چند روز پیش کتاب «تاریخ شفاهی نشر ایران» را مطالعه می کردم. این کتاب که به کوشش عبدالحسین آذرنگ و علی دهباشی تهیه شده است، مشتمل بر ۲۱ گفتگو با ناشران و فعالان عرصۀ کتاب است که در آن ناشران برتر و فعال تاریخ نشر، هر کدام درباره انتشارات خود و مصائب و سختی های نشر و آثار منتشرشده سخن گفته اند. اکثر این گفتگوها پیشتر در مجله بخارا چاپ شده و اینک در یک مجلد جمع آوری گردیده است. انتشارات ققنوس چاپ اول این کتاب را در سال ۸۲ و چاپ دوم را در سال ۹۳ در ۴۸۶ صفحه منتشر نموده است. به تازگی هم کتاب دیگری از همین نوع با عنوان «تاریخ شفاهی کتاب، گفتگو با ناشران و کتابفروشان» به همت نصرالله حدادی و نشر موسسه خانه کتاب منتشر شده است.
عبدالحسین آذرنگ و علی دهباشی در کتاب خود به گفتگو با افرادی همچون عبدالرحیم جعفری (نشر امیرکبیر)، بیژن ترقی (نشر خیام)، ایرج افشار (انتشارات دانشگاه تهران)، علی اصغر علمی (نشر سخن )، محمود کاشی چی (نشر گوتنبرگ)، محسن باقر زاده (نشر توس)، علیرضا رمضانی (نشر مرکز)، داود موسایی (نشر فرهنگ معاصر)، جعفر همایی (نشر نی)، محمد جواد مظفر (نشر کویر)، حسین پایا (نشر طرح نو) و دیگران پرداخته اند و درباره پیشینه و آغاز فعالیت و مشکلات و سختی ها، محدودیت ها و جذابیتهای نشر کتاب از ایشان پرسیده اند و جواب هر کدام را به تفصیل آورده اند.
ابتدا پای صحبتهای عبدالرحیم جعفری موسس و مدیر انتشارات امیر کبیر نشسته و از او خواسته اند درباره امیرکبیر بگوید. جعفری جواب داده: «امیرکبیر در قلب من است، امیرکبیری که خودم بنیاد نهادم و افتتاح کردم و برای بارور کردنش رنج ها و خون دلها خوردم، سی سال عمر کرد. از هنگام تصرف امیرکبیر، که مرا کنار گذاشتند ، تا امروز (۱۳۷۷) هجده سال می گذرد، هجده سالی که بر من قرنی گذشته است. حالا شما می خواهید از کدام امیرکبیر برای شما بگویم؟» (ص ۱۳) مرحوم عبدالرحیم جعفری موسس و مدیر انتشارات پرآوازه ی امیرکبیر بود که سال ۱۳۲۸ آن را بنیانگذاری کرد و بعد از سالها تلاش و گسترش فعالیت به عنوان یکی از ناشران برتر خاورمیانه، در ابتدای انقلاب موسسه امیرکبیر از طرف سازمان تبلیغات اسلامی تصاحب گردید و جعفری از مدیریت آن کنار گذاشته شد و احمد جنتی به مدیریت آن منصوب شد. جعفری می گوید: «گاهی از خودم می پرسم در آن سالهای پرکار و تلاش، که امیرکبیر در اوج فعالیت بود و روزی دو کتاب منتشر می کرد، فرهنگ معین و شاهنامۀ امیرکبیر را زیر چاپ داشت، بزرگترین چاپخانۀ بخش خصوصی در اختیارم بود ، اگر می گفتند جعفری روزی دولتی سرِ کار می آید که امیرکبیر را از تو می گیرد چه می کردی؟ آیا از فعالیت دست می کشیدی؟ آیا سرمایه ات را تبدیل به ارز می کردی و مثل خیلی ها از مملکت می رفتی؟ به خودم جواب می دهم نه! عاشق کارم بودم، چاپ و نشر کتاب همۀ وجودم بود، در اینجا بود که از فقر و تنگدستی و گمنامی به اوج شهرت و افتخارات بزرگ رسیده بودم.» (ص۲۳) جعفری که بعد از انقلاب، موسسه انتشاراتی و چاپخانه اش به ناحق مصادره شده بود، بیکار ننشست و خاطرات خود را در سه جلد با عنوان «در جستجوی صبح» آماده نشر نمود. دو جلد اول این کتاب به وقایع قبل از انقلاب می پردازد و انتشارات روزبهان منتشر کرده ولی جلد سوم که وقایع بازداشت جعفری و مصادره امیرکبیر را در برمی گیرد مجوز نشر ندارد.
جعفری در این گفتگو خاطرۀ جالبی از مشکلات سانسور در رژیم پهلوی می گوید که فارغ از هر نگاهی، چگونگی مواجهۀ مدیر نگارش کتاب، دکتر محمدامین ریاحی را در مقابل اقدامات خودسرانه ساوک نشان می دهد. جسارت و هویتی که متاسفانه مدیران امروزی فاقد آن هستند. مدیرانی که گوش به فرمان و بله قربانگویی بیش نیستند و بندگان قدرت و ثروت بوده و اگر سلطان کلاه از آنان بخواهد، سر می آورند. خاطره چنین است:
«مشکلات امیرکبیر و سانسور یکی دوتا نبود. خیلی گرفتاری سانسور داشتیم. مثلاً دیوان میرزادۀ عشقی را که قبلا دو سه بار تجدید چاپ کرده بودم، هنگام تجدید چاپ بعدی اجازۀ نشر ندادند و ماه ها در اداره نگارش ماند تا آقای زندپور رئیس وقت اداره از آن جا رفت و آقای دکتر محمد امین ریاحی از ماموریت فرهنگی ترکیه برگشت و مدت زمان کوتاهی رئیس اداره نگارش شد. او که خود از مخالفان سرسخت هر نوع سانسور بود، کتابهایی را که ماه ها در آن اداره مانده بود به سرعت اجازۀ انتشار داد. ما هم بال و پری درآوردیم و از جمله دیوان عشقی را که اجازۀ انتشار گرفته بود، منتشر کردیم. بعد از یک هفته از انبار به من تلفن کردند که بیا از سازمان امنیت آمده اند و کتابهای عشقی را می برند. گفتم به ایشان بگویید که این کتاب اجازۀ نشر دارد. گفتند این را گفته ایم، ولی ماموران جواب داده اند که غلط کرده اند اجازه داده اند. خودم به انبار رفتم. دیدم عده ای به انبار ریخته قفسه ها را می گردند. دیوان عشقی و هر کتابی که به خیال خود مخالف رژیم باشد می برند؛ مثل میراث خوار استعمار، کتاب های جلال آل احمد و … تلفن کردم و جریان را به اطلاع آقای دکتر ریاحی رساندم و گفتم که کتابهایی را که اجازۀ انتشار داده اید دارند می برند. پرسید چه کتابی را؟ گفتم دیوان عشقی را. گفت نه اشتباه می کنی، مگر چنین چیزی ممکن است که کتابی اجازۀ نشر داشته باشد و توقیف کنند؟ یکبار دیگر برو و نگاه کن! گفتم مامورین همین جا هستند و مشغول جمع آوری کتابها و بردن به داخل کامیون. سه روز بعد تلفن زنگ زد، آقای دکتر ریاحی بود. گفت آقای جعفری سلام علیکم، کتاب ها را بردند؟ گفتم بله! گفت می دانی از کجا زنگ می زنم؟ گفتم لابد پشت میز کارتان هستید. گفت خیر، وقتی که آن جریان را گفتی، استعفایم را نوشتم و دادم به پهلبد و گفتم مدیر کلی که امضایش این قدر بی ارزش باشد، به درد شما نمی خورد و آمدم بیرون.» (ص ۲۴)
داود رمضان شیرازی مدیر انتشارات سنایی در پاسخ به این سوال که «به نظر شما موفق ترین ناشر ایران در همین نیم قرنی که شما فعالیت دارید چه کسی بوده است؟» می گوید: «به نظر من در تاریخ ایران هیچ ناشری موفقتر از عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر نبوده است. او نقطۀ عطف و سرفصل تحول در کتاب است. اصلاً نشر کتاب را می توان به دو دورۀ کلی تقسیم کرد: پیش از عبدالرحیم جعفری و امیرکبیر و پس از او. روزی که عبدالرحیم جعفری تاریخ علوم پی یر روسو ، یا تاریخ مشروطه کسروی را می خواست چاپ کند، بسیاری از ناشران می خندیدند و اعتقادی به چاپ چنین کتابهایی نداشتند و می گفتند آن کتاب ها خریداری ندارد و سرمایه را از بین می برد. نشر از نظر آنان چاپ حسین کرد، رستم نامه، رموز حمزه و نظایر اینها بود. جعفری با نبوغی که در کار نشر داشت، عرصه های تازه ای از کتاب را به روی خوانندگان گشود، بازارهای تازه ای برای کتاب ایجاد کرد و تحول واقعی در نشر کتاب پدید آورد. واقعاً در عمری که کرده ام ناشری نظیر او ندیده ام.» (ص ۲۰۱)
داود موسایی مدیر نشر فرهنگ معاصر هم درباره الگوی خود در نشر می گوید :«در همین کشور خودمان عبدالرحیم جعفری مقابلم بود. با انتشارات امیرکبیر، مردی که از هیچ همه چیز ساخته بود. عبدالرحیم جعفری در روزگاری امیرکبیر را ساخت که حرفۀ نشر کتاب وضعیت امروزی را نداشت. اگر عبدالرحیم جعفری در روزگار سخت توانست چنین موسسه ای بنا کند که مایۀ رشک دوست و دشمن باشد، پس من هم بر اساس این الگو می توانم.» (ص ۳۸۴)
گفتگوی سوم با مرحوم ایرج افشار کتابشناس، محقق و ایرانشناس برجسته و مدیر انتشارات دانشگاه تهران در قبل از انقلاب صورت گرفته است. موسس انتشارات دانشگاه تهران دکتر پرویز ناتل خانلری بود و ایرج افشار به مدت تقریبا ۹ سال از ۱۳۴۲ تا ابتدای دهه پنجاه ریاست آن را به عهده داشت. ایرج افشار خدمات زیادی برای کتابداری و نسخه شناسی انجام داده و در راه نشر کتاب زحمات زیادی کشیده است. ایرج افشار در پاسخ به سوالی درباره سانسور سیاسی کتاب می گوید: «مطلقا، ما به جایی کتاب نمی فرستادیم. محتویات و وضع کتابهایمان معلوم بود و بحثی نداشت.» (ص ۸۰) و خاطره ای درباره کتاب مهندس رضوی از اعضای جبهه ملی و مخالف حکومت پهلوی می آورد: «مهندس رضوی کتابی به انتشارات داده بود دربارۀ الکتریک و کتابش وقتی منتشر شد که در زندان بود. یک روز که تازه از زندان آزاد شده بود، آمد انتشارات و گفت که از بابت کتابم که منتشر شده است نمی خواهید بقیۀ پول ما را بدهید؟ از بابت یک قسط کتاب هزار تومان طلبکار بود. گفتم اجازه بدهید رسیدگی کنم، و نگاه کردم و دیدم قسطش پرداخت نشده است. آقای دکتر عبدالله خان شیبانی معاون دانشگاه بود و کارهای مالی و چک را انجام می داد. رفتم به ایشان گفتم مهندس رضوی آمده است و طلبش را می خواهد، چه می فرمایید؟ خیلی با استحکام گفت که اگر کسی طلبی دارد باید طلبش را پرداخت. دیگران اگر با او جنگ و دعوا دارند به ما مربوط نیست. شما پول را بدهید، اگر آمدند از شما سوالی کردند جوابش را من می دهم. ما هم پول مهندس رضوی را دادیم و کسی هم نیامد سوالی بکند.» (ص ۸۱)
افشار در ادامه درباره ی آموخته هایش از انتشارات دانشگاه تهران می گوید: «آموختم که می شود مدیر دستگاهی بود و استحکام داشت و مثل دکتر شیبانی فکر کرد و پروای این نکرد که کسی زندان و مورد غضب بوده یا به او علاقه نداشته و از دانشگاه اخراج کرده اند. نه، حق را باید داد. یا مثلا فرض بفرمایید در زمان دکتر نهاوندی این اتفاق افتاد که در جریان افتتاح کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران که قرار بود شاه بیاید و افتتاح کند، می خواستیم نام اهداکنندگان کتاب را از بدو تاسیس دانشگاه بنویسیم. نفر دوم اسم دکتر مصدق بود. ماجرا را به دکتر نهاوندی گفتم. او رفت و مشورت هایش را کرد و گفت اسم را بنویسید.» (ص ۸۳)
گفتگوی پنجم با احسان نراقی صورت گرفته است. البته علت انتخاب نراقی برای گفتگو درباره نشر، صحبتها و اطلاعاتی است که وی درباره پیشینه سانسور در دوره پیش از انقلاب دارد. نراقی را اگر هم از کارگزاران حکومت پهلوی ندانیم، از مشاوران فرح پهلوی باید به حساب آورد. وی در این گفتگو از جلال آل احمد یاد می کند که به همراه هم به دیدار هویدا رفتند و با وی درباره سانسورچی ها سخن گفتند. آل احمد به هویدا گفته بود: «این سانسور چی ها کتاب را مُثله می کنند. صدمه می زنند و نویسندگان در عسرت و زحمت هستند. یک فکری بکنید کتاب از این وضع بیاید بیرون.» (ص ۱۰۴) نراقی ادامه می دهد: «آل احمد نمونه هایی از سانسور را برای او آورده بود و او هم با دقت آنها را نگاه کرد و گفت حق با شماست.» هویدا سپس دستور می دهد جلساتی با حضور نماینده وزارت فرهنگ و هنر برگزار شود. آل احمد، نراقی و ایرج افشار در جلسات شرکت می کنند. جلساتی که غلامحسین ساعدی پزشک و رمان نویس برجسته آذربایجان هم در آن حضور دارد و روایتش درباره این جلسات با روایت نراقی متفاوت است. نراقی علت حضور ایرج افشار را چنین آورده: «ایرج افشار را با خودم به جلسه بردم، چون در کار کتاب و کتابشناسی وارد بود، و از او خواستم به ما در یافتن راه حل کمک کند.» ولی در روایت ساعدی، نراقی و ایرج افشار به نمایندگی از حکومت و با عنوان “دو سانسورچی” در جلسه حضور داشتند. در هر حال این جلسات با حضور نویسندگانی دیگر از کانون تازه تاسیس نویسندگان همچون رضا براهنی ادامه پیدا می کند و چون سانسور بیش از آنکه مربوط به اداره فرهنگ باشد، به ساواک مربوط می شد، در نتیجه به سفارش هویدا، پای پرویز ثابتی هم به جلسات گشوده می شود. روایت احسان نراقی چنین است:
«ثابتی در جلسه ای که پنجشنبه صبح در موسسه تحقیقات تشکیل شد، روزی که موسسه تعطیل بود، شرکت کرد. جلسه در اتاق من در طبقه ششم برگزار شد. همه بودند و ما ایشان را گذاشتیم زیر فشار. ثابتی در دفاع از خودش و از دستگاهش گفت ما خلاف قانون اساسی کاری نمی کنیم و هر چه هست در چارچوب همین قانون است. و ما هم مواردی را مستنداً و مستدلاً به او نشان دادیم که هیچ ربطی به قانون اساسی نداشت. یک مورد ساده که علیرضا حیدری در آن جلسه گفت، این که ناشران را مجبور می کنند “شاه” را بردارند و “امیر” و “سلطان” به جایش بگذارند. یا مثلا سانسورچی کتاب “آپولوژی” افلاطون گفته بود که اشارات به عدالت دادگاه حذف شود، چون مصادف با ایامی بود که دادگاه خسرو گلسرخی در جریان بود و هیچ اعتراضی به عدالت دادگاه در هیچ جا نباید می شد. ما به ثابتی گفتیم مطلبی که افلاطون فیلسوف در ۲۵۰۰ سال پیش گفته است، چه ربطی به حالا دارد و معنی این ایرادهای عجیب و غریب چست؟ ثابتی جواب هایی داد ولی البته کوتاه آمد و گفت دستور می دهم این فشارها نباشد و شاید بشود گفت مثلا پنجاه درصد با ما راه آمد. همه آزادانه حرف می زدند ولی من و قطبی بیش تر. بعد که جلسه تمام شد، ثابتی از من و قطبی خواست بمانیم. وقتی تنها شدیم گفت علیا حضرت فرح هم در مورد سانسور با من صحبت کرده اند. ایشان مرتباً تاکید دارند که سانسور کتاب باید از میان برداشته شود.» (ص ۱۱۵)
این جلسات را با هر روایتی که بخوانیم و از هر زاویه ای که بنگریم یک نکته قابل توجه این است که مسئولان و کارگزاران حکومت پهلوی و مخصوصا فرح دیبا حداقل گوش شنوایی در شنیدن نظرات و انتقادات منتقدین، نویسندگان و روشنفکران داشتند و امروزه روز که بعد از سالهای سال به آن دوران می نگریم، نمی توان اقدامات و کوششهای فرهنگی فرح پهلوی را نادیده گرفت و از آن به سادگی گذشت. این روزها که دوران عسرت و روزگار سخت فرهنگی ایران است بازخوانی اقدامات دورانهای گذشته می تواند راهگشایی برای آینده باشد.
گفتگوی ششم با محمود علمی و علی اصغر علمی صورت گرفته است. خاندان علمی به مدت چندین نسل در کار چاپ و نشر فعال بودند و امروزه هم خانواده بزرگ علمی ها ناشران مهمی چون انتشارات سخن، علم، علمی را مدیریت می کنند. نشر سخن از مهمترین ناشران فعال کشور است که کتابهای بسیار قابل توجهی منتشر کرده است. علی اصغر علمی مدیریت این نشر می گوید:
«من پس از پایان تحصیلات که از آمریکا به ایران برگشتم، هیچ به کار نشر کتاب وارد نبودم، اما با کتاب و نشر بیگانه هم نبودم و به هر حال، ناخودآگاه خیلی چیزها در پس ذهن و در روحم بود. شاید بهتر است بگویم که کتاب را با نوعی شم طبیعی و غریزی حس می کردم. وقتی مصمم شدم که راه پدرم را ادامه بدهم و ناشر بشوم، اول از همه عبدالرحیم جعفری را الگوی خودم قرار دادم و به خودم گفتم، باید مثل او کار کنی! و راه افتادم و تلاش کردم و حالا صمیمانه بگویم که فکر می کنم شاید تا حدی توانسته ام تعدادی کتاب خوب منتشر کنم. -خوب، بر اساس معیار استقبال خوانندگان حرفه ای کتاب شناس. اما دلم می خواهد از او فراتر بروم. به راهی بروم که او نرفته است و عرصه ای را باز کنم که او باز نکرده است.» (ص ۱۴۳)
محمود علمی مدیر انتشارات جاویدان که گویا رابطۀ نزدیکی با علی دشتی منتقد ادبی و نوبسنده کتاب ممنوعه «بیست و سه سال» داشته درباره وی می گوید: «من به ایشان (دشتی) از نوجوانی و از طریق خواندن آثارشان علاقهمند شده بودم. قلم او را خیلی می پسندیدم و دلم می خواست ببینمش و اثری از او منتشر کنم. دشتی اوایل آثار عاشقانه می نوشت و من هم به اقتضای سن و سال و جوانی آنها را می پسندیدم. بعدها او به تحقیقات وزین ادبی روی آورد و من هم باز به مقتضای سن به اینگونه آثار ماندگارتر ادبی متمایل شدم. و بالاخره از طریق انجوی شیرازی، که کتابی برای چاپ به ما داده بود، به دیدن ایشان رفتم. این دیدار، که به چاپ کتابی از او انجامید، سرآغاز همکاری نزدیک و صمیمانۀ علی دشتی با انتشارات جاویدان شد. آن قدر این ارتباط میان پدیدآورنده و ناشر با تفاهم و اعتماد آمیخته بود که برای هیچ اثری از او قرارداد نبستیم و هیچ گاه از من نپرسید که حساب و کتاب از چه قرار است. هر وقت پول لازم داشت، فقط به من می گفت که فلان قدری پول لازم دارم. برایش می بردم و حساب و کتاب را هم درست نگاه می داشتم. اما حتی یک بار هم دربارۀ مسائل مالی کتاب و حق التالیف با من صحبت نکرد.» (ص ۱۳۷)
گفتگوی هفتم با محمود کاشی چی موسس و مدیر کتابفروشی و انتشارات گوتنبرگ صورت گرفته است. گوتبرگ پدر چاپ است و کاشی چی اسم انتشارات را از نام وی برداشته است. محمود کاشی چی در این گفتگو از کتابفروشی و انتشارات خود در قبل از انقلاب می گوید و از اینکه نمایندگی فروش آثار روسی (کتب فارسی چاپ شوروی) را گرفته بود. و از نظارت و احضار ساواک بر کارهایشان. با این همه ساواک هیچگاه کتابفروشی و انتشارات وی را تعطیل نکرد. ( ص ۱۵۷) و این قابل توجه است که در روزگار پهلوی با اینکه سازمان امنیت در راه نشر آزاد اخبار و اطلاعات و نشر کتاب مانع تراشی می کرد، ولی هیچگاه همه چیز را از ریشه و بن برنمی کند. محمود کاشی چی اگر چه بارها برای «ادای پاره ای توضیحات» به سازمان امنیت پهلوی احضار شد اما نه کار و بارش برچیده شد و نه نانش آجر. این را باید مقایسه کرد با حکایت انتشارات پینار به مدیریت خانم شریفه جعفری که وزارت اطلاعات انقلاب اسلامی نه تنها به اندک بهانه ای برای همیشه حق امتیاز نشر را باطل کرد، حتی برای خانم جعفری پرونده دادگاه و اتهامات ضد امنیتی هم تراشید و مدیر نشر پینار ناچار به خروج از کشور و نشر درد دل نامه شد.
انتشارات پینار ناشری تازه تاسیس در زنجان و بعدها در کرج و تهران بود که کتابهایی درباره زبان و فرهنگ آذربایجان چاپ و منتشر می کرد که به بهانه چاپ کتابی درباره «تاریخ مختصر ترک» که نویسنده اش یکی از پزشکان مطرح قلب ایران بود، به خشم نیروهای امنیتی انقلاب دچار آمد. محمود کاشی چی هم البته بعد از انقلاب نه تنها کتابهایش توقیف شد، خود وی را هم بازداشت و زندانی کردند و بعد از آزادی از زندان اوین دیگر نتوانست به فروش کتاب ادامه دهد. ( ص ۱۵۷)
محمود باقری هم از بساط کتابفروشی اش می گوید و اینکه «در اوایل انقلاب که شهرداری شروع کرد به جمع کردن بساطی ها ، ما دیگر نتوانستیم ادامه بدهیم». وی خاطراتی از بساط فروش کتاب می گوید و سفرهایش به استانها. «یک بار رفتم سنندج و فروش خوبی کردم. بعد به من گفتند اگر کتابخوان می خواهی برو سقز. خیلی تعجب کردم. اصلاً گمان نمی کردم کسی در سقز کتاب بخرد و کتاب بخواند. گفتند امتحان کن. با اکراه چندین کارتن را کتاب کردم و رفتم سقز و حوالی عصر بساطم را در میدان سقز پهن کردم. یک ساعت نگذشت که جمعیت انبوهی جمع شد و هر چه به دردشان می خورد خریدند. حدود پنجاه – شصت تا “صلاح الدین ایوبی” داشتم که سرضرب رفت. (ص۱۷۹) باقری در خاطره ای دیگر آورده است: «تعدادی از استادان دانشگاه مشتری های دائم ما بودند. از آن جمله مرحوم سید محمد مشکوه استاد دانشکدۀ حقوق. دست کم هفته ای یک بار به کتابفروشی های بساطی سر می زد و کتاب ها را می دید. مرحوم محمد جعفر محجوب استاد دانشسرای عالی، شاید هفته ای سه بار می آمد و ساعت ها وقت صرف می کرد و چمباتمه می زد و کتاب ها را تک به تک با دقت می دید، یا مرحوم سعید نفیسی. گاه بین مشتری ها با هم و با ما بحث هایی در می گرفت که بسیار زنده، آموزنده و پرخاطره بود و من هیچگاه لذت آن ها را، به خصوص در دوره هایی که فضای سیاسی باز بود، از یاد نمی برم.» ( ص ۱۸۱)
جهانگیر منصور مدیر انتشارات نیل درباره چاپ رمان «دن آرام» با ترجمۀ به آذین و مانع تراشی ساواک و دستور شاه برای چاپ می گوید: «دن آرام نوشتۀ شولوخف به ترجمۀ به آذین، ابتدا قرار بود از سوی امیرکبیر منتشر شود. امیرکبیر به دلایلی اعلام انصراف کرد. ما کتاب را قرارداد بستیم و گذاشتیم توی صندوق. چون روابط ایران و شوروی در آن زمان تیره و تار بود، تا آن که در قضیۀ کارخانۀ ذوب آهن، رابطۀ ایران و شوروی عادی شد. من کتاب را بین دو چاپخانه تقسیم کردم و ظرف مدت کوتاهی چهار جلد را چاپ و صحافی کردیم. از نشر کتاب یکی دو روز نگذشته بود که لندرور ساواک سرکوچه ایستاد و آمدند سراغ کتاب و مرا به عنوان مسئول چاپ و نشر این اثر جلب کردند و بردند. سرهنگی هم که از من بازجویی می کرد بنای فحش و فضیحت را گذاشت و گفت حالا دیگر کتاب کمونیستی و چپی چاپ می کنید! به هر تقدیر با پیش بینی هایی که از قبل کرده بودیم، نتوانستند کتابها را توقیف یا محل نگهداری آنها را کشف کنند. رفتم سراغ ضیاء الله فروشانی که در انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی کار می کرد و ماجرا را با او در میان گذاشتم. او هم مرا برد پش تیمسار جهانبانی که رئیس انجمن بود و ماجرا را برایش نقل کردیم. جهانبانی گفت امشب تا صبح هر طور شده دو دوره از کتاب را با جلد عالی صحافی بکنید و فردا اول وقت به دست من برسانید تا ببرم نزد شاه. دو دورۀ جلد عالی تهیه کردیم و به دستش رساندیم. او هم یک دوره را داده بود به اسدالله اعلم که وزیر دربار بود و یک دورۀ دیگر را به شاه نشان داده و گفته بود این کتاب را ساواک توقیف کرده و این عمل به سود روابط ایران و شوروی نیست. شاه هم گفته بود که من ترجمۀ فرانسوی این کتاب را خوانده ام و هیچ مشکلی در آن ندیده ام، بیخود کرده اند. دستور داده بود از دربار نامه ای به ساواک بفرستند و منع را از کتاب بردارند. دن آرام به این ترتیب بود که آزاد شد.» (ص ۲۳۸)
علیرضا رمضانی مدیر نشر مرکز از وضعیت نشر در پیش و پس از دوم خرداد ۷۶ می گوید: «تعداد آثاری که قبل از خرداد ۱۳۷۶ از نشر مرکز در اتاق سانسور وزارت ارشاد باقی مانده بود به شصت یا هفتاد عنوان می رسید. بعضی از این کتاب ها بیش از دو سال، بعضی ها بیشتر یا کمتر از یک سال منتظر صدور مجوز چاپ و نشر بودند. در شهریور ماه ۱۳۷۶ که وزرای جدید تعیین شدند ، به مدیر کل ادارۀ چاپ و نشر وزارت ارشاد ( آقای خسرو طالب زاده که بدون تعارف از خادمان کتاب و فرهنگ اند) مراجعه کردم. ادارۀ کتاب هم زیر مجموعۀ این قسمت بود. فهرست و مشخصات کتاب های متوقف شده را دادم و ایشان به منظور بررسی مجدد، فقط از من ارجحیت نشر کتاب ها را پرسیدند. فکر می کنم در عرض دو یا سه ماه، تمام کتاب ها از نو بررسی شدند و غیر از سه – چهار مورد ، مجوز نشر گرفتند و در عرض یک سال و اندی منتشر شدند. (ص ۲۹۱)
علیرضا حیدری مدیر انتشارات خوارزمی هم درباره وزارت ارشاد دوره اول خاتمی می گوید: «اگر دکتر مهاجرانی وزیر نشده بود و به کمک کتاب و ناشران نمی آمد، معلوم نبود بر سر ما چه می آمد. خوارزمی در دورۀ وزارت ایشان بود که دوباره جان گرفت و فعالانه وارد صحنۀ نشر کتاب شد.» (ص ۳۱۳)
اگر چه به دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی انتقاداتی وارد است و بعضاً از کم کاری و محافظه کاری ایشان انتقاد و از عدم مقاومت وی در مقابل جبهۀ استبداد و انحصار سخنها می رود، ولی انصاف باید داد که در دوران خاتمی بود که وضعیت نشر تحول اساسی دید و نشریات و مطبوعات زیادی اول بار بعد از دوران صدر انقلاب تاسیس و رشد کردند و جامعه شاهد آزادی نسبی در کار نشر کتاب و مطبوعات بود. روزنامه ها و مجلات بسیاری در همان دوران منتشر و روزنامه نگاران بسیاری پرورش یافتند. نشر کتاب هم آزادی نسبی خوبی را شاهد بود و کتابهای ممنوعۀ زیادی در همان دوران منتشر شدند. برای نمونه کتاب «خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی» اول بار در دوران ریاست جمهوری خاتمی در سال ۷۹ بود که توانست مجوز چاپ و نشر بگیرد و در دوران احمدی نژاد که دوران عسرت نشر بود، بار دیگر ممنوع از چاپ شد.
سالها پیش وقتی از یوسف قوسی (فرزانه) مدیر انتشارات اندیشه نو که به چاپ و نشر و پخش کتب ترکی می پردازد، درباره وضعیت نشر کتب ترکی در دوران خاتمی و وزارت مهاجرانی پرسیدم، پاسخ داد که وقتی باران ببارد، همۀ زمین را پوشش می دهد. در همان دوران بود که کتاب دو جلدی مرحوم دکتر محمدتقی زهتابی درباره تاریخ دیرین ترکان ایران به زبان ترکی مجوز نشر گرفت. بنابراین امروزه اگر چه آقای مهاجرانی به دلیل برخی اقدامات و سخنانش در نزد ارباب معرفت از اعتبار افتاده و چندان التفاتی به وی نمی شود ولی نباید از دوران پررونق نشر در زمان وزارت وی بی اعتنا رد شد و خدماتش را نادیده گرفت.
علیرضا حیدری درباره وضعیت مطالعۀ کتاب در شهرستانها می گوید : « فکر می کنم بعد از تهران ، آذربایجان بافرهنگ ترین خطۀ ایران بود. آذربایجانی ها با کتاب برخورد فرهنگی داشتند. کسانی که از این خطه به من مراجعه می کردند، مطالبی را متذکر می شدند که نشانگر دقت آنان در ارج نهادن به نکاتی بود که دیگران توجه نمی کردند.» ( ص ۳۱۱)
جعفر همایی مدیر نشر نی که امروزه یکی از بهترین و برترین ناشران ایران محسوب می گردد و کتابهای بسیار قابل توجه و شایان تقدیری منتشر کرده است، در این گفتگو از زندگی و اشتغالات و فعالیت های مطبوعاتی و فرهنگی خود و از چگونگی تاسیس انتشارات نی می گوید. وی از سالهای ۷۳ و ۷۴ با عنوان سالهای سخت سانسور یاد می کند و دوره وزارت ارشاد آقای میرسلیم را دورۀ تراژیک – کمیک سانسور می داند. (ص ۴۰۶) وی همچنین درباره مصائب نشر و تبلیغ کتاب در رسانه ها می گوید و می آورد: «در تلویزیون ترکیه کتاب تبلیغ می شود و به همان نسبتی که از آگهی یخچال و فریزر پول می گیرد، برای آگهی کتاب هم پول دریافت می کند. کتاب در آن کشور جواب اقتصادی خودش را می دهد. هر کتاب یاشار کمال، نویسندۀ ترک، با شمارگان حداقل پنجاه تا هشتاد هزار چاپ می شود، به کاغذ هم سوبسید نمی دهند.» ( ص ۴۱۲)
گفتگوی بیستم با محمد جواد مظفر مدیر انتشارات کویر انجام گرفته است. انتشارات کویر با آنکه از ناشران بزرگ و پرنشر محسوب نمی گردد ولی کتابهای برگزیده و قابل توجهی را به چاپ می رساند. چاپ خاطرات دوجلدی دکتر ابراهیم یزدی که به تازگی مرحوم شد، از آن جمله است. خاطرات خواندنی مرحوم صالحی نجف آبادی فقیه نواندیش و جنجالی را هم سال گذشته با عنوان «شوکران اندیشه» منتشر نمود. سالها پیش هم کتاب جنجالی و ممنوعۀ «خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی» روشنفکر و نویسنده دوران قاجار و یکی از تئوریسین ها و فعالان سرسخت مشروطه را منتشر کرد که با استقبال زیادی مواجه شد.
مظفر در این باره می گوید: «خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی در بهمن ۱۳۷۹ منتشر شد و ظرف دو ماه سه هزار نسخۀ آن فروش رفت. خودم هم حیرت کردم. اگر می دانستم چنین است، چاپ اول را در ده هزار نسخه چاپ می کردم. فکر نمی کردم جامعه تا این حد حساس باشد و این طور واکنش نشان دهد. ( ص ۴۲۹) وی درباره دلیل استقبال از این کتاب هم می گوید :«احتمالا دلیل این واکنش نباید چیزی جز نقادی تند، گزنده و صریح از وضعیت روحانیت در زمان نویسنده باشد. کتاب لحنی تند و گزنده دارد. نسخه خطی این کتاب در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران موجود است. حدود ده سال پیش این نسخه را به کمک دکتر زرگری نژاد دیدم و مدت ها تحت تاثیر آن بودم. سال ها پیش به توصیۀ یکی از استادان بنام، که می خواستند شهامت مرا تخمین بزنند، آن را در برنامۀ انتشاراتی قرار دادم. البته ناگفته نماند که اگر شجاعت خسرو طالب زاده در وزارت ارشاد نبود، نشر کتاب و آزادی قلم در این کشور رشد نمی کرد. پس از انتشار کتاب، نزدیک به شب عید، از وزارت ارشاد تلفن زدند که مجوزتان لغو شده و کتاب باید جمع شود.» (ص ۴۲۹) مظفر درباره علت این فشار هم می گوید که این فشار شدیداً از جانب روحانیت وارد آمده بود و ادامه می دهد: «ولی خسرو طالب زاده گفت اگر مقدمه ای به ابتدای کتاب اضافه کنید، می توانید مجوز چاپ دوم را بگیرید. طبق دستور مقدمه ای در شانزده صفحه نوشتیم و به این ترتیب توانستیم کتاب را به روز سوم نمایشگاه کتاب برسانیم. جالب است بدانید که عده ای از مسئولان و دست اندرکاران تا جایی که اطلاع مستقیم دارم، تعطیلات نوروز را مشغول مطالعه این کتاب بودند! پس از سه روز فروش کتاب در نمایشگاه ناگهان آمدند و نسخه ها را شمردند و همگی را توقیف کردند. بنابراین از پنج هزار نسخه تیراژ کتاب، ۲۶۰۰ جلد آن توزیع و فروخته و بقیه توقیف شد.» (ص ۴۳۰) و درباره چاپ مجدد آن هم آورده: «فعلا اجازه چاپ نداده اند ولی مطمئن هستم اگر اجازۀ چاپ مجدد گرفته بودیم، تا حالا کتاب چندین بار به تجدید چاپ می رسید.» البته لازم به ذکر است این کتاب بعد از سیزده سال توقیف در ابتدای فعالیت دولت دکتر روحانی مجدداً مجوز نشر گرفت و چاپ سوم آن منتشر گردید و سال ۹۵ هم چاپ چهارم آن وارد بازار کتاب شد. هر چند این کتاب در بازار غیر رسمی و زیرزمینی هم بارها به صورت افست چاپ و توسط دست فروشان به فروش رفته است.
دربارۀ شیخ ابراهیم زنجانی و کتاب خاطرات وی مقاله ای مفصل با عنوان «مردی در طلب حقایق» در شمارۀ ششم فصلنامۀ غروب نوشته ام که هفتۀ آخر شهریور منتشر خواهد شد.
گفتگوی آخر کتاب تاریخ شفاهی نشر ایران با حسین پایا مدیر نشر طرح نو است. انتشارات طرح نو ناشری است که بعد از دوران جنگ تاسیس و در نیت چاپ کتب کودک بوده ولی بعدها تقریبا همزمان با روی کار آمدن دولت خاتمی به گسترش فعالیت و چاپ کتاب های علوم انسانی پرداخته است. اکثر کتابهای جنجالی اکبر گنجی یعنی “تاریکخانه اشباح” ، “عالیجناب سرخپوش” و “دین و حکومت” را و بسیاری از کتب روزنامه نگاران و دفاعیات دادگاه زندانیان مطرح همچون کتاب دفاعیات دادگاه عبدالله نوری و اکبر گنجی را هم همین ناشر منتشر کرده است. نشر طرح نو همچنین ناشر آثار رئیس جمهور اسبق سید محمد خاتمی است. حسین پایا درباره چاپ کتاب «آیین اندیشه و دام خودکامگی» خاتمی می گوید:
«بعد از انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ روزی آقای ابطحی از دفتر ریاست جمهوری تماس گرفتند و گفتند که آقای خاتمی قبل از انتخابات کتابی نوشته اند و فقط بخشی از یک فصل از آن باقی مانده است. آیا شما حاضر به نشر آن هستید؟ از این پیشنهاد استفبال کردم و پس از یکی – دو هفته، خاتمی در تعطیلاتی تتمۀ کتاب را آماده کردند و در اختیار ما قرار دادند و حروفچینی آن را شروع کردیم.» (ص ۴۵۵)
این ناشر همچنین آثار استاد مجتهد شبستری را هم به چاپ رسانده است. حسین پایا در این گفتگو می گوید: «طرح نو در فضای کنونی ( آغاز دوران دوم ریاست جمهوری خاتمی) به دنبال نوعی برتری گرایش دینی است که میخواهد خود را با جهان مدرن انطباق دهد. من شاگرد دکتر عبدالکریم سروش بوده ام و همواره دغدغۀ دنبال کردن پروژه هایی را داشته ام که ایشان دنبال می کردند. یکی از این دغدغه ها چاپ و نشر سخنرانی ها و مقالات آقای مجتهد شبستری در مجلۀ کیان بود. احساس کردم باید این مجموعه جمع آوری شود و به عنوان حادثه ای مهم در نوعی تفسیر دینی که رنگ مدرن دارد، به جهان عرضه گردد. با ایشان طرح را عنوان کردم و پذیرفتند و کتاب اولشان “کتاب، سنت، هرمنوتیک” و بعد کتاب “ایمان و آزادی” و سپس “نقدی بر قرائت رسمی” منتشر شد. کتاب اخیر حاوی آرای صحیح تر و نقادانه تر آقای شبستری بر دین ارتودکس است، مستقل از فضای مورد بحث ، ولی متاثر از فضای دوم خرداد است.» (ص ۴۶۰)