلوه میدهد و هر دو زن را فرشتگانی خیانتدیده. راوی اما در پی روایتی دیگر است. روایتی که بازگفته نمیشود و به بیانی دیگر با نصفه و نیمه بیانشدن روایتهای حاضر، لاپوشانی شده است و همین لاپوشانی و رازوارهگی منشأ سوءتفاهم و کینتوزی شده است.
جستوجوی راوی بهعنوان کسی که خود نیز نویسنده است، به واقع تقابل رمان به عنوان ژانری مبتنیبر طیفهای خاکستری و اسطوره به مثابه روایتی استوار بر خیر و شر و قطعیتهای بیچونوچراست. اینجا پای دغدغه دیگر محمدعلی که بهویژه در سالهای اخیر با «سهگانه اول عشق» جلوهای آشکار یافته و البته در آثار قدیمیترش، از جمله «برهنه در باد» هم در لایههای پنهان نوشتههای او حضور داشته، به میان میآید؛ دغدغه کندوکاو در اساطیر به عنوان جزئی از یک فرهنگ که همچنان در باورهای مردم،گیریم نه آنچنان آشکار، به بقای خود ادامه میدهد.
ذهن اسطورهساز و اسطورهباور، یکی از موضوعاتی است که رمان محمدعلی آن را با نگاهی نقادانه هدف گرفته است. در جایی از رمان جهان زندگان صحنهای هست که در آن ارجاعی به روایت اساطیری زادهشدن نور و تاریکی از زمان داده شده و بعد از این ارجاع، راوی به نقطهای تاریک و مغفولمانده در پس این دوگانه نور و ظلمت اشاره میکند: «تا صبح چه کار باید میکردم جز اندیشیدن به هستی خود در زمان تنهایی. اندیشیدن به نور و ظلمت و نقش آن در زندگی خود و دیگران. و اندیشیدن به طیف خاکستری که همواره در جدال با نور و ظلمت دیده نمیشود و زمان فکری برای او نکرده بود.»
از منظری تقلای راوی جهان زندگان را میتوان تلاشی دانست برای مرئیکردن همین طیف خاکستری پنهانمانده در پس نور و ظلمت و شکستن قابهای چهارگوشی که واقعیت را در قطعیت بیچونوچرای خود منجمد کردهاند. اگر روایت مادر راوی و زن دوم پدر، واجد آن قطعیت اساطیری است، راوی نویسنده در مقابل این قطعیت، روایت تردیدبرانگیز و اسطورهبراندازِ رمان را پیش میکشد و ازهمینروست که در پایان رمان راوی میگوید: «قطعا کسانی از دنیای زندگان، حتی از پشت مه غلیظ صدای مرا میشنوند و میفهمند این عدم قطعیت نیست که به جنون منتهی میشود، بلکه خود قطعیت است که جنون به همراه میآورد.» در جهان زندگان، با نشانه گرفتن ساخت اساطیری و شک در روایتهای قطعی و پذیرفته، شخصیتهای رمان نیز از نقشهایی که طبق روایت مرسوم در آنها قالب گرفته شدهاند به در میآیند و وارونه میشوند. اینگونه است که پدر راوی پس از افشای نقاط تاریک و ناگفته روایتی که از او شر مجسم ساخته، روی دیگری از خود را آشکار میکند و مادر نیز که طبق همان روایت جاافتاده، همان زن ستمدیده کلیشهای است، چهره بیرحم خود را نشان میدهد.
محمدعلی در جهان زندگان، با ادغام دو جهان و همزمانکردن مرگ و زندگی و برداشتن مرز میان این دو، بازیای را طراحی کرده که در آن، بازی قدیمی بههم میخورد و نقابهای آشنا میافتند. در این بازی برهمزننده، مادر کتابخوانده و دلبسته فرهنگ، از روی الگوهای یک ساختار جزمی دیرین، دست به عمل میزند و پدر، عملی نامتعارف انجام میدهد که آن ساختار دیرین، آن را همسو با عرف تفسیر و معنا میکند. اینها همه با افشای ذرهذره راز لاپوشانیشده آشکار میشوند و تلاش راوی این است که با گشودن معما و روشنکردن نقاط تاریک گذشته، خود و دیگر قربانیان این ماجرای کینتوزانه را از بار سنگین میراث گذشتگان خلاص کند.
محمدعلی در گشودن معما، شیوهای گامبهگام را در پیش میگیرد و اطلاعات را بهصورت قطرهچکانی میدهد تا حس تعلیق و انتظار را که یکی از ویژگیهای همیشگی رمانهای اوست، اینجا هم در خواننده ایجاد کند. رازها یکییکی گشوده میشوند، اما تا اواخر رمان میبینیم که یک راز، همچنان باقی مانده است: راز «گنج»ی که دعوای اصلی بر سر آن بوده است، اما آیا این پاسخ قطعی به معمایی است که رمان براساس آن شکل گرفته است یا کل رمان را باید ورای دغدغه یافتن پاسخ قطعی، پرسشی به شمار آورد از گذشته و آنچه از گذشته به جا مانده و سرنوشت شخصیتهای رمان را رقم زده است؟
این مسلم است که جهان زندگان، از ورای روایت داستان جدال دو خانواده، در پی پیشکشیدن مسئلهای عمومیتر است. در این رمان، از خلال روایت یک جدال خانوادگی، رابطه «ترس»، «کینه» و «جنگ»، با یک ساختار قدیمی مبتنیبر «لاپوشانی» و «کتمان» مطرح شده است و میبینیم که این لاپوشانی و کتمان، سوءتفاهمی را برمیانگیزد و این سوءتفاهم را تا به جایی پیش میبرد که به خشونت و قتل میانجامد. در جایی از رمان، راوی میگوید: «ما نه وارث شادیها بلکه وارث دردسرهای پیشینیان خود هستیم. وارث لاپوشانیها و کتمانها…» ازاینرو میتوان یکی از ایدههای مرکزی رمان جهان زندگان را ترک مخاصمه و رسیدن به «صلح» و «تفاهم» از طریق روشنگویی دانست، اما دراینمیان، حال که پای صلح به میان آمد، نباید از حضور یک زن دیگر در این رمان غافل شد؛ زنی که خواهر راوی است و صلحطلب است و هم اوست که راوی را به سفر در جهان زندگان، سفری عکس مسیر قهرمان کمدی الهی دانته، ترغیب میکند. آنجا که به او میگوید: «حالا بر و پایین و هر تصویری دیدی کنار هم بچین و دوباره مرورش کن…» و چند سطر پایینتر: «پس در این سفر سعی کن پسله پستوی ذهنت را بجوری. بلکه چیز به درد بخوری پیدا کنی.»