دانیال حقیقی
گفتوگو با ونداد جلیلی، مترجم رمان دشمن اثر جی. ام. کوتسی
انجمن رمان ۵۱
ونداد جلیلی از مترجمان جوان، پُرکار و، آنطور که مصطلح است، آیندهدار ایران است. او عقاید کاملاً روشنی در مورد کارش دارد و براساس دیدگاهها و سلایق شخصی دست به کار ترجمه میزند. به نظر میرسد او علاقهی خاصی به ادبیات امریکای لاتین دارد، هر چند در خارج از مرزهای امریکای لاتین هم نویسندگانی هستند که او کارهایشان را به فارسی برگردانده. او همچنین چندین اثر داستانی نوشته و آنطور که خودش میگوید باید منتظر آنها هم باشیم.
لطفاً مختصری در مورد کارنامهی حرفهای خودتان برای خوانندگان سایت پنجاهویک توضیح دهید.
در زمینهی تألیف ادبی، نوروزدرمانی (نشر خارپشت، ۱۳۹۲) و سوءتفاهمنامه (نشر بدیل، ۱۳۹۲) را منتشر کردهام. در زمینهی ترجمهی ادبی، شبانهی شیلی نوشتهی روبرتو بولانیو (نشر خارپشت، ۱۳۹۲)، دشمن نوشتهی جی. ام. کوتسی (نشر چشمه، ۱۳۹۳) و بهترین داستانهای آلیس مانرو (نشر بدیل، ۱۳۹۳) چاپ شده است و کتابهایصدای افتادن اشیا نوشتهی خوآن گابریل واسکس، راههای برگشتن به خانه نوشتهی آلهخاندرو سامبرا، کنگرهی ادبیات نوشتهی سزار آیرا و جنایات نامحسوس نوشتهی گییرمو مارتینس از ارشاد مجوز گرفتهاند و همه را نشر چشمه منتشر خواهد کرد.
هماکنون ترجمهی Los pasos perdidos را تمام کردهام که مهمترین کتاب آلهخو کارپانتیه، نویسندهی برجستهی کوبایی، خالق رئالیسم جادویی و پیشکسوت ادبیات نوین امریکای لاتین، است و پس از بازخوانی به ناشر خواهم سپرد. در زمینهی تألیف هم در این یکیدو سال دو رمان و یک مجموعهداستان آماده کردهام که پس از بازخوانی در مورد آنها تصمیم خواهم گرفت.
در کارنامهی شما، هم ترجمههای بسیار خوبی دیده میشود و هم گفتید که دو رمان و یک مجموعهداستان در دست انتشار دارید. چقدر میان تألیف ادبیات و ترجمهی ادبیات، آنطور که این فعالیتها را دستهبندی میکنید، ارتباط میبینید؟
من اعتقاد دارم فعالیت در زمینهی ادبیات، چه تألیف چه ترجمه، شروطی دارد که باید رعایت شوند. معتقدم مترجم ادبیات باید خود نویسندهای «بالقوه» باشد، یعنی حتی اگر در طول عمر خود هیچ اثری تألیف نکند، چموخم و اصول کار نویسندگی را بداند. همانطور که شعر را شاعر باید ترجمه کند، ادبیات داستانی را هم نویسنده باید ترجمه کند، چراکه ادبیات هم البته هنر است و مثل سایر هنرها بر پایهی قواعد هنری استوار. بههیچوجه نمیتوان ادبیات داستانی را با روایت داستانی حکایتگونه یکی دانست. بهخصوص در ادبیات معاصر و دستکم در ادبیات معاصر جهان، بیاطلاعی مترجم از اصول موجب میشود نازککاریها و لایههای مفهومی اثر در ترجمه از دست برود و چیزی به دست خواننده برسد که ارتباطی با آنچه نویسنده کرده ندارد. این گرایش، که شاید با کمی اغماض بتوان نام “ترجمهی آکادمیک” بر آن گذاشت، آسیبرسان است، آثار نویسندههای مختلف را در قالبی بسیار همسان و صنعتی برمیگرداند، چیزی از سبک نویسنده به خواننده منتقل نمیکند و گاه حتی موجب میشود نویسندهای که در سراسر جهان هواخواه فراوان دارد به واسطهی آثار ترجمهی “آکادمیک” نامربوط خوانندهی خود را در جامعهی فارسیزبان پیدا نکند. از جمله این نویسندهها روبرتو بولانیو است که آثار او در ترجمهی فارسی اغلب ماهیت خود را بهکلی از دست میدهند.
بنابراین، میشود گفت مترجم باید کار خود را با گرایش نویسندهای انجام بدهد که اثری را که به هر دلیلی مناسب میبیند و نکاتی مهم در آن مییابد به زبان خود برمیگرداند. ادبیات در غالب موارد ترجمهی سفارشی نمیپذیرد. مترجم ادبیات باید خود اثر مد نظرش را براساس فاکتورهای خود انتخاب و با کتاب ارتباط برقرار کند.
رمان دشمن برای من، به عنوان یک خواننده، یک هوای تازه بود و بسیار خوشحالم کرد مترجمی چنین انتخابی کرده. اما بگذارید از خود شما بپرسم که جهان داستانی کوتسی به طور کلی و کتاب دشمن به طور خاص چه ویژگیهایی دارند که شما را مجاب کردند این کتاب را به فارسی برگردانید؟
من اعتقاد دارم با وجود ایهام و دوگانگی اسم ـ دشمن / فو (Foe)ـ میبایست اسم را ترجمه کرد و در فرصتی، مثلاً پانوشت، به این ایهام اشاره کرد. احتمالاً خوانندهی آشنا با زبان انگلیسی (یعنی زبان اصلی کتاب) پس از مطالعهی دقیق کتاب با من همعقیده خواهد بود. کتاب دشمن پنج سال پیش مجوز چاپ گرفت و انتشارش به دلایلی به تعویق افتاد. پیشتر گفتم مترجم باید کتاب را انتخاب کند.
دشمن را به چند دلیل انتخاب کردم. اول اینکه آن را بیش از همهی کتابهای کوتسی میپسندم. سبک او در دستکاری ادبی یک متن کلاسیک در این کتاب بهخوبی جا افتاده و شکل گرفته است. دلیل دوم مفاهیم کتاب بود که در این فضای مختصر فقط به یک جنبهی مفهومی کتاب میپردازم. به لحاظ مفهومی، آنچه توجهم را جلب کرد، پرداخت ظریف مفاهیمی امروزی در قالب داستانی کلاسیک (البته در فرم غیرکلاسیک) بود: استعمار ذهنی ــ یا آنچه من مایلم در اینجا استعمار ملاطفتآمیز بنامم ــ موضوعی است که امروز بهوفور دیده میشود. نگرش درونفرهنگی و تقابل تمدن و سنت (یعنی تقابل فرهنگ و فرهنگ) بهخوبی در این کتاب مطرح شده است. تفکر تیپسازی فرهنگی بدون در نظر گرفتن پیشزمینهها و شرایط تاریخی و جغرافیایی، که امروز در جهان فراوان دیده میشود و عجالتاً اعراب را نشانه گرفته و ضمناً در سالهای اخیر در طبقهی متوسط ما نیز مشاهده میشود، در این کتاب به شکلی روشنفکرانه و شرافتمندانه بررسی شده است؛ “جمعه” نماد افریقاست که استعمار کهنهی کلاسیک زبانش را از حلقوم برآورده و استعمار ملاطفتآمیز نوین از او انتظار صحبت کردن دارد و سکوت او را با درونیات خود تحلیل میکند. شخصیت نویسنده، یعنی هنرمند، که دستکم در مفهوم کلاسیک نویسندهای همچون آقای فو رسالت دارد حقایق را بازگو کند، متوجه نکاتی دیگر است، به سلیقهی مخاطب فکر میکند و ضمناً ترجیح میدهد بهجای بازگو کردن حقایقِ احتمالاً دردسرساز عقاید روز را در قالب حقایق و ارزش بنویسد (چنانکه دانیل دو فو واقعی در داستان رابینسن کروزو کرد و چنانکه برخی نویسندههای خوشفروش دنیای امروز میکنند). نکتهی بسیار هوشمندانهای است که کوتسی یک زن را راوی داستان گذاشته است و با این کار چند هدف را برآورده میکند. استثمارشوندهی بلاتکلیف خواهناخواه آنجا که دستش میرسد استثمارکننده میشود.
سوزان بارتن یکی از جذابترین راویهایی است که تابهحال با آنها روبهرو شدهام. نمیشود گفت روایت سیال ذهن بود (شاید هم بود)، اما بههرحال راوی شخصیتی بهیادماندنی بود و داستان حول او شکل میگرفت. اما جمعه هم سهم مهمی داشت و بهرغم آنکه در ابتدا چندان به نظر نمیرسد که این سیاهزنگی زبانبسته قرار است تا آخر عمر با خواننده همراه شود، در نهایت، در پایانبندی رمان، جمعه است که شخص اصلی است انگار. شما هم اشاره کردید که رابطهی سوزان بارتن با جمعه میتواند استعارهای برای درک بهتر همین موضوع استعمار ملاطفتآمیز باشد. اما این رابطه بسیار پیچیده و دیالکتیکی است.
وضعیت سوزان و ارتباطش با جمعه بسیار پیچیده است. ما باید متوجه این پیچیدگی باشیم. تکلیف سوزان با جمعه روشن نیست. نظر سوزان دربارهی جمعه ضدونقیض است و مدام تغییر میکند و خواننده نیز بهشدت دچار این بلاتکلیفی میشود. سوزان میخواهد به جمعه خوبی کند، اما نمیتواند دنیا را از زاویهای خارج از زاویهی دید خود ببیند، همانطور که فو نمیتواند دنیا را طوری ببیند که سوزان میبیند. جمعه نمیتواند با سوزان ارتباط برقرار کند، مگر آنطور که سوزان بنا به افکار و فرهنگ خود میخواهد. سوزان نمیتواند با فو ارتباط برقرار کند جز آنچه فو خودخواهانه از جسم و روح او میطلبد که نیاز جسم و روح خود را رفع کند. و از این لحاظ شباهت فراوانی به کروزو دارد. کروزو، که جزیره را کرتبندی میکند که در آینده کسی از دنیای تمدن بذری بیاورد و در کرتها بکارد، کروزو که نجاتش از جزیرهی مرگ است. سوزان جمعه را آدمخواری میداند که قاعدتاً میبایست با او «دشمن» بود، اما خود دشمن جمعه است، همانطور که فو دشمن سوزان است، حال آنکه سوزان چشم امید به او بسته که روایت خود را بازگو کند و رها شود، که نمیکند و نمیشود. نگاه از بالا از فو به سوزان و از سوزان به جمعه و دخترش منتقل میشود و ساختار هرمی فرهنگی غریبی شکل میگیرد. اما اینها همه در پایانبندی زیبای کتاب، که قبلاً هم گفتهام فرم «ساختاری» آن بهخصوص در پایانبندی شباهتی به بوف کور دارد، در چشمانداز خطی تاریخ میافتد و خواننده در فاصلهی چند صفحه گذر قرون را احساس میکند. سرنوشتها دگرگونه میشوند، سوزان خاطرهای میشود، آرزوی وجود میشود و جمعهی نامیرا مغروق و در زنجیر باقی میماند تا روزی که یک عمر سکوتش در واقعیت یا در خیال به فریادی عالمگیر تبدیل شود. پیام اساسی کتاب آرزوی بیان، آرزوی کلمه است.
ترجمهی شما کاملاً روان و خوشخوان است. اما آیا زبان کوتسی در پیچوتاب سبک خاصی است که مترجم را با مشکلاتی روبهرو کند؟
نثر کوتسی پیچیده نیست؛ شخصیت و اسلوب دارد، اما پیچیده نیست و دقیقاً براساس همین دو خصوصیت امکانات ترجمهی فراوان به مترجم میدهد. نثر جان کریستوفر که معمولاً برای نوجوانان مینویسد از کوتسی «پیچیده»تر است. این حرف البته به معنای ضعف کار کوتسی یا سهلالوصول بودن ترجمهی آثارش نیست. سادگی نثر او از آن جنس است که محمدرضا اصلانی «سادگی بعد از تبحر» مینامد. کوتسی شستهرفته مینویسد و این شستهرفتگی اگر در ترجمه بهدرستی برگردانده شود نتیجه متنی روان و البته آراسته خواهد بود. اشکالی که گاه در ترجمهی اینگونه متون پیش میآید این است که مترجم نمیتواند این صراحت و سادگی آراسته را بهدرستی انتقال بدهد و بنابراین شخصیتی ساختهوپرداختهی خود به نثر میدهد که معمولاً تابع ادبیات عامهپسند و خوشفروش روز است. همانطور که خوانندهی تحلیلگر میداند، این اتفاق گاهی برای آثار مهمی که در یکیدو دههی اخیر ترجمه شدهاند افتاده است و گاه ترجمههاشان یادآور کتابهایی گذرا و تکوجهی است. حال آنکه سبک، نثر و زبانشان هیچ شباهتی به این موارد ندارد و اصلاً هر کدام در دستهی دیگری میافتند. بنابراین، مشکلی که احتمالاً کوتسی برای مترجم پیش خواهد آورد در واقع ناشی از فقدان تسلط کافی مترجم بر زبان فارسی است، نه پیچیدگی متن اصلی. گفتم «احتمالاً.» این یک نکتهی کلی است و کتاب خاصی مد نظرمنیست.
—————
*با اندک ویرایش و افزودن لینک به کتاب اصلی.