امروزه هنگامی که با کارهای پژوهشیِ تاریخی دربارهٔ اسلام آغازین روبهرو میشویم، بهویژه با آنچه میتوان میراث ایگناتس گُلتسیهِر، کارل هاینریش بِکِر، یوزِف شاخْت و دیگران نامید، سه رویکرد پیش روی ما قرار میگیرد. رویکرد نخست این که بهکلی انکار کنیم مشکلی در منابع عربی و اسلامیِ موجود دربارهٔ تاریخ اسلام وجود دارد و بپذیریم که این منابع با اینکه بیش از ۱۵۰ تا ۲۵۰ سال پس از درگذشت پیامبر اسلام نگاشته شدهاند، ریشههای عمیقی در سنتی شفاهی داشتهاند که از همان ابتدا به روشی قابلاعتماد مطالب را نقل و سرانجام بعد از دو تا سه سده مکتوب کرده است.
در مقابل، رویکرد دوم به بازسازیِ تاریخِ اسلام آغازین بر اساس منابع عربی و اسلامی بیاعتماد است، زیرا فرهنگ شفاهی اعراب از یک سو و تحولات سریع سیاسی و دینی و فرقهای و قبیلگی در دهههای نخستین شکلگیری اسلام از سوی دیگر، جایی برای اعتماد باقی نمیگذارند؛ بهعبارت دیگر، آنچه منتقل شده بیش از آنکه «تاریخ» باشد تاریخسازیهایی است برای تأمین منافع سیاسی، اجتماعی، و حکومتیِ امپراتوری بزرگ اسلامی. در این رویکرد، تنها راهِ قابلاعتماد برای بازیابی تاریخِ اسلامِ آغازین از یک سو بهرهبرداری از منابع باستانشناختی، کتیبهشناختی و سکهشناختی است و از سوی دیگر مراجعه به متون و منابع مکتوبی که غیرمسلمانان هنگام مواجهه با اعراب مسلمان نگاشتهاند.