بخش دوم از مقاله کتاب شویی صوفیان (بخش اول اینجا) عمدتا به نقل شواهد از متون اختصاص دارد. روشن است که همه این شواهد نیاز به طبقه بندی و تحلیل دارد. برخی نیاز به رمزگشایی نیز. مثل آن درخت که از گور کتابهای بوسعید سبزید. ذکر خام شواهد کافی نیست اما زحمت مولف برای گردآوردن این شواهد مشکور است. برخی دیگر بوده اند که کتابها را مخفی می کرده اند تا از آن مراقبت کنند چنانکه در حرم رضوی مجموعه ای از آنها به دست آمده و این روزها یکی از آن کتابها منتشر شده است (دیوان خازن، به سعی احمد مهدوی دامغانی). – م.ج
احمد راسخی لنگرودی
روزنامه اطلاعات
ابوبکر دقاق نوشتن را آفت مرید میدانست که عزم در کوی ارادت داشته است. در احوالات اوست که «از وی پرسیدند که چرا دست بداشتی از حدیث نوشتن؟ گفت مرا ارادت از آن بازداشت.»۱
جنید بغدادى (فوت: ۲۹۷ق) یکى از بزرگان صوفیه و عارف معروف معتقد بود: «خواندن و نوشتن سبب پراکندگى اندیشه صوفى است» و نیز گفته است: «هر مریدی که ظن کند و علم نویسد، از وی هیچ نیاید.»
ابوسعید الکندى ـ از صوفیان بزرگ ـ روزى در خانقاه دوات از جیبش بیرون افتاد و رازش کشف شد؛ یکی از صوفیان گفت: «عورت خویش را پنهان دار!» الکندی را سخت گران آمد و به خود آورد.
وقتى از حبیب عجمى (ف ۱۲۰ ق) که مرد عامى و امّى بود، کرامتى ظاهر شد، حسن بصرى که عمرى را صرف آموختن علوم کرده بود، پرسید: «اى حبیب این به چه یافتى؟» گفت: «بدان که من دل سفید مىکنم و تو کاغذ سیاه!» و اینچنین قلم قرمز بر ساحت قلم کشید.
در احوالات بِشر حافی نقل است که «هفت قمطره (قفسه) از کتب حدیث داشت، در زیر خاک دفن کرد. روایت نکرد. گفت: از آن روایت نمیکنم که در خود شهوت میبینم. اگر شهوت دل خاموش بینم، روایت کنم.»۲
شیخ ابوسعید ابوالخیر (۳۵۷ـ ۴۴۰ق) از قدمای مشایخ صوفیه و صاحب مقامات، آغاز کار عرفان را پنهان کردن دوات و مرکب و پاره کردن دفترها و فراموشى علوم دانسته. در احوالات اوست که: «شیخ از علم قال روی به علم حال آورد، در اثناء آن مجاهدتها و ریاضتها چون شیخ را آن حالت روی نمود و لذت حالت بیافت، هرچه از کتب خوانده بود و نبشته و جمع کرده، جمله در زیر زمین کرد و بر زَوَر آن کتابها دکانی کرد و شاخی مورد به دست مبارک خویش بازکرد و بر آن دکان بر زَوَر کتابها فروبرد و آن شاخ به مدتی اندک بگرفت و سبز گشت و درختی بزرگ شد با شاخهای بسیار و از جهت تبرک دستکشتِ مبارک شیخ، اهل ولایت ما از جهت اطفال، به وقت ولادت، و از جهت گذشتگان، به وقت تجهیز و تکفین، به کار داشتندی، و به ولایتهای دور ببردندی و بزرگان عالم که به حکم زیارت به میهنه آمدندی، از آن تبرک زَلَه کردندی، و در عهد ما همچنان سبز و نیکو بود….»۳
شیخ ابوسعید ابوالخیر، خود توفیق انجام این کار را در نتیجه استجابت دعا، دائر بر گشودگی باطن و آسودگی خاطر دانسته و چنین بیان میدارد: «ابتدا که این حدیث بر ما گشاده گشت، کتابها داشتیم بسیار و جزوهها داشتیم نَهمار. یک یک میگردانیدیم و میخواندیم و هیچ راحت نمییافتیم. از خداوند عزوجل درخواستیم که: یارب، ما را از خواندن این علمها میگشادگی نباشد در باطن و به خواندن این از تو واز میمانیم. مرا مستغنی کن به چیزی که تو را در آن چیزی که تو را در آن چیز بازیابیم تا ازین همه بیاساییم. فضلی کرد و اما و آن کتابها از پیش میورگرفتیم و فراغتی مییافتیم، تا به تفسیر حقایق رسیدیم. آن ما میبایست میخواندیم. از فاتحهالکتاب درآمدیم، البقره و آل عمران و النساء و المائده و الانعام رسیدیم اینجا که قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون؛ آنجا کتاب از دست بنهادیم، هرچند کوشیدیم تا یک آیت دیگر فراپیش شویم راه نیافتیم. آن نیز از پیش برگرفتیم.»۴
البته رفتار شیخ چنان نبود که به مذاق دیگران خوش آید و مهر سکوت بر دهان اطرافیان فرود آورد. جملگی برتافته، لب به اعتراض گشودند؛ تا جایی که خبر این رفتار به پدر رسانیدند و او را به نزد بوسعید فراخواندند تا پسر را از این کار نهی دارد: «… درین وقت که شیخ ما… کتابها دفن میکرد و آن دکان برآورده بود و کتب در آنجا نهاده و خاک بر زَوَر آن کتابها میکرد، پدر شیخ ابوالخیر را خبر دادند که: بیا، بوسعید هرچه از کتب تا این غایت نبشته بود و حاصل کرده و تعلیقهها و هرچه آموخته است، همه در زیرزمین میکند و آب بر آن میراند. پدر شیخ بیامد و گفت: «ای پسر! آخر این چیست که تو میکنی؟» شیخ گفت: «یاد داری آن روزگار که ما در دکان تو آمدیم و سؤال کردیم که: درین خریطهها چیست و درین انبانها چه درکردهای؟» تو گفتی: «تو مدانِ بلخی؟» گفت: «دارم.» شیخ گفت: «این تو مدان میهنگی است!»۵
خطاب شیخ ابیسعید به کتابها، هنگام وداع نیز خواندنی است: «و در آن حال که کتابها را خاک فرامیداد، شیخ روی فرا کتابها کرد و گفت: «نعم الدلیل انت و الاشتغال بالدلیل بعد الوصول محال.» (خوب دلیل بودی، ولی ایستادن با دلیل بعد از وصول مشقت و بلاست. معادلهایی نیز برای آن میتوان یافت. نظیر: «برهان وقتی باید که عیان نبود، چون عیان آمد، برهان چه کند؟ دلاله چندان به کار آید که دوست به دوست نرسیده است؛ اما چون دوست به دوست رسید، دلاله را چه کند؟»۶و در میان سخن بعد از آن به مدتی بر زفان مبارک شیخ ما رفته است که: «رأس هذا الامر کسر المَحَابر و خَرقُ الدفاتر و نسیانُ العلوم.»
و چون شیخ ما آن کتب دفن کرد و آن شاخ مورد به وی فرو برد و آب داد، جمعی از بزرگان، شیخ ما را گفتند: «ای شیخ! اگر این کتابها به کسی دادیی که او از آن فایده میگرفتی، همانا بهتر بودی.» شیخ ما گفت: «اردنا فراغه القلب بالکلیه من رؤیه المنه و ذکر الهبه عند الرویه.»۷
ایضا شیخ فریدالدین عطار در تذکرهالاولیاء از ابوسعید ابوالخیر نقل میکند که گفت: «یک روز از دبیرستان میآمدم. نابینایی بود، ما را پیش خود خواند. گفت: چه کتابی میخوانی؟ گفتم: فلان کتاب. گفت: مشایخ گفتهاند: حقیقه العلم ما کشف علی السرایر.»
ابوالحسن احمدبن ابی الحواری از مشایخ شام و محترم جمله مشایخ نیز وضعیت مشابهی را درخصوص محو کتابها برای خود رقم زده است. وی در آغاز از سر شوق به تحصیل علم پرداخت و رفته رفته به درجه کمال رسید. آنگاه کتابهایش را برداشت و به دریا برد و گفت: ««نعم الدلیل انت و اما الاشتغال بالدلیل بعد الوصول مُحال.» نیکو دلیل و راهبری که تو مر مرید را؛ اما پس از رسیدگی به مقصود، مشغول بودن به دلیل محال باشد؛ که دلیل تا آنگاه بوَد که مرید اندر راه بود. چون پیشگاه پدید آمد، درگاه و راه چه قیمت باشد؟»۸
هجویری در توجیه عمل او میگوید: «مرا چنین صورت بندد که احمدبن ابی الحواری اندر غلبه حال خود مستمع نیافت و شرح حال خود بر کاغذپارهها نبشت. چون بسیار فراهم آمد، اهل نیافت تا نشر کردی. به آب فروگذاشت و گفت: نیکو دلیلی تو؛ اما چون مراد برآمد از تو، مشغول شدن به تو محال بود.» و نیز احتمال کند که وی را کتب از اوراد و معاملات بازمیداشت و مشغول میگردانید، شغل از پیش خود برداشت و فراغت دل طلبید مر معنی را، و به ترک عبارات بگفت.»۹
وی همچنین در شرح احوال ابوبکر وراق از بزرگان صوفیه، از ماجرای حکیم ترمذی و به آب افکندن کتابها حکایتی دارد که خواندنی و شیرین است: «وی (ابوبکر وراق) جزوی چند فرا من داد که: «اندر جیحون انداز» مرا دل نداد، اندر خانه بنهادم و بیامدم و گفتم: «انداختم.» گفت: «چه دیدی؟» گفتم: «هیچ ندیدم.» گفت: «نینداختهای، بازگرد و اندر آب انداز» بازگشتم و دلم را وسواس آن برهان بگرفت. آن اجزا را اندر آب انداختم. آب به دو پاره شد و صندوقی برآمد سرباز؛ چون اجزا اندر او افتاد، سر فراهم شد. بازآمدم و حکایت کردم. گفتا: «اکنون انداختی.» گفتم: ایها الشیخ، سرّ این حدیث چه بود؟ با من بگوی.» گفت: «تصنیفی کرده بودم اندر اصول و تحقیق که فهم، ادراک آن نمیتوانست کرد. برادر من خضر از من بخواست. این آب را خداوند تعالی فرمان داده بود تا آن بدو رساند.»۱۰
بنابر روایت عطار، ذوالنون به یوسف بن الحسین سه وصیت کرد: یکی اینکه هرچه خواندهای، فراموش کنی و هرچه نبشتهای، بشویی تا حجاب از میان برخیزد. به گفته ابنجوزی، بعض از مشایخ «در آغاز به آموختن و نوشتن علم روی آوردند، سپس ابلیس آنان را گمراه کرد و بدیشان گفت که مقصود از علم جز عمل نیست. پس ایشان کتابهای خویش را دفن کردند.»۱۱
همچنین از این جمله است داستان معروف ملاقات ابن عربی با جنازه ابنرشد و اظهارات کنایهآمیز وی: ابن عربی با یکی از دوستان خود در گوشهای ایستاده بود. دید جنازه فیلسوف ابن رشد را میبرند. در یک طرف حیوانی که جنازه ابن رشد را میآورد، کتابهایش قرار داشت و طرف دیگر جنازه ابن رشد، تا بدین وسیله تعادل حیوان برقرار شود. ابن عربی به دوست خود گفت: ای کاش میدانستند ابنرشد که این همه فکر کرد و کتاب نوشت، آیا به آرزوهایش رسیده است یا نه؟ سپس این شعر را گفت: «هذا الامامُ و هذه الاعمالُه و یا لیتَ شِعری هل اَتَت آمالُه»: این امام (ابن رشد) و این هم کتابهایش، ای کاش میدانستند که این شخص به آمال و آرزوهایش رسید یا نرسید!۱۲
به خوبی پیداست این واقعه بیشتر به اختلافات فیمابین مشایخ صوفیه و فلاسفه مربوط میشود و اینکه در تلقی عارفان، فیلسوفان افرادی گمراه، بیگانه و دور از حقیقتاند؛ چراکه زبان استدلال و نه شهود را در معرفت الله به کار میگیرند. اما معرفت صوفیه، به قول خود آنها، دل اسپید همچون برف میخواهد، نه سواد و حرف و خط و استدلال. به گفته مولانا:
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
البته برخی از فلاسفه همچون ابن سینا، فارابی و شیخ اشراق سهروردی در حق صوفیه تکریم روا داشتهاند؛ چنان که ابنسینا در کتاب اشارات، مقامات عارفان را مینویسد و کرامات آنها را مورد تأیید قرار میدهد. نیز شیخ اشراق ضمن عمل به مشی صوفیه، در یک رؤیای صادقه افرادی چون جنید بغدادی و بایزید بسطامی را از حکمای واقعی برشمرد؛ اما با این همه، مشایخ صوفیه هیچگاه نظر مهربانانهو رابطه مهرورزانهای نسبت به فیلسوفان نداشتهاند.
پینوشتها:
۱ـ قشیری، عبدالکریم، رساله قشیریه، مترجم ابوعلی حسنبن احمد عثمانی، با تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، ص۳۱۲، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۸۵٫
۲ـ تذکرهالاولیاء، ص۱۵۰٫
۳ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، بخش اول، ص۴۲، انتشارات آگاه، ۱۳۷۶٫
۴ـ همان.
۵ـ همان، ص۴۳٫
۶ـ کشفالاسرار، ۶، ۱۸۶
۷ـ اسرارالتوحید، صص۴۲ـ۴۴
۸ـ هجویری، ابوالحسن علیبنعثمان، کشفالمحجوب، تصحیح دکتر محمود عابدی، ص۱۸۱، سروش، ۱۳۹۰
۹ـ همان، ۱۸۲
۱۰ـ همان، ص۲۱۷
۱۱ـ به نقل از شفیعی کدکنی، اسرار التوحید، بخش دوم، ص۸۲۳٫
۱۲ـ ابنعربی، محمدبن علی، فتوحات مکیه، ج۱، صص۱۵۳، ۱۵۴٫