ژاک فرمو، مورخ فرانسوی، در آخرین کتاب خود به نام “مسئلۀ شرق“، سه فرمانروایی مسلمان عثمانی، هند و ایران را در سدۀ هجدهم، تشکیلدهندۀ “شرق” در نگاه اروپاییان میداند. این منطقۀ وسیع به عقیدۀ او با جهانگشاییهای اسکندر مقدونی مطابقت دارد. بر این پایه، نویسنده میکوشد تا وضعیت امروزی خاورمیانه و “مشرق زمین” را تا پدید آمدن داعش ریشهیابی کند.
“باید پیوسته به جنگ دامن زد، گاه نزد ترکها، گاه در ایران… باید انحطاط ایران را شتاب داد. باید تا خلیج فارس نفوذ کرد، در صورت امکان راه قدیمی بازرگانی شام را از طریق سوریه زنده کرد و سپس تا هند –انبار دنیا- پیش رفت”…
این چند خط برگرفته از متنی است که به “وصیتنامۀ پطر کبیر” شهرت دارد. گفتهاند که امپراتور مقتدر روسیه این توصیههای سیاسی را به خط خود برای جانشینانش نوشته بوده است.
اما این متن که ظاهراً سراسر جعلی است، به عقیدۀ مورخان، ساختۀ دست دیپلماتها و جاسوسان ناپلئون است که برای تشدید سوءظن اروپاییان نسبت به روسیه و تحریک فضای سیاسی علیه مسکو میکوشیدهاند.
کتاب “مسئلۀ شرق” نوشتۀ ژاک فرمو* -استاد تاریخ معاصر دانشگاه سوربن- مثال بالا را برای توصیف فضای سیاسی اروپا در آغاز سدۀ نوزدهم نقل میکند. اما هدف اصلی نویسنده ترسیم نقشهها و رویاهایی است که قدرتهای بزرگ زمانه –روسیه، فرانسه و بریتانیا- برای مشرق زمین در سر داشتهاند.
هرچند “وصیتنامۀ پطر کبیر” سندی ساختگی است اما خطوط مهم سیاستهای روسیه و هدفهای بلندمدت مسکو را، حداقل در دوران ناپلئون خلاصه میکند: چیرگی بر امپراتوری عثمانی، انقیاد ایران و دستاندازی بر ثروت هند. هرچند خواسته، یا رویای غایی روسیه تسلط بر اروپای غربی تا کرانههای اقیانوس اطلس بود.
اروپا، روسیه و مشرق زمین
عبارت “مسئلۀ شرق” از دویست و اندی سال پیش، فراوان در محافل دیپلماتیک اروپا رواج داشته است. در دهههای نخست قرن نوزدهم، این اصطلاح اساساً بر نگرانی اروپاییها در مورد سیاست تهاجمی روسیه در قبال سرزمینهای عثمانی ناظر بود. اما در اواخر همین قرن، معنای عبارت “مسئلۀ شرق” گستردهتر شد و مجموع پیچیدگیها و رقابتهای قدرتهای بزرگ را در “خاور نزدیک” در برگرفت. از همین دوره به بعد، کمکم اصطلاح مذکور به موازات عبارت “بازی بزرگ” به دو مفهوم مهم سیاست بینالمللی تبدیل شدند. اصطلاح “بازی بزرگ” که پس از انتشار رمان معروف “کیم” –نوشتۀ کیپلینگ- رایج شد، اشارهای بود به رویارویی روسیه و بریتانیا در آسیای میانه. “مسئلۀ شرق” و “بازی بزرگ” دو حوزۀ بزرگ و به همپیوستۀ دیپلماسی و رقابتهای اروپایی- روسی را در مشرق زمین خلاصه میکرد.
اما ژاک فرمو که پژوهشهای گستردهای در بارۀ جهان اسلام و روابط شرق و غرب دارد، در آخرین کتاب خود، “مسئلۀ شرق” را باز هم تعمیم میدهد و با نگاهی فراگیر، فشردهای تاریخی و ترکیبی (سنتز) از تنشها و کشاکشهای دویست و پنجاه سال اخیر در خاور زمین، در ارتباطش با جهان غرب ارائه میکند. آخرین فصل کتاب به آشوب کنونی خاورمیانه و پیدایش پدیدۀ “داعش” میرسد.
نویسنده در آغاز کتاب مقصود خود از واژۀ “شرق” را شرح میدهد و میگوید هرچند تعریف دقیق این کلمه برای اروپاییان آسان نیست، اما توصیف جغرافیایی آن حداقل برای سیاستمداران و اهل اندیشۀ سدۀ هجدهم روشن بوده است: مجموع سه امپراتوری که همگی توسط سلسلههای مسلمانان رهبری میشد و منطقهای وسیعی از بلگراد تا کلکته را در بر میگرفت: امپراتوری عثمانی، امپراتوری مغولان هند و بالاخره ایران. ژاک فرمو بر این واقعیت مهم تأکید دارد که منطقۀ مورد نظر، به تقریب همان فتوحات اسکندر مقدونی است.
ایران، تنها امپرتوری باقیمانده
نویسنده که پژوهش خود را به همین چارچوب جغرافیایی محدود کرده، گوشزد میکند که از این سه قدرت بزرگ شرقی، دو امپراتوری هند و عثمانی فرو پاشید و تنها ایران اتحاد و یکپارچگی خود را حفظ کرد.
او در مصاحبهای با رادیو اروپای یک گفت: “یکی از این سه امپراتوری هنوز وجود دارد که همان «پرس – پرشیا» یا ایران باشد که هویت قوی و یکپارچگی خود را نگاه داشت، هرچند که بخشی از سرزمینهای پیرامونیاش را از دست داد. اما امپراتوری عثمانی از هم پاشید. امپراتوری مغولان هند نیز زیر سلطۀ بریتانیا رفت و در واقع انگلیسیها دنبالهاش را گرفتند”.
ژاک فرمو در توضیح دلایل فروپاشیها میگوید: “یکی از دلایل سقوط عثمانیها مسلماً رقابت اروپاییان است اما تحرکات و ارادۀ اقوام گوناگون هم بسیار مؤثر بود: اقوام و ملیتهای بالکان به جنب و جوش آمدند و اقوام عرب نیز میخواستند آزاد باشند. ولی خب، بلندپروازیهای روسها و انگلیسیها و فرانسویها را هم نباید نادیده گرفت.
اما در مورد هند، وضعیت متفاوت است. قدرت در هند در دست یک گروه بسیار کوچک بود که خود در محدودۀ جغرافیایی کوچکی در درۀ گنگ متمرکز شده بود. هند در ابتدا تحتالحمایۀ بریتانیا بود اما بعد از قیام ضدانگلیسی سال ۱۸۵۷، بریتانیا ترجیح داد که همه امور را در دست خود گیرد و بعد، عملاً راه امپراتوری مغولان را ادامه داد”.
دو قرن چشمانداز تاریخی
هدف اصلی ژاک فرمو از نگارش کتاب اخیر، گشودن چشمانداز تاریخی بر رویدادهایی است که طی ده پانزده سال اخیر همۀ نگاهها و نگرانیها را متوجه خاورمیانه کرده است. به عقیدۀ او ریشهیابی وضعیت هولانگیزی که امروزه در سوریه و عراق حاکم است و یا درک موقعیت افغانستان، سیاستهای جمهوری اسلامی ایران و یا مانورهای روسیه در منطقه، بدون بازاندیشی تاریخ دو سدۀ اخیر ممکن نیست. فرمو میکوشد تا از تحلیلهای رسانهای روزمره فاصله بگیرد و در عین حال برخی پیشداوریهای اروپاییان را در مورد مسلمانان و خاورمیانه تصحیح کند.
او میگوید: “خیلی از مورخها نشان دادهاند که کشورهایی مثل چین یا هند تا قرن هجدهم، اقتصادهایی داشتهاند که بدون شک از بسیاری کشورهای اروپایی جلوتر بوده… حتی ادعا شده که کسی که بر امپراتوری مغولان هند سلطنت میکرد، بیست برابر لویی چهاردهم ثروت داشته است. اما بعد از انقلاب صنعتی اوضاع تغییر کرد. ولی به هر صورت “شرق” و آنچه که به “راه هند” (راههای دسترسی به شبهقاره) شهرت داشت، همچنان منطقه و مسیر استراتژیک است… کانال سوئز که مدام عریضتر میشود، اهمیت حیاتی دارد. علاوه بر این، خط لولههای نفت و گاز هم هست. امروزه هم میبینیم که چطور منافع و اهداف روسیه با اهداف آمریکا و اروپا تضاد و برخورد پیدا میکنند”.
برخورد تمدنها یا مجموعهای از علیتهای گوناگون
در چنین کتاب و حوزۀ پژوهشی، ناگزیر فرض “رویارویی شرق و غرب” یا “برخورد تمدنها” یا “تضاد میان اسلام و مدرنیته” مطرح میشود. اما ژاک فرمو نظریهپرداز نیست و به این نوع نظریات کلینگر چندان اعتقادی ندارد. او در مقام مورخی دقیق و پردانش، فقط میکوشد تا زنجیرۀ علیتهای تاریخی را بیابد و تشریح کند.
شاید تنها ضعف کتاب نیز از همین جا ناشی شود. پژوهشگرانی چون ساموئل هانتینگتون با طرح نظریهای فراگیر، در عین ساده کردن و پیرایش واقعیات تاریخی، چشماندازی منسجم و در نتیجه قابل تحلیل و تلخیص میسازند. اما کتاب “مسئلۀ شرق” خلاصهشدنی نیست. هرچند حجم بسیار قابل ملاحظهای از اطلاعات تاریخی دقیق و بدون خطا را در بر میگیرد، اما مثل درخت پرشاخ و برگ و انبوهی است که حرکت و شکل کلی آن به دشواری قابل تشخیص است.
ژاک فرمو با اشاره به مباحث رایج در بارۀ اسلام میگوید: “من به برخورد میان غرب و مسلمانان اعتقاد ندارم. واقعیت اینست که به دنبال جنگ اول جهانی، یعنی بعد از آن که غربیها و البته انگلیس و فرانسه جهان عرب را قسمت کردند، یک خلأ سیاسی در منطقه پیدا شد. از آن به بعد، جهان عرب دیگر هیچوقت نتوانست به اتحاد برسد و الآن هم قادر به پر کردن خلأ نیست. کشورهای غربی هم بسیار ناشیانه برای پر کردن این خلأ سیاسی تلاش میکنند، که این هم در اکثر موارد با نگاهی اشتباه و کج و معوج صورت میگیرد”.
ژاک فرمو مورخ خوشبینی نیست. او حتی در آخر کتاب، بدبینی خود را در بارۀ آیندۀ جهان اسلام صریحاً ابراز میکند. نویسنده تنها در صفحات پایانی به خود اجازه میدهد که از موضع مورخ سنتی قدمی فراتر رود و عقیدۀ شخصی خود را در مورد بحران کنونی کشورهای مسلمان شرح دهد.
به نظر ژاک فرمو، پیشرفتهای سیاسی و مدنی دنیای امروز این اصل را -خوب یا بد- به همه تحمیل کرده که دین و مذهب دیگر نمیتواند کانون جامعه باشد. ژاک فرمو میگوید مسلمانان نیز باید به ناچار با این “پیشنهاد” بنیادین جهان مدرن مواجه شوند و پاسخی درخور برای آن بیابند.