مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی
به نقل مهرنامه شماره ۴۴
روزبه کمالی: فیلم محمد رسولالله ساخته مجید مجیدی که به دوران کودکی پیامبر میپردازد، از جنبههای گوناگون تولید ویژهای در سینمای ایران به شمار میآید؛ هم به سبب موضوع مهم و حساسیتبرانگیز آن، و هم به دلیل ابعاد گسترده پروژه و بودجه هنگفتش، و نیز به سبب همکاری هنرمندان غیرایرانی که از برندگان جایزه اسکار به شمار میآیند با این اثر سینمایی. جدا از جنبههای سینمایی (سبکی و روایی) روایت این فیلم از زندگی پیامبر اسلام را میتوان از جنبه وثاقت تاریخی نیز سنجید. در مصاحبه با دکتر علی بهرامیان عضو هیئت علمی دایرهالمعارف بزرگ اسلامی ایشان ابتدا گزارشی مجمل و فشرده از پیشینه سیرهنویسی پیامبر اسلام ارائه دادند، سپس درباره برخی از شخصیتها و رویدادها در فیلم که پرسشهایی را برانگیخته بود گفتوگو کردیم. دکتر بهرامیان فیلم “روز واقعه” و فیلمنامه آن نوشته بهرام بیضایی را اثر سینمایی نمونهواری دانستند که به رغم آن که تاریخی نیست، روح زمانه و واقعه کربلا را در آن دوران تاریخی به درستی و زیبایی منعکس کرده است؛ آن چه در فیلم محمد رسولالله با فقدان آن مواجهیم.
اختلافی قدیمی بین هنرمندان و مورخان وجود دارد که گاه حتی به نزاعهای نظری هم انجامیده است؛ اینکه در مثال یک اثر سینمایی تاریخی چهقدر باید به تاریخ وفادار باشد، تا چه اندازه رواست که هنرمند تفسیر خودش از تاریخ را در اثر هنری منعکس کند. از سویی ممکن است هنرمند جهانی را بسازد که از جنبه وثاقت تاریخی مورد اعتماد نباشد، اما روح آن واقعه یا آن دوره تاریخی را به زیبایی بازتاب دهد.شما در مقام مورخ در کدام سمت این اختلاف قرار میگیرید؟
دکتر علی بهرامیان: من با این نزاع آشنا هستم. برای کسی که با تاریخ آشنایی دارد، حتی اگر محقق هم نباشد، اولین چیزی که در مواجهه با این قبیل فیلمها به چشم میآید، انطباق آن با تاریخ است. طبیعتاً ممکن است یک فیلمساز خودش را موظف به روایت تاریخ نداند. وقتی یک فیلمساز خوب درک خودش از تاریخ را به تصویر میکشد، شاید این درک قابل انتقاد باشد، نه لزوماً حوادثی که در فیلم اتفاق میافتد. برای نقد یک فیلم تاریخی،بهتر است درک سازنده از تاریخ نقد شود. گمان میکنم برای آشنایی با تاریخ رجوع به کتابهای تاریخی بسیار بهتر است؛ دیدن فیلم تاریخی برای درک و آشنایی با تاریخ، اشتباه است و بیش از اینکه اشتباه فیلمساز باشد، اشتباه بیننده است. من لزومی نمیبینم یک فیلمساز خودش را در وقایع تاریخی محصور کند. البته فضای تاریخی فیلم باید با تاریخی که فیلم روایت میکند مطابقت داشته باشد. شما میتوانید از هملت یک برداشت آزاد در قرن بیستویکم داشته باشید،اما بیننده باید بداند که اصل نمایش هملت این نیست. مورخان هم به نحوی همان کاری را میکنند که فیلمسازان انجام میدهند. خود تاریخنگاری و تحقیقات تاریخی هم دائم محل بحث و جدل و حتی نزاع هستند، چون دائماً مآخذ و اسناد جدیدی به دست میآید و تفسیرها و تأویلهای مختلفی ارائه میشود که به ناچار قضیه را روشنتر یا حتی تاریکتر میکند. اما در باب فیلمهایی که با هدف انتقال پیام معنوی به بیننده ساخته میشوند و سازندگان در خودشان تعهدی نسبت به بیننده احساس میکنند، موضوع کاملا متفاوت است. اگر بخواهیم درباره یک واقعه تاریخی نسبتاً خنثا از جنبه دینی فیلم بسازیم، مثل حمله مغول، خیلی آزادتریم تا درباره موضوعی مانند سیره پیامبر اسلام. چون در این قضیه با عواطف و احساسات و اعتقادات کسانی که بیننده فیلم هستند در تماس ایم و ثانیاً میخواهیم با این فیلم،چنین احساسی را در بیننده ایجاد یا تقویت کنیم. اگر قرار باشد با برداشتهایی این کار را بکنیم که در تاریخ نیامده است و قابل دفاع هم نیست، شأن ما در این قضیه کمتر از کسانی نیست که هزار سال پیش امثال همین جعلیات را به پیامبر اسلام یا پیامبران دیگر نسبت میدادند. اصلا نقض غرض است و از نظر معنوی راه به جایی نمیبرد.
در طول تاریخ چیزهایی به پیامبر نسبت داده شده که ظلم به آن حضرت است. شاید راویان فکر میکردند که کار درستی میکنند یا احتمالا دلیلهای دیگری هم داشتند. شاید یک فیلمساز هم فکر کند از این طریق میتواند پیامی را منتقل کند، اما ممکن است دید نادرست او، مشکلاتی به وجود بیاورد که قابل اصلاح نباشد. چیزی که وارد ذهن مردم شد، دیگر به سختی میتوان اصلاح کرد، به ویژه در عصر ما، که شاید کمتر کسی فرصت و شرایط تحقیق در این زمینه را داشته باشد تا بتواند آن دید را تصحیح کند. بنابراین باید در نظر داشته باشیم که دیدگاه غلط از نظر اعتقادی به جاهای بد و ناپسندی منتهی میشود. چنانکه در جهان اسلام هم اینک بسیاری گرفتار دیدگاههای غلطاند؛ مثلا دیدگاهی که بنابر آن معتقدند میتوانند سه هزار نفر بیگناه را یکجا بکشند. اگر قرار باشد هر کسی با دریافت خودش پیش برود ممکن است کار به جاهای خطرناک بکشد. در طول تاریخ، شیعه همیشه کوشش کرده است تا پیغمبر را از چشم ائمه ببیند. هیچ عالمی از شیعیان سیره پیغمبر را ننوشته است مگر اینکه پیغمبر را به ائمه ختم کرده باشد. یعنی نمیخواهند سیره پیامبر را بدون ائمه در نظر بگیرند. خود پیامبر هم فرموده است: دو یادگار در میان شما باقی میگذارم: «کتابالله و عترتی»؛ یعنی این دو با هماند و عترت معلم و آموزگار و مفسر کتاب هستند. به همین دلیل در طول تاریخ دید شیعه نسبت به پیامبر و قرآن، از نوع دیگری بوده است. در فرهنگ شیعی نباید هیچ کس فهم شخصی خود را ملاک تفسیر قرآن قرار دهد؛ از نظر شیعه،احتمال انحراف در فهم قرآن بدون تفسیر و تعلیم اهل بیت بسیار بالاست. اهلبیت هستند که ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه را در قرآن تعیین میکنند و میشناسند. به نظر من بهتر است مخاطبان به این نکته توجه کنند که در تماشای یک فیلم تاریخی با یک اثر تاریخی روبهرو نیستند، بلکه فقط برداشت فیلمساز را از آن قسمت تاریخ میبینند.
پس شما با آزاددستی هنرمند در برداشت تاریخی مخالف نیستید.
نه؛ کاملاً هم موافقم.
بحث دیگر نقش روایت در تاریخ است. همچنان که در رمان، داستان و سینما از طریق روایت، یک کلیت میسازیم که آغاز، میانه و پایان دارد، تاریخ را هم از طریق روایت گزارش میکنیم. آیا این قالب روایت محدودیتهایی را به گزارش تاریخی ما تحمیل میکند؟ آیا اینکه تاریخ را از طریق روایت گزارش میکنیم و در عین حال بسیاری از آثار هنری هم از طریق روایت ساخته میشود نقطه اشتراکی میان این دو به شمار میآید؟
مسلماً همینطور است و میتوان گفت که شباهتهای بسیاری میان این دو هست. اتفاقاً سیرهنویسی پیغمبر متکی به همین روایت است. از صدها سال پیش بحث در باب تاریخ سیرهنویسی پیغمبر با خود سیرهنویسی وجود داشته و هنوز هم این بحث جاری است. این بحث از طرفی به قرآن ربط دارد، از طرفی به حدیث و روایت، و از طرف دیگر به شعر و ادبیات در قرون نخستین. و مهمتر از همه این است که این مطالب و روایات چه زمانی به کتابت درآمدهاند. تقریباً حدود صد، صدوبیست سال بعد از هجرت، کتابت سیره پیامبر آغاز شد. تا قبل از آن سیره پیامبر به مانند بسیاری دیگر از وجوه فرهنگی جامعه اسلامی، مانند حدیث و اخبار تاریخی و شعر و ادب و حماسههای قومی، به صورت شفاهی نقل میشد. اولین کسی که سیره را گرد آورد و کتابت کرد، محمد بن اسحاق است. ابناسحاق ظاهراً چندان در پی این نبوده است که برای درست یا غلط بودن شنیدههایش تحقیق کند و به صحت و سقم مطالب کاری نداشت. اگر هم او برای خود معیارهایی تعیین کرده بود،تشخیص همه آنها در حال حاضر تقریباً ممکن نیست. او مثل کسانی که تحقیقات میدانی میکنند، تحقیق و پرس و جو از بازماندگان خاندانهای مشهور اصحاب در مدینه را تقریبا از اواخر قرن اول و در دوره حکومت بنیامیه آغاز کرد. بسیاری از مآخذ او از این افراد، محدث حرفهای شمرده نمیشدند. این احتمال هست که او شاید مقدار زیادی شایعه جمع کرده باشد. روایتهایی که در افواه جاری بود،ولی از نظر فقها و محدثان نمیتوانست به عنوان بخشی از سیره حضرت رسول مأخذ شرع باشد. به همین دلیل از همان موقع بسیاری از روایتهایی که او جمع کرده بود، پذیرفتنی به نظر نمیرسید و در کنار ستایشهای عده خاصی، برخی از رجالشناسان و محدثان به ابناسحاق نسبت کذب دادهاند. به ویژه که برخی از این روایات در شأن پیامبر نیست. اما به هر حال، کسانی که بعد از او میخواستند مطالب و روایاتی در مورد پیامبر بنویسند، اثر مدونی جز سیره او در اختیار نداشتند و اندکاندک راههای دیگری پیدا کردند تا اثر ابناسحاق را به دیدگاه مطلوب خود نزدیک کنند که در ادامه خواهم گفت.
برای پژوهش در این ادوار تاریخی با این ظرایف و حساسیتها چه روشی را باید در پیش گرفت؟
تحقیق در تاریخ اسلام و به طور کلی تاریخ سدههای اول، نوعی متدولوژی دارد که با تاریخنگاری برای سایر ادوار متفاوت است؛ البته هر قسمت از تاریخنگاری متدولوژی مخصوص به خود را دارد، ولی این بخش از تاریخ بسیار متکی به «درک کلمات» است. در مورد تاریخ آلبویه، غزنوی یا زندیه، صفویه و قاجاریه با اسناد و مدارکی روبهرو هستید مثل کتابها و بناها، سکهها یا سندهایی که موجودند. ولی هرچهقدر به دورههای اول برمیگردید میبینید یادگارهای تاریخی کمتر میشوند و به اطلاعات محدودتری میرسید. مورخان قدیم سعی میکردند تا جایی که میشود اخبار را خلاصه کنند و حاصل کلام را بگویند. در نظر داشته باشید که مثل ما همهچیز برایشان مهم نبود. در پژوهش درباره این دورهها ما ناچاریم بیشترین اطلاعات را از کمترین اطلاعات موجود استخراج کنیم. اینکه پیغمبر اسلام چه میپوشید، چه میخورد، چگونه راه میرفت و با مردم روزگار خودش چگونه رفتار میکرد، باید از کمترین اطلاعات ثبت شده به دست ما برسند. مشکل دیگری هم وجود دارد: بعد از پیغمبر اسلام، تا زمانی که کتابت گسترش یافت، بعد از چهار خلیفه اول، دو سلسله از خلفا روی کار آمدند؛ بنیامیه و بنیعباس. نحوه برخورد بنیامیه با پیامبر، با کیفیت برخورد بنیعباس متفاوت بودو این دیدگاهها در نگارش تاریخ تأثیر داشت.
رویکرد بنیامیه و بنیعباس چه تفاوتهایی با یکدیگر داشتند؟
خلفا و کارگزاران بنیامیه کوششی نمیکردند تا مشروعیتشان را به پیغمبر گره بزنند. حتی خودشان را ملزم به رعایت شعائر اسلامی هم نمیدانستند. قدرت و انتقال قدرت در میان آنها مبنای شرعی نداشت. به نظر من آنها میکوشیدند به طرز ظریف و نامحسوسی شخصیت پیغمبر اسلام را ملکوک کنند و تا حد ممکن نکات منفی به زندگی پیامبر نسبت بدهند و در روایتهای تاریخی بر این موارد تأکید کنند. بعد از پیغمبر، دشمن بزرگ آنها حضرت علی و فرزندان ایشان بود و در طول تاریخ دشمنی آنها بیشتر هم شد. بخشی از دشمنی آنها با پیامبر و امام علی ریشه در کینههای حوادث صدر اسلام داشت. البته دشمنی آنها با امام علی صریحتر بود و راحتتر میتوانستند شخصیت آن حضرت را ملکوک و معیوب جلوه دهند. در واقع انتقام از پیامبر را هم از علی میگرفتند.
بنی عباس چه رویکردی داشتند؟
در دوره بنیعباس به عکس، خاندانی روی کار آمد که قصد داشت مشروعیتش را از پیامبر و در سالهای اول حکومت،حتی از علی بگیرد. دوست داشتند طوری سیره پیغمبر نوشته شود که گویی ایشان بنیانگذار خلافت بودهاند و اینها جانشینان اویند. منصور عباسی محمد بناسحاق را خواست و به او گفت تاریخ را از زمان حضرت آدم تا زمان او بنویسد. او یک کتاب مفصل نوشت اما منصور به او گفت عمر آدم برای خواندن آن کافی نیست، خلاصهاش کن. او میخواست خود را جانشین پیامبر نشان بدهد. به خصوص در نظر داشته باشید بلافاصله بعد از اینکه عباسیان بر تخت خلافت نشستند خودشان را با رقیب قدرتمندی مثل علویان طرف دیدند که نسبشان به پیغمبر نزدیکتر بود. خلاصه تمام این مسائل به نحوی بر روایات آن دوره تأثیر گذاشت. مورخ و مسلمان بصیر باید تصویر پیغمبر را از لابهلای تمام این روایات و با مقایسه تکتکشان به دست بیاورد. چون منابع تاریخ سدههای اول بسیار پراکنده است. تمام کتابهای این سدهها باید از جنبههای رجالی، متنی و زبان و کلمات، دقیقاً بررسی و سبکشناسی شوند. روایاتی که از زندگی پیغمبر در دست داریم، همه روایات دوره اسلامیاند. روایات تاریخی غیراسلامی از آن دوره بسیار کم است، ولی برخی از خاورشناسان، نتایج عجیبوغریبی از آنها گرفتهاند.
گفتید که این روایات را باید از جنبه زبانی نیز بررسی کرد، میتوانید مثالی بزنید؟
یک موقع شما به من میگویید که من در سال ۵۷ در مسجد الجواد تهران پای سخنرانی آقای مطهری بودم و او راجع به «گفتمان انقلاب» صحبت میکرد. من اولین چیزی که از شما میپرسم این است که کلمه «گفتمان» جزء موضوع سخنرانی ایشان بود یا نه؟ اگر شما بگویید بله، به شما میگویم این کلمه که آن موقع نبود! ولی آیا شک من در مورد به کار بردن این کلمه اصل قضیه را هم زیر سؤال میبرد؟ همیشه قضیه به این روشنی نیست. برخی از حوادث دوره پیغمبر سالها بعد روایت شدهاند و با زبان روز. باید دید زبان آن روز چهقدر در بیان امر واقع تأثیر داشته است؟ همین نکات بحث را پیچیده و سخت میکند و باعث به دست آمدن نتایج عجیبوغریب میشود. مثلاً یک مرتبه در قرن اول هجری روایت افک رواج پیدا کرد و در کتابهای حدیثی و سیره هم آمده است. وقتی با همان متدولوژی که قبلاً گفتم، این قضیه را با روایات مختلف در کانتکست خودش قرار بدهید، متوجه میشوید که کل قضیه جعلی است. جعلی بودن این قضیه آنقدر مهم نیست، مهم فکری است که پشت آن جعل قرار دارد. بعد وارد بحث تاریخگذاری روایت میشویم؛ یعنی این روایت چه زمانی و به چه دلیلی ساخته شده است؟ چه نشانههایی در خود روایت دیده میشود؟ راوی این قضیه در تمام مآخذ به نحوی عایشه است، اما مگر چنین چیزی امکان دارد؟ میشود واقعهای به این مهمی رخ داده باشد اما هیچکدام از اصحاب پیامبر آن را روایت نکنند؟ آیا عایشه خودش این روایت را ساخت؟ وقتی یک قدم جلوتر میرویم تعلق روایت به دوره حیات عایشه مشکوک جلوه میکند. به احتمال بسیار رواج روایت افک مربوط به سالهای ۸۰ و ۹۰ هجری است و در زمان بنیامیه ساخته و پرداخته شده است. توجه داشته باشید که در آن زمان «روایت» نقش و قدرت رسانههای امروزی را داشت. وقتی دقیق میشویم متوجه میشویم به طرز ظریف و باریکی در این روایت پیغمبر اسلام فردی معرفی شده است که حتی در هنگام جنگ هم باید یکی از زنانش را همراه ببرد. طبق این روایت جعلی انسان والایی که به وحی متصل است، صحت و سقم تهمت به زنش را تشخیص نمیدهد. وقتی شما این روایات را پس از ۱۴۰۰ سال میخوانید و عمیق میشوید، با توجه به اطلاعاتی که جمعآوری کردهاید متوجه میشوید که این روایت جعلی است. کسی که این روایت را ساخته به حواشی قابل کشف مسأله توجه نداشته است. اگر مجموع اینها را در نظر بگیرید میبینید این روایت نمیتواند به یک واقعه اشاره کند، بلکه فکری پشت این قضیه قرار دارد.
این را هم در نظر بگیرید وقتی کسی کار بسیار بزرگی انجام میدهد همه دوست دارند از گذشتهاش اطلاع پیدا کنند. در مورد دوره کودکی پیامبر اطلاعات بسیار کم است، به نحوی که فقط میشود چند نقطه را تعیین کرد که در آنها هستهای از حقیقت هست، ولی به محض رفتن به عمق،با خیل عظیمی از تناقضها مواجه میشوید که لاینحل میمانند. اگر روایاتهای عربی و اسلامی قدیم را کنار بگذارید، تقریباً چیزی باقی نمیماند. روایات بسیار کمی در حد کلیات باقی میمانند. البته یکی از منابع عمده زمان پیغمبر، قرآن کریم است، اما اطلاعات تاریخی قرآن هم بسیار کلی است.
بعد از ابناسحاق روشی که در سیرهنویسی پیامبر در پیش گرفتند، همچون شیوه مدرسیگری بود؟ یعنی هرچه گذشتگان ذکر کرده بودند میآوردند و تایید میکردند؟ یا روش قیاسی داشتند و روایات را بررسی میکردند؟
اساساً با دو جریان در این قضیه مواجهیم. از نظر مسلمانان هر فعل و قول پیامبر منبع شرع بود و هست. از اول به رفتار و اعمال پیغمبر نگاه میکردند تا به او تأسی کنند. جدا از اعتقاداتی که ما داریم، اساسا پیغمبر در جامعه خودش انسان متشخصی بود. اصحاب و اطرافیان پیامبر، تمام رفتارها و سخنان پیامبر را ضبط میکردند. بعضی از آنها حافظههای قوی داشتند. بعد از صحابه طبقه تابعین بودند و بعد از آنها اتباع تابعین تا روزگار حالا. چون صحابه تمام احوال و اعمال پیغمبر را ضبط میکردند به نوعی مجتهد محسوب میشدند. یعنی طرز وضو گرفتن و نماز خواندن علیبن ابیطالب یا دیگر اصحاب برای یک مسلمان، مأخذ شرعی بود. صحابه هم برای طبقه تابعین نقل میکردند. کمکم علم فقه و حدیث و رجال به وجود آمد تا بفهمند تابعین و محدثان بعدی که از قول پیغمبر حدیث نقل میکنند، در آن دخل و تصرف کردهاند یا خیر. تقریباً همزمان با این جریان روایت دیگری از پیغمبر هم موجود بود که در کنار آن دیگری به راه خودش ادامه میداد و بین خانوادههایی که در مکه و مدینه زندگی میکردند انتشار داشت. ولی دقتی که اصحاب و تابعین در ضبط احوال و اقوال پیامبر داشتند در این روایات دیده نمیشد. چیزهایی را گردآوری میکردند که برای صحابه و محدثان حرفهای مهم نبود. تا آنجا که اکنون میدانیم یکی از نخستین کسانی که به این روایات توجه کرد محمد بناسحاقبنیسار بود. زمانی که خالد بنولید در سال سیزده هجری عینالتمر (شهری در نزدیکی انبار در غرب کوفه) را فتح کرد، جد بزرگ ابناسحاق با عدهای در یک مکان مذهبی مسیحی نشسته بودند و سرود مذهبی میخواندند. او اسیر شد و وی را به مدینه بردند. بنابراین محمد بن اسحاق، تباری ایرانی مسیحی دارد و در شرح حالهای قدیم او را مولی و فارِسی خواندهاند. تولد محمد بن اسحاق حدود سال ۸۰ هجری بوده است، یعنی حدود ۷۰ سال بعد از پیغمبر. این شخص دائم نزد اشخاص مختلف میرفت تا هرچه روایت درباره پیغمبر وجود داشت را جمعآوری کند و روایات زیادی از زندگی پیامبر جمع کرد. بعد به مصر رفت و گفته شده است که مسافرت او به مصر برای تهیه کاغذ و نوشتن این روایات بوده است.دلایلی وجود دارد که محمدبن اسحاق روایاتش را نوشته است. او نوشتههایش را در سه بخش تقسیمبندی کرد: المبتدی، والمبعث، والمغازی. البته روایتهای دیگری هم از ابناسحاق در دوره خلفا باقی مانده است و تقریباً تا زمان خودش روایت تاریخی دارد. به طور کلی در مسائل تاریخی کنجکاو بود. بعدها روایات خودش را در شهرهای دیگر هم عرضه کرد و حتی گاهی برایش تا نزدیک پانصد شاگرد هم عنوان کردهاند. از این طریق بود که این روایتها گسترش پیدا کرد. با اینکه کتاب ابناسحاق مشهور بود و کسانی که بعدها سیره پیامبر را نوشتند آن را اساس قرار دادند، در حال حاضر از اثر ابناسحاق هیچ نسخهای تاکنون باقی نمانده است. روایت ناقصی از او در یک کتابخانه پیدا شد که شامل روایات پراکندهای راجع به مبتدا، مبعث و مقداری از جنگ بدر و احد است.
چرا کتاب ابن اسحاق باقی نماند؟
سؤال همینجاست چرا از کتاب ابناسحاق که آدمی به این مهمی بوده و کاری به این بزرگی انجام داده است، نسخه مستقلی وجود ندارد؟ در حدود سال ۲۰۰ هجری یک عالم و ادیب مصری به نام ابن هشام کتاب ابن اسحاق را تلخیص کرد و تعدادی از روایتها را کنار گذاشت. روایات دیگری که از منابع دیگر به دست آورده بود در کتابش گردآورد و سیره ابن هشام را به وجود آورد. از زمانی که سیره ابن هشام بیرون آمد، علمای حدیث آن را پسندیدند و تبلیغ کردند و گسترش دادند. اینقدر روی این کتاب تأکید کردند که سیره ابناسحاق کمکم فراموش شد،ولی روایتهای پراکنده زیادی از ابناسحاق در کتابهای دیگری مثل تاریخ طبری وجود دارد که در ابنهشام نیامده است. بر تصویری که ابناسحاق از پیغمبر ارائه میدهد از اول نقدهای زیادی وارد بود. یک نکته برجسته در این بخشهای باقی مانده از کتاب ابناسحاق به چشم میخورد و آن وفور شعر است. تمام کسانی که از نزدیکان پیغمبرند مشغول شعر گفتن هستند. به نحوی که محمدبن سلام جمحی در کتاب طبقاتالشعرا میگوید، ابناسحاق در دهان کسانی شعر گذاشته است که در عمرشان شعر نگفته بودند. همچنین نکاتی در این کتاب هست که از نظر اصحاب حدیث، ناپسند و مطعون بود. یکی از آنها داستان «غرانیق» است که اصلاً در سیره ابنهشام وجود ندارد. اما طبری آن را از سیره ابناسحاق نقل کرده است. ابناسحاق هر چه به دستش رسیده جمع کرده و ظاهرا کاری به صحت و سقم این روایات نداشته است. دو اتهام دیگر هم به او وارد شده؛ یکی از آنها این است که میگفتند از نظر کلامی «قَدَری» است که این از نظر سنتیها قابل قبول نبود و دیگر اینکه میگفتند شیعه است چون نقش حضرت علی در سیره او بسیار پررنگ بود. بنابراین از جایی به بعد ابناسحاق یک مرتبه تبدیل به دجال و کذاب شد و کتابش از رونق افتاد.
بنابراین آن چه ما از زندگی پیامبر و اصولا از تاریخ آن دوره در دست داریم اطلاعاتی در عمل اندک و گاه بسیار متناقض است. اگر موافقید به فیلم محمد بپردازیم. شما در چه مرحلهای از پروژه این فیلم و به چه صورتی با آن همکاری کردید؟
سال ۸۹ از طریق آقای بجنوردی ریاست مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی همراه آقای دکتر سجادی به آقای مجیدی معرفی شدیم که درباره تاریخ آن دوره مشاوره بدهیم. فیلمبردار ایتالیایی فیلم آقای استراوا درباره لباسهای آن دوره بهویژه رنگ آنها پرسشهایی کرد که بسیار جالب بود.
این مشاورهها چه مدت به طول انجامید؟
دو سه روز شاید. من حتی پیشنهاد دادم که با توجه به این که در زمینه تاریخ قرون اولیه اسلامی کارکردهام بدون توقع مالی و به خاطر علاقه شخصیام به پروژه ساخت فیلمی درباره محمد حاضرم اطلاعات و تحقیقاتم را در اختیارشان بگذارم.
آقای مجیدی چه گفتند؟
ایشان خیلی استقبال کردند، اما بعد از آن دو-سه روز دیگر خبری از آنها نشد. البته در آن یکی دو روز دستیارشان با دقت از آن چه میگفتم یادداشت برداری میکردند.
الان که فیلم محمد را دیدهاید، به طور کلی از جنبه تاریخی این فیلم را چگونه ارزیابی میکنید؟
پیش از این گفتیم که سینما و تاریخ با هم متفاوتاند، بنابراین از سینما نباید توقع تاریخ داشت. اما آن چه مهم است درک و ارائه روح کلی آن زمان و دوران است. آن چه به طور کلی میتوانم درباره این فیلم بگویم آن است که تصویر درستی از روح آن زمانه به دست نمیدهد. یعنی آن چه شما میبینید بیشتر به قرون بعدتر یعنی دوران خلافت عباسیان مثلا بغداد دوره هارونالرشید و مامون شباهت میبرد.
در فیلم با تصویری از زندگی در مکه (بناها، پوششها، آرایشها، کسب و کار، جایگاه اجتماعی زنان و مردان)، مولفههای اجرایی و سبکی فیلم، و نیز برخی وقایع و شخصیتها و عناصر روایی روبهرومیشویم که از جنبه تاریخی محل مناقشهاند. به ترتیب درباره مهمترین آنها میپرسم. آیا تصویری که از تنعم و رفاه و آبادانی مکه و یثرب در فیلم ارائه شده است از جنبه تاریخی موثق است؟
به هیچوجه. شما همین الان به عربستان معاصر بروید، با چه طبیعت و اقلیمی مواجه میشوید؟ حجاز منطقهای بسیار خشک است. توجه داشته باشید که ما درباره ۱۵۰۰ سال پیش صحبت میکنیم. در سرزمینی بسیار خشک با بارندگیهای ناچیز پراکنده که هر از چندی دچار خشکسالی و یا شیوع بیماری میشد. بیشتر اعراب زندگی کوچنشینی داشتند، هر جا که آبی جمع میشد، مدتی مقیم میشدند، آب که تمام میشد، جای خود را تغییر میدادند و به جای دیگری میرفتند که آب جمع شده بود.
این همه احکام که در فقه در باب طهارت بدون آب آمده است هم به سبب همین ویژگی اقلیمی و معیشتی است.
بله آب واقعا بسیار اندک بود. به همین قرینه آراستگی و پاکیزگی بسیار شخصیتهای فیلم در اقلیمی که در آن آب حکم کیمیا را داشته است، ناموجه به نظر میرسد.
شهر مکه به همان اندازه که در فیلم میبینیم پیشرفته و پررونق بوده است؟
وقتی میگوییم شهر مکه باید توجه کنیم که منظورمان از شهر چیست. مکه در واقع ائتلافی از چند قبیله عرب بود که مهمترین آنها قریش به شمار میآمد. گرچه وضع اهالی مکه شاید از اعراب بادیه بهتر بود، اما آن جا هم به علل اقلیمی مردم رفاه چندانی نداشتند. فقر بسیار بود. آن چه درباره زنده به گورکردن دختران گفته میشود، بیش از اینهاست، مردم از گرسنگی خودکشی دسته جمعی میکردند. در ایامالعرب میخوانیم که جنگ بین دو یا چند قبیله سالیان سال به درازا میانجامید، فقط به خاطر این که افراد یک قبیله،بز یا شتر قبیله دیگر را شکار کرده بودند، یا شتر و بز یک عشیره در منطقه عشیره دیگر چریده بود. البته روایات ایامالعرب هم حماسههای قومی است، ولی به هرحال چنین تصویری از جامعه عرب جاهلی در آن آمده است. آن چه درباره تجارت در مکه گفته شده و این که مرکز و دروازه تجارت با روم و شام بوده نیز محل تردید است. به فرض اگر مکه چنین مرکز تجاری و ثروتمندی بود، خیلی بعید به نظر میرسد که دو امپراتوری بزرگ آن زمان یعنی روم و ایران نسبت به آن بیتفاوت باشند، اما نزدیکترین ناحیه به حجاز که این دو به آن توجه داشتند در بینالنهرین و حوالی عراق کنونی بود که هر کدام دولت دست نشاندهای داشتند، رومیان آلغسان و ایرانیها آلمنذر را. وضعیت رفاهی و اقتصادی در مکه پیش از اسلام بسیار سخت و دشوار بود. حتی پس از فتوحات دوران عمر گرچه مسلمانان حجاز ثروتمند شدند، اما همچنان از جنبه رفاهی و معیشتی زندگی آنان چندان بهبودی نیافت، چون آن اقلیم قابلیت و استعدادی برای تامین آسایش بیشتر نداشت. در جنگ جمل،طلحه و زبیر و امثال آن دو ثروت بسیار به دست آورده بودند و حالا بصره و کوفه را میخواستند که کشت و زرع و آبادانی داشت و میتوانستند آن چه را که اندوخته بودند در آن جا خرج کنند و از تنعمی برخوردار شوند. پس از جنگ جمل حضرت علی عایشه را مدتی به بصره به خانه یکی از یارانش فرستاد. هنگامی که عایشه به حجاز بازگشت زنان حجازی از او درباره خانهای که در آن جا سکونت داشت، پرسیدند و او در ضمن پاسخ گفت که در آن خانه نان فراوان بود. توجه داشته باشید که ۳۶ سال از هجرت پیامبر گذشته بود،پیامبر شبه جزیره را متحد کرده و عمر آن را به حد یک امپراتوری گسترش داده بود،اما برای ساکنان حجاز همچنان فراوانی نان امر شگفتی بود و تازه این اظهار شگفتی را نه از عربی بادیهنشین که از همسر مشهور پیامبر روایت کردهاند. بنابراین این همه آراستگی و پاکیزگی و تنعم که در فیلم میبینیم با روح زندگی در آن دوران منافات دارد. مردم بسیار فقیر بودند، اصلا این همه پارچه برای پوشش وجود نداشت. جدا از این هوای گرم آن جا باعث میشد که مردم لباس زیادی نپوشند. شما در فیلم میبینید که ابولهب برای خودش تقریبا یک جکوزی اختصاصی دارد، چنین چیزی در آن زمان تقریبا غیرممکن به نظر میرسد. درباره پوشش مردان مثلا آن چه بر سر میگذاشتند، میدانیم که چفیه و عقال همه در سدههای بعدی رواج یافت. مردان در آن زمان عمامه یا چیزی شبیه عرقچین امروزی بر سر میگذاشتند. نکته دیگری که تا یادم نرفته به آن اشاره کنم این که شما همین الان مردم عربستان را ببینید، عموما سیاه، سبزه یا بسیار گندمگوناند، اما در فیلم بازیگران، رنگ پوست روشنی دارند.
معماری پیشرفته بناها به صورت عمارت دو اشکوبه با پلههای فراوان هم پس چندان مناسب آن اقلیم نیست؟
ما گزارشی داریم از فردی که مثلا پنجاه سال پس از مرگ عایشه به خانه او رفته است و میگوید وقتی دست دراز کردم سقف آن قدر کوتاه بود که دستم به سقف خورد. یعنی خانه پیامبر مهمترین شخصیت اسلامی چنین وضعیتی داشته است. مقصودم آن است که زندگی آنها بسیار بسیار ابتدایی بوده است. بنابراین این خانههای دو طبقه با پلههای فراوان و در و پنجرههای ارسیدار با آن زندگی بدوی تناسبی ندارد. بسیاری که چادرنشین بودهاند، آنها هم که خانه داشتهاند خانههایشان خشتی و گلی بوده است. از سوی دیگر این همه اسب و شتر که در فیلم میبینیم عجیب است. کسانی که اسب داشتهاند آن قدر انگشت شمار بودهاند و آن قدر داشتن اسب مورد خاصی بوده که نام آنها در روایتها آمده است.
بپردازیم به برخی مولفههای فیلم که با پیرنگ و داستان آن مرتبط است: آیا در تواریخ یا روایتها به نشانهای برخوردهاید که زن ابولهب عموی پیامبر عاشق عبدالله پدر محمد بوده است؟
نه اصلا. چنین چیزی در تاریخ و روایات نیست. نکته دیگر این که در جایی از فیلم عبدالمطلب به خانه ابولهب وارد میشود و او را با نام عبدالعزی صدا میزند. عبدالعزی یعنی بنده عزی که بت قریش بود. البته این نام در روایات آمده است، اما ما اعتقاد داریم که اجداد پیامبر همه موحد بودهاند، بنابراین بسیار بعید به نظر میرسد که عبدالمطلب که بر دین حنیف بوده است، نام پسرش را عبدالعزی بگذارد یا دست کم با اعتقادات ما همخوانی ندارد. اما دست کم از یک جنبه از فیلم راضی هستم،چون به اهمیت شخصیت ابوطالب پرداخته شده است. ابوطالب یکی از مظلومترین شخصیتهای تاریخ اسلام است. هم امویان و هم عباسیان در تخریب چهره او بسیار کوشیدند. حتی گفتند که او اسلام نیاورده است، در حالی که او یکی از اولین مسلمانان بود. در کودکی پیامبر را چون فرزندانش بزرگ کرد و در دوران رسالتش از او در برابر قریش به شدت پشتیبانی کرد.
آیا در روایات یا تواریخ این نکته مسجل است که پیامبر را به سبب آن که مادرش آمنه شیر نداشت به حلیمه سپردند و به بادیه فرستادند؟
نه من منبع موثقی ندیدهام که به شیرنداشتن مادر پیامبر اشاره کند،اما به هر حال این در روایات آمده است که پیامبر را به حلیمه سپردهاند و او چند سالی را در بادیه به سر برده است. ظاهرا حلیمه نخست از این که کودکی یتیم به او رسیده ناراضی بوده، چون ظاهرا نگهداری از کودکان یتیم از نظر مالی منفعت چندانی نداشته است. اما این نکته هم باز متناقض است، چون درست است که پدر پیامبر در قید حیات نبوده اما عبدالمطلب بزرگ قریش و مکه بوده است و نگهداری از نوه چنین کسی نباید سبب نگرانی حلیمه میشده است. بعد همسر حلیمه او را تشویق میکند که محمد را انتخاب کند شاید برای آنها برکت داشته باشد و چون کودک را با خود میبرند حلیمه که خود شیر نداشته شیر میآورد و معجزاتی رخ میدهد. اما اگر به همین خبرها توجه کنید میبینید که تناقضات زیادی دارند. چرا پیامبر در کودکی به بادیه فرستاده شد؟ دلایل مختلفی ذکر شده که قانعکننده نیستند. چرا مدت طولانی نزد حلیمه ماند و از مادر دور بود؟ روشن نیست. چرا مادرش و اقوامش او را همراهی نکردند، روشن نیست. بنا بر برخی مآخذ، بزرگان قریش کودکان را برای دوری از بیماری و به سربردن در هوای بهتر یا فصاحت نزد بادیهنشینان میفرستادند، ولی شک دارم که این رسم درباره دیگر فرزندان ذکور قریش رعایت شده باشد.
در فیلم هم میبینیم که بار نخست آمنه از عبدالمطلب میخواهد که او را همراه پیامبر بفرستد اما عبدالمطلب پاسخ مبهمی میدهد به این مضمون که صبر داشته باش. و روشن نیست که چرا بزرگ مکه نمیتواند پیامبر را با مادر و اقوامش به بادیه بفرستد؟
بله این نکته کلا مبهم است. در تواریخ هم روشن نیست. افزون بر این اشتباهی در فیلم رخ داده و گفته شده که حلیمه پیامبر را به منطقهای به نام سعدیه میبرد. حلیمه از قبلیه بنیسعد هوازن بود و احتمالا در ناحیهای بیرون مکه زندگی میکردهاند و طبیعی است که به شکل حتی شاید ابتداییتری از مکه آن زمان یعنی زندگی کوچنشینی و بدویتر روزگار میگذراندهاند. آن شکل زندگی که در فیلم برای حلیمه و خانوادهاش تصویر شده است بسیار پیشرفته است.
آیا در منابع از معجزهای یاد شده است که در آن پیامبر حلیمه را که رو به مرگ بوده است به زندگی بازگردانده باشد؟
چنین چیزی نیامده است. از واقعهای یاد میشود که در آن فرشتگان قلب پیامبر را شستوشو دادهاند، اما من به معجزهای درباره حلیمه برنخوردهام.
الان با دیدن فیلم این پرسش پیش میآید که چرا خداوند هنگامی که حلیمه در خطر مرگ است به پیامبر قدرت معجزه اعطا میکند، اما هنگامی که مادرش بیمار است چنین تواناییای به او نمیبخشد؟ این کودک یتیم که سالها هم از مادرش دور بوده است چرا باید چنین رنجی متحمل شود؟ البته در پیرنگی دیگر این مصایب میتوانست در نهایت به هدفی منجر شود که از این وقایع کلیتی منسجم و معنابخش برسازد، اما در صورت کنونی انگار تصادفی و بیهدف است.
بله این تناقض به چشم میخورد، چرا پیامبر مادرش را نجات نمیدهد که هم به او نیاز دارد و هم حق مادری برگردنش دارد.
ماجرای گروه تروریستی که برخی یهودیان برای کشتن پیامبر تشکیل دادهاند در کدام سیرهها یا تواریخ آمده است؟ این ماجرا در فیلم وزن سنگینی دارد گرچه در عمل به جذابیت دراماتیک هم منجر نمیشود.
ظاهرا برخی از یهودیان در انتظار ظهور پیامبری در این سرزمین و آن هم از میان قوم و نژاد خود بودهاند، اما این که قصد کشتن پیامبر یا ربودن ایشان را کرده باشند، معلوم نیست چقدر موثق باشد. در فیلم که در موضوع یهودیان از هر لحاظی بسیار اغراق شده است. معروفترین روایت از این دست، حاکی از دیدار پیامبر در کودکی با بحیرای راهب مسیحی است. (در پرانتز بیفزایم که بحیرا باید با فتحهای بر سر حرف ب و عدم سکون حریی خوانده شود نه چنان که به غلط رایج شده و در فیلم هم میبینیم به صورت بُحَیرا). برخی از مورخان غربی با ادله نسبتا موجهی در اصل این سفر تردید کردهاند- این که اصلا پیامبر و ابوطالب سفری به شام کرده باشند. به هر حال در سیرهها آمده است که راهبی پیامبر را میبیند و در او و اطرافش آثار پیامبری مشاهده میکند و به ابوطالب توصیه میکند که از سفر بازگردد و مراقب پیامبر باشد چون اگر دشمنان خبر شوند ممکن است قصد جان او کنند.
اما در دیدار پیامبر و بحیرا در فیلم به گونهای برخلاف سیرهها نشان داده میشود: آن چه در سیرهها خواندهایم این گونه است که بحیرا آثار بزرگی را در ناصیه و سیمای پیامبر مشاهده میکند. پیش از آن از ابری که بر او سایه افکنده است، در مییابد که با شخصیتی بزرگ مواجه است. اما آن چه در فیلم میبینیم یعنی سخن گفتن محمد در کودکی درباره تعالیم مسیح در آن گزارشها نیامده است. مهمتر از همه از سخن بحیرا بر نمیآید که گروهی از یهودیان کمر به قتل پیامبر بستهاند. جدا از این وزن نیروی متعارض را بر یهودیان گذاشتن- که استناد تاریخی هم ندارد- منجر به دامن زدن اختلافات سیاسی- اعتقادی موجود میان یهودیان و مسلمانان میشود.
همانطور که گفتم هیچ قرینهای بر ارادهای جدی برای کشتن پیامبر در کودکی در منابع نمییابیم. جدا از نکتهای که گفتید، از نظر داستانی هم فیلم در این زمینه دچار اشکال است، خب اگر این قدر در پی یافتن پیامبر هستند، چرا این همه طول میکشد؟
بله ظاهرا شخصیتی متعصب و مصمم قصد دارد پیامبر را بیابد و به قتل برساند. از نظر عده و عُده هم چندان در مضیقه نیست. چرا این جستوجو بیش از ده سال به درازا میانجامد و او را نمییابد. صرف نظر از این که اصلا چرا باید چنین خواستهای داشته باشد. مگر کل حوزه جغرافیایی چقدر وسعت داشته، مکه و طائف و مدینه بوده است. اگر کسی به جد قصد یافتن پیامبر را داشت کار محالی نبود. صحبت از مدینه شد بگذارید به این نکته هم اشاره کنم که یثربی که ما در فیلم میبینیم با آن همه آب و گل و میوه هیچ شباهتی به یثرب حجاز ندارد، بیشتر به قمصر کاشان و مراسم گلابگیران شباهت دارد. در پایان فیلم معجزهای از پیامبر در کودکی میبینیم، که من در منبعی ندیدهام، دریای بیماهی پر از ماهی میشود و البته بیشباهت به معجزه مسیح نیست. و البته باز هم این تناقض در فیلم به وجود میآید که اگر پیامبر در کودکی میتوانسته روستاییان مشرک را از گرسنگی نجات دهد، چرا در آغاز فیلم در شعب ابیطالب برای اصحاب و اقوامش که در تنگنا و مضیقه شدید معیشتیاند چنین نمیکند. درباره این معجزه هم در منابع اصلی اشارهای ندیدهام و همان طور که گفتید بیشتر به معجزات مسیح شبیه است. در منابع، سیرهها و روایات به ظهور این معجزات در کودکی پیامبر اشاره نشده است.
و سخن آخر.
ببینید مشکل اصلی فیلم همان گونه که پیشتر گفتم آن است که سازندگان فیلم روح زمانه روح تاریخ آن دوران را درک نکردهاند. جدا از این چرا پیامبر نخست در نظر اعراب معاصر ایشان و سپس در نظر دیگر مسلمانان از آن زمان الی یومنا هذا بزرگ و متفاوت به نظر میرسیدند؟ مهمترین ویژگی این شخصیت خُلق عظیم ایشان بود: و انک لعلی خلق عظیم. یکی از رایجترین و مهمترین رذایل رایج در جامعه بدوی آن روزگار حجاز قتل نفس بود. اعراب به آسانی یکدیگر را میکشتند. به بهانههای کوچک خون یکدیگر را میریختند. اگر قبیلهای یک نفر از قبیله دیگر را میکشت، قبلیه دیگر به خونخواهی آن فرد همه آن قبیله را قتل عام میکرد. بسیاری از مردم از طریق راهزنی زندگی میکردند. شما در فیلم هیچ نشانهای از این رذیله بزرگ نمیبینید. پیامبر که انسانی متشخص و دارای خلق عظیم بود در میان چنین قومی مبعوث شد. به همین سبب است که در قرآن این همه آیه در حرمت قتل نفس آمده است. پیامبر در میان این مردم ظهور کرد و آنها را از کشتن، دزدی، غارت، آزار دیگران و… بازداشت. اگر قرار است فیلمی درباره پیامبر ساخته شود باید به این ابعاد شخصیت او بپردازد. تاکید زیاد بر معجزات اتفاقا سبب میشود که ما انسانهای عادی نتوانیم از پیامبر الگوبرداری کنیم و میان خود و او فاصله بسیار احساس کنیم. ببینید به سبب ابهامات تاریخی بسیار و دشواریهای اعتقادی نزدیک شدن به این وقایع و به صورت مستقیم سخت دشوار است، راه حل بهتر شاید آن باشد که ماجرایی فرعی اصل قرار داده شود، و فیلم به نحو خاصی روایت شود. نمونه بسیار موفق این دست از آثار که به نظرم موفقترین اثر سینمای دینی در ایران است “روز واقعه” است. من به خود آقای بیضایی هم گفتم که شما بهتر از همه روح واقعه عاشورا و روح تاریخ آن زمان را دریافتید و درک کردید. روز واقعه هم تاریخ نیست، اما روح تاریخ آن زمان به خوبی در آن به تصویر درآمده است، هم در بیان اصل موضوع و هم در طراحی لباس و گریمها و پوششها، هم در نمایش جوهره واقعه کربلا. هنگامی که واقعه کربلا رخ داد این گونه نبود که مردم در حجاز و کوفه و شام درگیر این واقعه باشند، بیشتر مردم مشغول زندگی عادی خود بودند، اما هنگامی که آن تراژدی دردناک رخ داد، همه از آن متاثر شدند، چه مسلمان و چه غیرمسلمان. ما از طریق شخصیت اصلی فیلم آن آسیابان مسیحی از کنار واقعه کربلا میگذریم، اما روح آن را مشاهده و درک میکنیم.