فیروز آرش
استاد فیزیک دانشگاه تفرش
روزنامه شرق
دوران انقلاب صنعتی دیرگاهی است که به سر آمده است. بالندگی جامعه امروزی در گِرو صنعتیبودن دیروز نیست بلکه بر بستر دانش میگردد. از این رو، جامعه امروزی اگر بخواهد در مسیر بالندگی باقی بماند، بهطور فزاینده به شهروندانِ توانا نیاز دارد که بتوانند دگرگونیهای تند فناوریهای نو را تاب بیاورند. این دگرگونیها نهتنها شیوههای تولید دارایی ملی را تغییر میدهند، بلکه نقش برجستهای هم در رفتارهای اجتماعی به وجود میآورند. لازمه رویارویی با این چالش، فراگیرشدن سازنده دانش (از هر نوع آن) است.
دانشگاه، نهادی است که در بنیاد، دانش میآفریند و گسترش و پخش آن را وظیفه خود میداند. دانشگاه همچنین ارزشهای درونی و کارکرد ویژه خود را دارد. مجموعه این ویژگیها اگر هماهنگ باشند، نتیجه آن سودمند میشود. هماهنگی اجزای دانشگاه و ارزشهای درونی آن، هنگامی برآورده میشود که شرایط مناسب برای دانشگاه فراهم شود: به استقلال دانشگاه و آزادیهای آکادمیک ارج گذاشته شود، جامعه و دولت به نهاد دانشگاه اعتماد کنند و از گستراندن دخالتهای خود بکاهند.
وضعیتی که اینک دانشگاههای ایران با آن روبهروست، اما چیز دیگری است. این شرایط به واگرایی بین ارزشهای درونی دانشگاه و کارکرد آن از یک سو و فشارهای دولتی و اجتماعی، از سوی دیگر، انجامیده است. دانشگاهها در شرایطی قرار گرفتهاند که ناگزیرند به ارزیابی نقش خود در جامعه بپردازند. موضوع این گفتار، کاویدن نقش دانشگاه در شرایط امروز است.
انبوه دانشجو، سیاست تاخیر ورود به بازار کار
در دو دهه گذشته، دو نیروی بیرونی دانشگاهها را در دو سوی مخالف سوق دادهاند. یکی از این دو نیرو، تصمیمی بود که میخواست آموزش دانشگاهی را در همه ترازها برای همه دسترسپذیر کند. این یک تصمیم سیاسی بود که میخواست از سرازیرشدن نیروی کار جوان به جامعه جلوگیری کند یا آن را به عقب بیندازد. تاوان ناتوانی بازار کار در جذب نیروی کار جوان برعهده دانشگاه گذاشته شد، بدون اینکه به پیامدهای آن اندیشیده شود. البته این یک تصمیم مهم اجتماعی بود و اگر به آن درست اندیشیده میشد، میتوانست نقش چشمگیری در فرارویش اجتماعی داشته باشد. با اینحال، این تصمیم پیامدهای آموزشی بزرگی در پی داشت، اما نه سیاستگذارها آنها را آزموده بودند و نه لیدرهای دانشگاهی. واکنش عمومی به این تصمیم، کمی بود: گنجایش پذیرش دانشجو در دانشگاههای موجود افزایش یافت و با نمونهبرداریهای سطحی از آنچه وجود داشت، دانشگاههای تازه ایجاد شد.
امروز در ایران بیش از پنج میلیون دانشجو وجود دارد. دانشگاه باید بیندیشد که با این انبوه دانشجو چه کند و مسئولیتش در برابر آنها و نیز در برابر جامعه چیست. در این شرایط، نقش دانشگاه مهمتر از همیشه است و بر اهمیت این نقش پیوسته افزوده میشود. جامعه دانشبنیان، به نیروی کار نیاز دارد که بر تواناییها و آگاهیهایش پیوسته افزوده شود. رشد اقتصادی به انتشار و پخش گسترده و بهکارگیری سریع ایدههای نو وابسته است. اگر دانشگاهها جایگاه خودشان را بشناسند و وظیفه اصلی خود را بدانند، میتوانند فراهمکننده هر دو باشند. بنابراین، دشواری کجاست و چرا دانشگاهها از انجام کارشان ناتواناند؟
تصمیم سیاسی یادشده دانشگاهها را با چالشهای تازه روبهرو کرد. دانشگاهها باید رویکرد و راهحل پسندیده بیابند. یعنی به آموزش دانشجویانی با زمینههای اجتماعی گوناگون بیندیشند که بیشترشان آمادگی لازم برای آموزش دانشگاهی نداشتند. دانشگاهها به جای رویارویی با این دشواریهای تازه و نیازموده، با موج دیگری از توفان روبهرو شدند که باید نسبت به آن واکنش نشان بدهند. موج نو بر انتشار مقالههای علمی پافشاری کرد و تضمین آینده شغلی و هرگونه پیشرفت در دستگاه دانشگاهی را به آن وابسته کرد. مادهای در آییننامه ارتقا گنجانده شد که هر پیشرفتی را به اندازهگیری کمی و شمارش تعداد مقالههای چاپشده عضو هیأتعلمی گره میزد. این رویکرد در نگاه نخست و خوشبینانه، سودمند مینمود و شاید میتوانست تحرک علمی و پژوهش را در دانشگاهها برانگیزد.
آماری شدن دانش
پژوهش مهم است، زیرا بر توشه دانش میافزاید و این به نوبه خود به فهمیدن و نیز تأیید ایدههای نو میانجامد. پژوهش ممکن است به کشفهای تازه بینجامد و بنیادهای رویانش کاربردهای نو، محصول نو، فرایندهای نو و روشهای تازه برای مسئله پیچیده فراهم کند. هر کشوری به تداوم پژوهش نیازمند است. ازجمله پژوهشهایی که از کنجکاویهای فردی ریشه میگیرند و معمولا به نتایج شگفتآور و دور از انتظار میانجامند. دانشگاه جای اینگونه پژوهشهاست و پژوهش، بخشی از کار هر فرد دانشگاهی است. سرشت دانشگاه لازم میکند که دانشگاهها نگاه درازمدت نسبت به پژوهش داشته باشند که شاید نتیجه سودمندی آنها سالها بعد آشکار شود. افزون بر این، فهمیدن پیامدهای برآمده از پژوهش، پایههای خردورزی در آموزش و یاریکردن به جامعه میشود.
گزاره آخر، یعنی یاریکردن به جامعه و آموزش شهروندان، دو وظیفه اصلی دیگر دانشگاهاند و اندرونه (محتوا) دشواریها و کاستیهای کنونی دانشگاه را به رخ میکشند. دانشگاهها به جای اینکه پژوهش را بخشی از وظیفه چندبعدی خود ببینند که به جنبههای دیگرش یاری میکند، آن را به هدف اصلی خود تبدیل کردند. دانشگاهیبودن با «پژوهش و چاپکردن مقاله» همنام شد. هنگامی که نامآوری فردی، اعتبار دانشگاه و تضمین شغلی اعضای هیأتعلمی با تعداد مقالههای چاپشده سنجیده شد، استادهای دانشگاه دریافتند دوامآوردنشان در پیشهای که برگزیدهاند، تنها در دستاوردهای پژوهشی (یا اگر دقیقتر بگویم در تعداد مقالههایشان) خلاصه میشود. سنجه شایستگی استخدام در دانشگاهها هم «تعداد» مقالههای متقاضی شد. اعضای علمی همه دانشگاهها، از بزرگ تا کوچک، از آنهایی که امکانهای پژوهشی برایشان فراهم بود تا آنهایی که هیچ نداشتند، وظیفه حرفهای خود را در آموزش و یاریکردن به جامعه فراموش کردند و همه در کار تدارک مقاله برآمدند. این وضعیت بهویژه، جوانترها را در شرایط دشوار قرار داد و امید آنان را برای حفظ موقعیتشان و تبدیل وضعیت استخدامی به رسمی دائمی، با خطر روبهرو کرد.
وقتی چاپ مقاله مهمتر از پژوهش است
پژوهش که در بنیاد، یک فعالیت فردی است، علاقه شخصی به بازگشایی رازهای طبیعت و یافتن پاسخ به پدیدههای طبیعی است، از سرشت خود تهی شد. خاستگاه پژوهش در دانشگاههای ما دگرگون شد. بخش بزرگی از دانشگاهیان پژوهش میکنند تا چیزی را چاپ کنند. چاپکردن مقاله بر خود پژوهش برتری یافته و ساختاری واژگونه به وجود آمده است. پیامدهای اخلاقی ناشایست آن، مانند خرید و فروش مقاله و دستبرد به کار دیگران از آن جملهاند. اینها کارهاییاند که با ویژگیهای اخلاق آکادمیکی، یعنی راستگویی، شایستگی، دلیری و بیان حقیقت ناسازگارند. رفتارهای غیردانشگاهی به هنجار تبدیل شدند.
بگذارید یکی، دو نمونه در اینجا بیاورم و نشان دهم که اینگونه رفتارهای ناهنجار به جوانترها که آینده شغلی خود را در خطر میدیدند، محدود نیست بلکه آنهایی هم که از این پل گذشتهاند و نام و آوازه دارند، در این گرداب افتادهاند. من دانشگاههای باسابقهای را میشناسم که در برخی دانشکدههایشان به هیأتعلمی جوانتر اجازه داده نمیشود پایاننامه دانشجوی تحصیلات تکمیلی را سرپرستی کند. حتما باید یکی از اعضای باسابقه و شاید هم بانفوذ، سرپرست پایاننامه باشد، اما کار اصلی را همان همکار جوان انجام میدهد. من دیدهام که این سرپرست باسابقه، هیچ ذهنیتی از موضوع پایاننامه ندارد، اما هنگامی که نتیجه پایاننامه قرار است به چاپ برسد، نام او بر فراز مقاله میدرخشد، این حتی از دزدی آشکار هم بدتر است. همکار جوان به خاطر ناامنی شغلی، جرئت سرپیچی و اعتراض پیدا نمیکند.
نمونه دیگر را میتوانید در انبوه مقالههایی ببینید که در سالهای گذشته گروه آزمایشی سی.ام.اس در سِرن منتشر کرده است. در آنها نام ایرانیهایی را میبینید که برخی نهتنها هیچ همگونیای با اندرونه این نتایج آزمایشی ندارند، بلکه از فرایند انجامشان هم ناآگاهاند. من از افرادی سخن میگویم که نام و نشانی دارند و همکارهای احترامبرانگیزند. آنها نیازی به این رویکرد نداشتند.
نمونه سوم بازگویی گفتوگوی بین دو همکار جوان است. یکی از این همکارها به دیگری میگفت: «برای چه میکوشی مقالهای درست و حسابی دستوپا کنی؟ این کار دو، سه سال طول میکشد و آخر سر حداکثر هفت امتیاز میگیری، میتوانی در همین مدت سه یا چهار مقاله “درپیتی” بنویسی و دو برابر آن امتیاز بگیری. خرت از پل میگذرد.»
دادههای واقعی هم این را نشان میدهند. در سال ۲۰۱۲ ایرانیها ۳۲ هزار مقاله تولید کردند؛ اگرچه در بین ۱۶ کشور منطقه، ایران مقام اول را از نظر تعداد به دست آورد، اما از نظر کیفیت مقالهها در بین ۵۴ کشور رتبه ۴۶ را داشت. (۱) روشن است که کیفیت تولید با تعداد آنها همتراز نیست. در واژگان همکار جوان، “درپیتی”بودن بر اندرونهداربودن میچرخد. بد نیست جملهای را از «دونالد کندی»، رئیس پیشین دانشگاه استنفورد، بیاورم. او در هشداری به استادهای دانشگاه خود میگوید: «تولید مقالههای پیشپاافتاده یکی از جنبههای بسیار بد در زندگی آکادمیک است. این کار سبب میشود کارهای بهراستی مهم در انبوه کارهای معمولی پنهان بمانند.» کندی در ادامه گفتار خود «سنجه قراردادن کمیت مقالهها برای استخدام و ارتقا» را سرزنش میکند و آن را «ایدهای ورشکسته» مینامد. (۲)
همکارهای ما در دانشگاهها درگیر تلاش سختی هستند، بیشترشان در فضایی به تولید مقاله میپردازند که از امکانات و منابع پایهای هم برخوردار نیستند. این وضع بهویژه در دانشگاههای کوچک و شهرستانی برجستهتر است. آنان ناگزیرند زیرا معیار تضمین شغلی و پیشرفت در ساختار دانشگاهی برای همه (چه آنهایی که منابع دارند و چه آنهایی که باید با «هیچ» بسازند)، یکسان است.
مقاله از آموزش هم مهمتر شده است
با این همه تلاش و هزینهکردن زمان که به پژوهش و تولید مقاله میگذرد، اجزای دیگر مأموریت دانشگاه نادیده گرفته میشود. در بسیاری از دانشگاهها، ارزش آموزش و پرداختن به آن در پلههای پایینتر اهمیت جای گرفته است. همکاری دانشگاه و جامعه اساسا وجود ندارد. (۳) اگر این وضعیت به تعداد اندکی دانشگاه (که توانمندی انجام پژوهشهای برجسته دارند) محدود بود، آسیب آن قابلتحمل میشد اما بهتقریب همه دانشگاهها در تلاشاند تا به مؤسسههای پژوهشی تبدیل شوند و به این ترتیب با پژوهش، نام و نشانی برای خود به دست آورند. در نتیجه جنبههای آموزش و خدمت به جامعه در نهاد دانشگاهی تضعیف شد، بدون اینکه تغییری در کیفیت پژوهش ایجاد شود. دانشگاهها با باورکردن به چیزی که نیستند، از درک آنچه میتوانستند باشند، ناتوان ماندند.
با رویش تند تعداد مقالهها، اگرچه دانشگاه در کل زیان دید اما دستگاههای دولتی از آن سود بردند و بر آمارهای خود افزودند. شاخص تازهای در پهنه رقابتهای بینالمللی فراهم شد که به جز تبلیغهای سیاسی، سودی دربر نداشت. این گفته بر بسیاری گران خواهد آمد اما در جایی باید سنجهای هم وجود داشته باشد تا بتوان دستاوردهای پژوهشی را در برابر هزینههای آن سنجید. روشن است که منظور من از سود و زیان، مالی نیست. این نگرش را به آنهایی وامیگذارم که به دانشگاه مانند بنگاه تجاری میاندیشند. میتوان تعداد مقالههای تولیدی یک دانشگاه را شمرد و آن را با تعداد مقالههای پیشروترین و بنامترین دانشگاههای دنیا مقایسه کرد و سنجهای به دست داد و سپس بر این باور شد که فاصله ما با «دانشگاههای طراز نخست» جهان گامی بیش نیست. این روزها، خوشباوری دیگر عیب نیست. اما این دانشگاهها تاکنون هیچ دستاورد استخواندار از خود بر جا نگذاشتهاند که به اعتمادبهنفسشان بینجامد تا بخواهند بدون ازدستدادن شور دروغین، به بازآزمایی اولویتهای خود بیندیشند، آنها حتی توان اندیشیدن به اولویتهایشان را هم ندارند.
دانشجوی کم سواد چطور پژوهشگری می شود؟
پیشتر گفتم که با اینهمه تلاش و هزینه برای «پژوهش»، جنبههای دیگر وجودی دانشگاهها فراموش شده است. در دانشگاهها اینک آموزش بیارزش و زمانگیر پنداشته میشود. اعضای هیأتعلمی از سرِ ناگزیری تدریس میکنند. باور نمیکنید، بگذارید دو نمونه بیاورم: استادهای دانشکده فیزیک دانشگاه شریف تنها سه درس در یک سال تدریس میکنند. در آخرین پرسوجوی من روشن شد که این روند عمومی است و به دانشکده فیزیک آن دانشگاه محدود نیست. بیشتر استادهای دانشکده فیزیک دانشگاه تهران تنها یک درس در هر ترم تحصیلی، تدریس میکنند. اگر رویکرد کاستن از بار آموزشی، برای بهبود آموزش و پروراندن دانشجوی خردورز یاری میکرد، پسندیده و سودمند میبود، اما اینگونه نیست و زمان بهدستآمده، در بهترین حالت به کار «پژوهش» داده میشود. اینها دقیقا همان دانشگاههایی هستند که گمان میکنند تنها یک گام با جهانیشدن فاصله دارند.
بهتقریب، همه همکارهای من، در همه جای کشور، با من همرأیاند که دانشجوها «کمسواد» شدهاند. سخن من درباره دانشجوی ورودی سال اول نیست. این داستان دیگری دارد؛ اشارهام به دانشجوهای دورههای تکمیلی است: آنهایی که باید در دوره مهم آموزش چهارساله کارشناسی دانش میاندوختند و از آموزش پرباری برخوردار میشدند. آنهایی که اگر به آموزششان اهمیت داده میشد، خردورزی میآموختند و کارآفرینهای موفق میشدند.
در زمانی که اندرونه آموزش دانشگاهی و تأثیرگذاری آموزههای دانشجویان اهمیت پیدا کرده است، پرداختن به آموزش و جداسازی اولویتها، به بهانه «پژوهشمحور» بودن، در دانشگاههای ما نادیده گرفته میشود. پیامد آن در آینده، حتی برای «پژوهش» نگرانکننده است: چگونه میتوان تصور کرد که دانشجوی ناتوان، با توشه اندک از دانش، بتواند پژوهشگری توانا برای فردا باشد؟
مقاله پیش پا افتاده معجزه نمی کند
قصد من کوبیدن پژوهش نیست. برعکس، باور من این است که پژوهش، لازمه دانشگاهیبودن و دانشگاهبودن است. اما این پژوهش باید نمودی هم داشته باشد. پژوهش البته خوب است، خوبی به این معنی است که درکی نو از طبیعت و سازوکارش به دست آوریم، آن را بفهمیم و در اختیار جامعه و دانشجوهایمان قرار دهیم. آنچه در جامعه دانشگاهی ما میگذرد، اینگونه نیست. درک نو از تکرار کار دیگران سربر نمیآورد، با مقالههای «پیش پاافتاده» و مهندسی وارونه هم به دست نمیآید، اما اینها چیزهایی هستند که در دانشگاههای ما جریان دارند.
در فیزیک، هنوز کتاب «مبانی فیزیک» هالیدی تدریس میشود، کتابی که ۶۰ سال پیش نوشته شده و یکهتاز دانشگاههای ماست. کسی نه اعتمادبهنفس دارد و نه مجالی برای بازآموزی تا نگاهی متفاوت از آنچه در کتاب هالیدی وجود دارد، به دانشجویش نشان دهد. منابع زیاد دیگری هم وجود دارند که از همین بیماری رنج میبرند. در فلسفه که باید خاستگاه اندیشهورزی باشد، هنوز «کانت»، «شوپنهاور»، «هایدگر»، «کیرکگارد» و «ملاصدرا» دوره میشوند و پژوهشگران ما میکوشند بفهمند اینان چه گفتهاند و چه میگویند، دریغ از اندیشهای نو! این حرفها را میتوان برای رشتههای دانشگاهی دیگر هم زد؛ من از آنها میگذرم.
آسیب پژوهش
فراموشکردن اهمیت آموزش دانشگاهی به معنی آموختن اندیشیدن، به بهانه «پژوهش»، آینده جامعه را با آسیبهای گران رودررو کرده است. تداوم این رویکرد، نهتنها جایگاه علمی کشور را بهتر نخواهد کرد، بلکه به این دلیل که دانشگاهها از تربیت اندیشهورز سر باز میزنند، آن را فروخواهد کاست. بدون خردورزی، سخن از فناوری و دانشبنیانبودن هم سخنی تهی از اندرونه است.
پینوشتها:
۱- دکتر «مهدی گلشنی»، سخنرانی در «همایش ملی سنجش علم، اصفهان»، خبرگزاری دانا، اول خرداد ۱۳۹۳، کد خبر: ۱۱۷۵۶۱۱.
۲- Donald Kennedy, The Improvement of Teaching: An Essay to the Stanford Community, March ۳, ۱۹۹۱, Stanford University.
۳- وزارت علوم ساعت تدریس موظف هر استادیار را ۱۰ ساعت در هفته اعلام کرده است. بخشنامههای وزارت علوم میگویند به ازای هر ساعت تدریس کلاسی، دستکم دو ساعت آمادگی لازم است. به این ترتیب، حداقل ۳۰ ساعت از ۴۰ ساعت هفته کاری به تدریس کلاس اختصاص دارد. اگر کارهای زمانگیر اداری مانند شرکت در شوراها و نیز ساعتهای مشاوره دانشجویی را هم بر آن بیفزاییم، دیگر در ساعتهای اداری زمانی برای پژوهش باقی نمیماند. استادیار جوان که ناگزیر به تولید مقاله است تا موقعیت شغلی خود را حفظ کند، باید از وقت تدریس و رسیدگی به دانشجوهایش بکاهد تا به پژوهش بپردازد.