استاد! دیریست با ما سخن به درشتی گفته ­اید

سایه اقتصادی­ نیا
مجله شهرکتاب، نوروز ۱۳۹۵

محمدرضا شفیعی­ کدکنی،
با چراغ و آینه
(در جستجوی ریشه ­های تحوّل شعر معاصر ایران)
تهران: سخن، ۱۳۹۰، ۷۶۱ص، ۲۷۰۰۰ تومان.

با چراغ و آینه مجموعه ­ای از رسالات و ﺗﺄملات شفیعی ­کدکنی است درباره شعر معاصر ایران. به ­خلاف آنچه عنوان فرعی کتاب نشان می­دهد، مباحث کتاب به ریشه­ های تحوّل شعر معاصر محدود نمی­شود و انواع و اقسام نکته­ سنجی­های تاریخی و ادبی، تعاریف و مفهوم ­سازی­ها، انتقادها، داوری­ها و حتّی پیش­گویی­ها و آینده ­نگری­ها را دربرمی­گیرد.

کتاب چنان مفصّل، و مباحث آن چنان دامنه­ دار اند که بررسی و سنجش همه فصول آن در یک نوشتار نه ممکن است و نه راهگشا. تنوع موضوعی و تلوّن آرای نویسنده چنان است که هر فصل کتاب را باید جداگانه کاوید و بررسید تا بتوان نقطه کانونی بحث را حفظ کرد و از تشتت گریخت. از این روی، نوشتار حاضر بر دو مقاله مهم و نسبتاً طولانی این کتاب متمرکز است، هرچند به کلیّاتی درباره سبک نگارش و پردازش این اثر و دیدگاه­ها و داوری­های کلّی نویسنده نیز خواهد پرداخت. دو مقاله مورد نظر، «شعر جدولی، آسیب­ شناسی نسل خردگریز» و «نقش تاریخی و خلاقیّت فردی»، پیش­تر نیز  چندین بار و چندین جا چاپ شده بودند و شفیعی با گنجاندن آنها در دل اثر حاضر، مخاطبان را به بازخوانی آنها در متن و بستری نو فراخوانده است.

«شعر جدولی، آسیب­شناسی نسل خردگریز»

این مقاله که یک بار در مجله ایران­شناسی (سال دهم، شماره ۳، پاییز ۱۳۷۷، ص۴۷۹ – ۴۹۰) و بار دیگر در زمینه اجتماعی شعر فارسی (نشر اختران و نشر زمانه، ۱۳۸۶، ص ۴۰۳-۴۱۷) به چاپ رسیده بود، سومین بار است که نشر می­شود. اما سابقه طرح این نظر درازتر از اینهاست و مخاطبان آثار شفیعی خطوط کلّی و اصلی آن را در فصل «شعر: رستاخیز کلمات» کتاب موسیقی شعر نیز خوانده بودند. آیا نشر مکرر آن نشانه اهمیتی ­ست که نویسنده برای سخن خود قائل است یا ﺗﺄکید بر مواضعی که از دیرباز اختیار کرده و همچنان بر آن پای می­فشرد؟ در هر صورت، تردید نیست که این مقاله شامل حکمی که نویسنده در مقدمه آورده، و طی آن بر تعدادی از مقالات این کتاب با نگاه خودانتقادی نگریسته، نمی­شود. پس آن را به مثابه دیدگاه قاطع و تزلزل­ناپذیر نویسنده باید گرفت و سخن از همین­جا آغاز می­شود.

الف ـ شفیعی ­کدکنی در این مقاله پس از تشریح سازوکار ساخت شعر جدولی، «بخش عظیمی از تولیدات ادبی سی _ چهل سال اخیر شعر فارسی» را از همین مقوله برمی­شمارد اما در مقابل، از «کلام نفسی» سخن به میان می­آورد که «در قدیم، گاه­گاه، از سر نوعی نیازمندی روحی و فرورفتن در اعماق وجود» حاصل می­شده است. مخاطب شعر معاصر فارسی که لزوماً با اصطلاحات الاهیات اشعری و مسئله حدوث و قدم کلام الهی آن مایه انس و آشنایی ندارد که بتواند اصطلاح «کلام نفسی» را فهم کند، می­کوشد از لا به ­لای یکی دو مثالی که شفیعی از شطحیات حلّاج و بایزید ذکر کرده یا اشارات مختصری که از تاریخچه این اصطلاح آورده به تعریف «کلام نفسی» دست یابد اما سرانجام به تعریفی مشخص نمی­رسد تا بفهمد کدام پاره شعر معاصر از تجربه کلام نفسی برآمده و کدام شعر جدولی ­ست؟ شفیعی­ کدکنی مصمم است که میان شعر جدولی و کلام نفسی خط فارق پررنگی بکشد و هرچه جز کلام نفسی ­ست را شعر جدولی بخواند اما از دو سوی این خط، تنها یک سو ـ شعر جدولی ـ را به روشنی می­شناساند و، به جای شرح سوی دیگر، از تعدادی مثال و وصف­های غیردقیق، پراکنده و شاعرانه استفاده می­کند که وافی به مقصود نیست، از جمله تعابیری چون «نوعی نیازمندی روحی»، «فرورفتن در اعماق وجود»، «سخن گفتن خاموش» و «بیان دیگری از رابطه ذهن و زبان» (ص ۵۹۸).

ب ـ نویسنده از رهگذر شرح شعر جدولی و کلام نفسی، به شعر سپهری و اقبال بی ­اندازه نسل جوان به آن می­رسد.[۱] می­نویسد: «در عصر خود ما نیز نسلی که به سپهری چنان هجوم برده که گویی از نظر ایشان سپهری شاعری بزرگ­تر از سعدی و حافظ و مولوی است، به همین دلیل است؛ این نسل، نسلی است که از هرگونه نظام خردگرایانه ­ای بیزار است و می­کوشد که خرد خویش را، با هر وسیله ­ای که در دسترس دارد، زیرپا بگذارد و یکی از این نردبان­ها شعر سپهری است و اگر سپهری کم آمد کریشنا مورتی و کاستاندا را هم ضمیمه می­کند… آیا این جز نشانه­ های آسیب­ شناسانه همان بیماری است؛ بیماری نسلی که دلش نمی­خواهد پایش را روی نقطه اتّکایی خردپذیر استوار کند و ترجیح می­دهد در میان ابرها و در مه خیال، وضو با تپش پنجره­ ها بگیرد و تنها باشد و از هر سازمان و گروه و حزب و جمعیتی بیزار است؛ سپهری شاعر تنهایی است.» (ص ۶۰۴) او به انتساب همین قدر اتهام به این نسل، «نسلی که بعد از جنگ ایران و عراق و عوارض اجتماعی و فرهنگی آن به صحنه زندگی اجتماعی ما دارد وارد می­شود» (ص ۶۰۱) بسنده نمی­کند و تازیانه را بالاتر نیز می­برد: «این نکته را از راه کتابشناسی سپهری نیز می­توان اثبات کرد…اگر به عمق این نوشته­ ها نیز توجّه شود همه این نوشته­ ها جان کلامشان و خلاصه انشانویسی ­شان، دعوت به خردگریزی و پناه بردن به عالم اساطیر و مقولات بیرون از تجربه و مرزهای سحر و افسون است؛ همان­هایی که به احضار جنّ و کریشنا مورتی و کاستاندا پناه می­برند.» (ص۶۰۵)

گذشته از فاصله­ ای که لحن شفیعی­ کدکنی با آداب نقد علمی گرفته و آشکارا به تمسخر، تحقیر و بی­ احترامی گراییده، پرخاش او به سلیقه ادبی غالب یک دوره و تعبیر آن به «بیماری» نشان می­دهد از اسباب و علل این بیماری به­ خوبی آگاه است اما به جای اینکه پیکان حمله را رو به ریشه این مرض بگیرد، آن را متوجه جمعیتی می­کند که در ایجاد این وضعیت اجتماعی کمترین گناهی نداشته ­اند. نسل جوان بیماری که او به درستی محدوده سنّی­ شان را تعیین می­کند، اگر از فرط ترسخوردگی و خزیدگی و بی­ انگیزگی، از فرط فقر اجتماعی و فرهنگی، از ناچاری و سرگشتگی، به قول امین­ پور از بی­ ترانگی، به مسکّن عرفانی سپهری پناه نمی­برد، چه باید می­کرد؟ چه می­توانست بکند؟ در گوشه خرابات می ­بنوشد تا خیام­وار غم روزگار به باد دهد یا به قول فروغ  با مصرف مدام مسکّن­ ها خود را از پای بیافکند؟ آیا همین شعرخوانی و سپهری­ دوستی هم باید جرمی بر جرم­های نسلی اضافه کند که، ناخواسته، میراث­ بر روشنفکری ساقط و ناقص ­الخلقه دهه چهل و پنجاه ­اند؟ اگر می­گوییم این نسل «دلش نمی­خواهد پایش را روی نقطه اتّکایی خردپذیر استوار کند»، خوب است نقطه اتّکایی هم نشان بدهیم. اگر می­گوییم «این نسل از هر سازمان و گروه و حزب و جمعیتی بیزار است»، خوب است سازمان و حزب و جمعیتی هم نشان بدهیم. اگر گرایش ادبی غالب زمانه را «بیماری» می­خوانیم، خوب است ویروس­های مسبّب بیماری را نشانه رویم نه که، در عوض، بیمار را چوب بزنیم. چگونه است که داوری صحیح و موشکافانه شفیعی ­کدکنی درباره علل خردگریزی جامعه ایرانی در عصر صفویه و قاجار راه به عللی متقن و مشخص می­برد اما داوری غیرمنصفانه او درباره وضعیتی معاصر ابتر و نارساست؟ آیا پژوهش درباره زمینه اجتماعی شعر معاصر فارسی، مادام که به این اسباب و علل نپردازد، راهگشا و روشنگرانه است؟

«نقش تاریخی و خلاقیّت فردی»

این مقاله که بار اول در گاهنامه ویژه شعر (چاپ فرانکفورت، سال اول، شماره سوم، آذر ۱۳۷۵، ص۲۵ ـ۲۸) و بار دوم در مجله کیان (س۷، ش۳۶، فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۶، ص۶۸ـ۷۱) و بار سوم در مجله بخارا (س۱۳، ش ۷۶، مرداد و شهریور۱۳۸۹، ص ۳۶ـ۴۵) چاپ شده، چهارمین مرتبه است که نشر می­شود. بگذریم که نگارنده حقیقتاً درنمی­یابد ضرورت نشر مکرر در مکرر این مقاله و مقالاتی دیگر از همین کتاب (از جمله «اخوان، اراده معطوف به آزادی»، «وصف­های فروغ» و جز آن) که منابع آنها نه نایاب ­اند و نه قدیمی، آن هم بدون تغییرات اساسی یا حتی ویرایشی نو، چیست. تنها تفاوت صورت فعلی این مقاله با صورت­های پیشین آن در یک پاراگراف پایان­بندی نهایی است که آن هم در واقع جملاتی انشایی است، فاقد نتیجه ­گیری مشخص: «اگر بتوان تعریفی برای آن [نقش تاریخی] جستجو کرد، بی­گمان چیزی خواهد بود از مقوله داشتن حیات ارگانیک؛ چیزی که در وجود یک پشه ‌زنده هست ولی در هزاران خروار سر و گردن و دست و پای و پشت فیل و کرگدن و شتر بریده و در کنار هم انباشته شده وجود ندارد… .» (ص ۶۱۸)

شفیعی دو عامل مهم را شرط ماندگاری شعر تشخیص می­دهد: یکی خلاقیّت فردی، که «امری است در اختیار ما» و دیگر نقش تاریخی. هدف شفیعی­ کدکنی از شرح نقش تاریخی ﺗأکید بر غفلت شاعران جوان از ویژگی منحصر­ به ­فردی است که در تعیین سرنوشت یک قطعه شعر از مهم­ترین عوامل است. او در این مقاله ۱۲ صفحه ­ای، ۱۱ بار کلمه غفلت و مشتقات آن را به کار می­برد تا بر این نکته پای بفشرد که استعداد و هنرمندی و صنعتگری شاعر، به تنهایی شعری را ماندگار نمی­کنند و هرکس این نکته را درنیابد یا فریب ­خورده است (ص۶۰۸ و ۶۱۷) یا خود را گول می­زند (ص۶۰۹) و یا، دست­کم به همان تعبیر مکرر، غافل است. اما این عنصر حیاتی، که شفیعی آن را «نقش تاریخی» می­خواند و شعر بدون آن می­میرد، چیست؟ تعریفش کدام است و مختصاتش چیست؟ نسل جوانی که شفیعی از آنان با کنایاتی چون «جمع انبوه دارندگان طبع موزون» (ص۶۰۷) و «آن خانم­ها و آقایان نویسنده شعرهای منثور» (ص ۶۱۵) و لفظ آکنده از تحقیر «فلان جوانک» ­(ص۶۱۷) نام می­برد، این کیمیا را از کجا بیابد؟

تلاش نویسنده برای دستیابی به تعریف جامع و مشخصّی از «نقش تاریخی» حاصل چشمگیری ندارد. او می­کوشد با انواع تعبیرات و مثال­ها آن را روشن کند اما اینها همه، گرچه مخاطب را به مراد نویسنده نزدیک می­کند، او را بدان نمی­رساند. یک جا می­گوید که نقش تاریخی «عملاً همان حیات ارگانیک است» (ص۶۰۹) و جای دیگر ذکر می­کند که «موهبتی است الهی» (ص ۶۱۰) و جای دیگر آن را «روی دیگر سکه اصالت» (ص ۶۱۱) می­خواند و در مرتبه­ ای دیگر می­نویسد: «نقش تاریخی در مجموع چیزی نیست جز معنا و رنگ و بویی که هر شعر از بافت تاریخی خویش می­گیرد». این تعاریف مبهم، نامعیّن و گاه متناقض هیچ کمکی در درک و دریافت عنصری تا بدان حد حیاتی به مخاطب نمی­کند. مخاطب انتظار دارد تعریفی علمی، نقّادانه و دقیق از این عامل سرنوشت ­ساز، که به گفته نویسنده حیات و ممات شعر بدان وابسته است، کسب کند ولی دستش تهی می­ماند و سرآخر هم نمی­فهمد این عنصری که همه و همه از آن غافل­ اند چیست. مفهومی که صاحب­نظری آن را  می­سازد و برجسته می­کند در گام اول باید با استفاده از ترمینولوژی نقد ادبی تعریف شود و در گام بعدی با شاهد مثال­های گزیده از پرده انتزاع به در آید و معنا بگیرد. نویسنده گام اول را به درستی نمی­پیماید و می­خواهد فقط با مثال­های مکرر مفهومی را که ساخته تعریف کند. جا ­به ­جا می­گوید فلان شعر دارای نقش تاریخی­ست و فلان شعر فاقد آن، اما نه ﻣﺆلفه ­ای علمی برای تشخیص خود به دست می­دهد و نه سنجه و معیاری که خود او را از تناقض دور بدارد. یک جا نقش تاریخی را «روی دیگر سکه اصالت» (ص۶۱۱) و جای دیگر آن را «همان اصالت» (ص۶۱۶) می­خواند، بی آنکه توضیح دهد اساساً تعریف اصالت چیست و چگونه می­توان قطعه ­ای را دارای اصالت یا فاقد آن تشخیص داد.

صدور احکام ازلی و ابدی

اشکالاتی که در دو مقاله پیشین بر اصطلاح «کلام نفسی» و «نقش تاریخی» مترتب بود، منحصر به این دو مقاله نیست. از بررسی مقالات دیگر کتاب هم چنین بر می ­آید که شفیعی ­کدکنی، البته شاید به واسطه احاطه گسترده بر شعر فارسی و وسعت معلومات و محفوظات ادبی، خود را بی­ نیاز از تعریف مصادیق و مفاهیم می­بیند و در جایگاه قاضی ­القضات شعر معاصر حکم و داوری خود را مطلق می­پندارد. نمود این مطلق ­پنداری بسامد چشمگیر قیودی­ ست چون «بی ­هیچ ­گمان» و «بی تردید»، و ذکر مکرر عباراتی که حتّی از یقین هم فراتر رفته و به پیش­گویی و علم غیب نزدیک شده، نظیر: «اگر اخوان مجموعه غزل­های ۳ و ۶ و ۷ و ترکیب برگزیده ۶ و ۷ را یکجا و بدون تاریخ منتشر می­کرد، تردیدی ندارم که باز هم غزل شماره ۳ موفق­تر از آنهای دیگر می­شد.» (ص ۶۱۶) یا «یقین دارم که اگر شعری واجد نقش تاریخی باشد و در روزگار سروده شدن انتشار نیابد، جای نگرانی نیست.» (همانجا). صدور این احکام بسیار قاطع و بسیار کلّی، گاه تا حد شگفت­ آوری بالا می­گیرد: «اگر شعرهایی مانند «کارون» از توللی یا «باران» از گلچین­ گیلانی تا همین الان نشر نیافته بود و حالا این روزها، چندین دهه بعد از تاریخ سرایش آنها انتشار می­یافت، باز هم آن شعرها از همان میزان توفیق برخوردار بودند که اکنون برخوردارند»، (همانجا) که جز خداوند متعال و صاحبان علم لدنی کسی نمی­تواند چنین پیش­گویی قاطعانه­ ای ارائه دهد.  نویسنده از فرط یقین وارد وادی مابعدالطبیعه شده است؛ حال آنکه اساساً در زمانه ما روح روشنگری با «یقین» در تقابل است و عصر احکام «این است و جز این نیست» به سر آمده است. به­ ندرت می­توان طالب علم راستین و حتی عالمی را یافت که دیده شک فرو پوشیده باشد و اصل عدم قطعیت را از نظر دور بدارد. مخاطبان امروز نیز دیگر به دنبال قضاوت نیستند و ترجیح می­دهند مطالعات ادبی خویش را بر پایه ­های علمی و استدلالات منطقی و روشنگرانه استوار کنند نه پذیرش بلاشرط فتاوی و اندیشه ­های فردی. به زعم نگارنده، لحن قاطع و بی­ تخفیف نویسنده با چراغ و آینه به مثابه آسیبی جدّی، روح و جان این اثر را، که از نکته ­سنجی­ های تازه و اندیشه ­های ظریف و ارجمند مشحون است، تهدید می­کند.

از جمله این نکته­ سنجی­ ها و تازه ­اندیشی­ های وی را می­توان در فصولی مشاهده کرد که نویسنده به شعر محمدعلی افراشته و رهی معیری اختصاص داده است. او ضرورت پرداختن به این دو شاعر را، که گاه در ازدحام تاریخ ادبیات معاصر به فراموشی سپرده می­شوند، به درستی حس کرده و در جست­ و ­جوی ریشه­ های تحوّل شعر معاصر ایران سهم آنان را نادیده نگرفته است. بالاخص، وصفی که در آغاز سخن درباره افراشته آورده صادقانه و زیباست.[۲]

اشاره ­ای کوتاه به یک تناقض

تقریباً همزمان با انتشار با چراغ و آینه، اثر دیگری از شفیعی­ کدکنی به نام حالات و مقامات م. امید به بازار آمد. نام این اثر بسیار نزدیک است به نام اثری دیگر از شفیعی ­کدکنی به نام حالات و سخنان ابوسعید ابو­الخیر که به زندگانی و آراء و عقاید یک عارف قرن ششمی می­پردازد. مقایسه این دو نام پرسشی را به خاطر مخاطبان آثار شفیعی­ کدکنی متبادر می­سازد: آیا کاربرد الفاظ «حال» و «مقام»، که از تعبیرات صوفیه و مربوط به حوزه ادب عرفانی ­ست، درمورد یکی از شاعران معاصر نوآور، اخوان ثالث، حاوی پیام و معانی ضمنی ­ست؟ اخوان ­ثالث ،که جز در سال­های پایانی عمر و آن هم با اختراع مشربی من ­عندی هیچ­گونه تمایلی به عرفان و حتی ادب عرفانی نداشت، یک­مرتبه، به واسطه قلم یکی از آشناترین محققان ادبی با شعرش، کسوت عرفان می­پوشد و صاحب حال و مقام می­شود. شفیعی­ کدکنی، که چنانکه ذکر آن رفت عرفان­ زدگی نسل جوان را با بیماری خردگریزی یکی می­داند و از آن انتقاد می­کند، خود با انتخاب الفاظی عرفانی در شرح احوال و آثار شاعری معاصر کلامش را رنگ صوفیانه می­زند و حتی موهم آن می­شود که درباره یکی از مصادر و مشایخ تصوف و عرفان سخن می­گوید. البته هر شاعر اصیلی، چون با شهود و تجربه حضوری سر و کار دارد، با مایه ­ای از عرفان و رازوری به اندیشه ­ها و کلامش رنگ می­دهد اما عرفان به معنای عام آن با تجربه سلوک یا صوفی­ منشی تفاوت دارد. حالات و مقامات م.امید زندگی­نامه یک شاعر معاصر است نه شرح کرامات عارفی متعلق به قرون پیش، و انتخاب این عنوانِ شاعرانه ولی نادقیق، به امری دامن می­زند که پیش­تر، شفیعی ­کدکنی، خود زنگ خطر آن را به صدا درآورده بود.

[۱] همین­جا فی­ الفور باید اشاره کنم که من، هرچند به لحاظ سنّی در نسلی که شفیعی­ کدکنی بدان می­تازد قرار می­گیرم، دل در گرو هیچ نوع عرفانی، از قدیم و جدید و شرقی و غربی و سرخپوستی و هندی و… ندارم. انسانی زمینی ­ام که آرزوهایم را روی همین کره خاکی می­جویم و هیچ نخی مرا به هیچ آسمانی وصل نمی­کند. لذا امیدوارم این اعلام برائت، برای اینکه در صف سپهری­ بازان قرار نگیرم، کافی باشد. دفاع من از نسل بی­ تقصیری که استاد بدان می­تازد بحثی اجتماعی ­ست نه شخصی و نه حتی ادبی.

[۲] استاد احمد سمیعی(گیلانی) درباره زندگی و آثار افراشته متذکر نکته ­ای شدند که آن را به نقل از ایشان درج می­کنم: شفیعی افراشته را «کارگر و زحمت­کشی در دوره جنگ جهانی دوم» خوانده، اما استاد سمیعی(گیلانی)، با استناد به شعری گیلکی از افراشته، این نظر را رد، و اشاره می­کند که افراشته اصلاً کارگر نبود بلکه دورگه بازرگان ـ کشاورز بود: “افراشته پِر آدم و انسان بو بمرده/ ا شاعرِ کذّاب جه ماری گیله ­مرده”. یعنی پدر افراشته آدم و انسان بود، مرد. این شاعر کذّاب از سوی مادر دهاتی­ست.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته