روزنامه اطلاعات به مناسبت ۹۰ سالگی این روزنامه ویژه نامه ای منتشر کرده است که گزیده ای است از اخبار این ۹۰ ساله و مقالات و عکسهای این دوره که تقریبا همه قرن چهاردهم شمسی باشد. در این ویژه نامه ۱۰۰ صفحه ای، ۲۵ صفحه هم به نقل شماری از نوشته های بزرگان اهل کتاب و ادب اختصاص یافته است که در سالهای مختلف در اطلاعات منتشر شده از باستانی پاریزی تا زرین کوب و بهار. بخشی از نامه بزرگ علوی را به علیرضا حیدری (مدیر انتشارات خوارزمی) به مناسبت انتشار ویرایش تازه ای از اخلاق ناصری برای مخاطبان راهک انتخاب کرده ایم. اصل ویژه نامه را هم می توانید در پایان این نقل بیابید و دریافت کنید. – راهک
دوست گرامی آقای علیرضا حیدری!
غرض از این چند سطر سپاسگزاری از لطف شماست که اخلاق ناصری را به من هدیه فرموده اید. اگر چه زمانی است که از دریافت این گنجینه نفیس میگذرد، اما ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است. فرصتی دست داد که چند روزی با اخلاق ناصری ور بروم. با این کتاب آشنا بودم. قریب پانزده سال پیش یونسکو UNESCO به توصیه پروفسور ویکنز Wickens ترجمه انگلیسی آن را برایم فرستاد و از تهران اصل فارسی چاپ کتابفروشی علمیه اسلامیه را خواستم و تا اندازه ای که عقلم میرسید و سوادم کفاف میداد، هر دو را با هم مقایسه کردم و فیض بردم و گمان میکنم بر معلوماتم افزوده شد.
اخلاق ناصری به تصحیح و تنقیح مجتبی مینوی و شما اقدام شایانی است در راه آشنا ساختن دانش دوستان ایران و شرق شناسان جهان با طرز تفکر مردم کشور ما در قرون وسطی؛ و صمیمانه تشکر میکنم که مرا با چنین هدیه گرانبهایی غنی تر ساخته اید. قصد من از این چند سطر اصلا و ابدا ارزیابی کار شما و تحقیق درباره زندگانی و رفتار و کردار خواجه نصیرالدین طوسی و سبب تحریر اخلاق نیست. این کاری است که از من برنمی آید و بهتر است که آن را به اهل ادب واگذار کنم. منظور من بیشتر مرور خاطرات است در زمینه دوستی و همکاری با مجتبی مینوی. خوب میدانم که چقدر رنج در تهیه این اثر کشیده اید. من با وسواس مینوی آشنا هستم و به تجربه آموخته ام که کارکردن با مینوی چقدر سودمند و آموزنده و در عین حال شاق و گاهی طاقت فرسا بوده است.
من تا به حال یک سطر هم منتشر نکرده ام که قبلا به دوستان صمیمی خود نشان نداده باشم. وقتی چشمهایش را نوشتم، پاکنویس آن را پیش از چاپ به مجتبی مینوی و عبدالحسین نوشین دادم که بخوانند. قضاوت هر دو آنها را بعدها از هر دوشان کتبی خواستم، چون یکی از دوستان نکته ای درباره این کتاب یادآوری کرده بود که با واقعیت تطبیق نمیکرد. این تذکرات ناروا در دورانی در مجله ای منتشر شد که تنها ذکر اسم من در روزنامه و یا مجله ای، نویسنده را به خانه های ساواک میکشاند. من از این دوست گله ای ندارم. او نمیتوانست در ایران ساواک زده جز این نوشته باشد.
روزی که قرار بود بروم و نسخه خطی را از مجتبی مینوی پس بگیرم، هنوز آن را تمام نکرده بود و داشت صفحه های آخر را میخواند. ما با هم هیچ رودربایستی نداشتیم. به من گقت: بنشین و جیک نزن! همین که داستان را به پایان رساند، زیر صفحه آخر نوشت: «تو قصه گوی خوبی هستی.» یقین دارم که نخواست به من لقب “نویسنده” بدهد، چون کاملا با خط و ربط من آشنا بود و میدانست چند مرده حلاج ام. منتها من از عنوان “قصه گو” بیشتر خوشحال شدم و فرصت یافتم که باد در آستین اندازم، به دلیل این که توانسته بودم فاضلی از قماش مجتبی مینوی را با داستان سرایی تحت تأثیر قرار دهم.
آنقدر در قضاوت و در نوشته های خود دقیق بود که نمیتوانست چیزی بنویسد که به نظرش کاملا صحیح نمی آمد. اگر بعدها در آثار خود اشتباهی می یافت، باکی نداشت از این که علنا اصلاح کند. تندخو بود و پرخاشگر. اگر اشتباه نمیکنم، دوستانش به او لقب “ستیهنده” داده بودند.
یادم می آید در سالی که او در آمریکا به سر میبرد، نمیدانم سرچه موضوعی با هم حرفمان شد. ظاهرا در نامه ای به او نسبت “سمپاشی” داده بودم. مقصودم حملات او به دستگاه دیکتاتوری و شکوه اش از نامردانی بود که نمیگذاشتند به کارش برسد. در پاسخ سخت به من تاخت که او زهر نریخته و حقایق را گفته است. واکنش من تسلیم و رضا بود. با لحن فقیرانه ای جواب دادم: «مینوی جان! همین تو یکی کم بودی که به من ناسزا بگویی؟ سالهاست که به فحش خوری از جانب خودی و بیگانه عادت کرده ام. به توهین کسانی که زیر دست من هستند هرگز اعتنایی نکرده ام، اما آخر تو چرا؟» جوابش چیزی جز دلجویی و محبت نمیتوانست باشد. تندخو بود، اما دل نازک هم بود.
*باقی این نامه و دیگر مطالب ویژه نامه روزنامه اطلاعات را از اینجا بخوانید.