هادی خانیکی
گفتگو با روزنامه اعتماد
در سی و نهمین سالروز درگذشت دکتر شریعتی، درباره میراث او با هادی خانیکی، فعال سیاسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، به گفتوگو نشستهایم. وی معتقد است اندیشه شریعتی یک پیکره منجمد نیست که باید آن را از بازار اندیشه خرید، بلکه کاربردپذیری درباره اندیشه شریعتی را نیز مثل کاربردپذیری درباره هر اندیشه دیگری، باید پذیرفت. وی تحلیل گفتمانی را برای شناخت شریعتی و میراث او راهگشاتر از هر روش دیگری میداند و میگوید که برای سنجش تاثیر شریعتی در جامعه امروز، باید به تلاقیگاهها و در مرزبودگیهای او توجه کرد که دانشگاه را به جامعه و به کنش گره میزند و معتقد است به این اعتبار، شریعتی دارای میراثی است که همچنان مطرح است. خانیکی که نخستین مواجهه خود با «معلم انقلاب» را در هجده سالگی تجربه کرده است، میگوید که برخی از منتقدان در رویکرد خود نسبت به شریعتی، گفتوگویی بودن، دموکراتیک بودن و مدارای او را را نادیده میگیرند، در حالی که مباحثه او با دانشجویان و مخاطبانش همیشه از موضع برابر انجام میگرفت. استاد دانشگاه علامه طباطبایی، در این گفتوگو از گروههایی که قرابت فکری بیشتری با شریعتی داشتهاند میگوید و همچنین درباره رویکردهایی که متاثر از او بودهاند مباحثی را مطرح میکند. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
چگونه میتوان با نگاه امروزی آموزههای شریعتی، چه آنهایی که همچنان کاربردی و قابل دفاع هستند و چه آنهایی که در فرآیند آزمون و خطا، بحث و نقد و همچنین تجربه، نادرستی آنها اثبات شده است را صورتبندی کرد؟
به اعتقاد من درمورد آموزههای هر متفکر، مصلح و دانشمند برای دوران پس از خود او، باید چند مساله را روشن کرد. زیرا دیدگاه بستهبندی نظرها – به تعبیر مارکوزه- درمورد افراد موثر در هر جامعه صادق نیست. بستهبندی میگویم زیرا این نقد نیست بلکه یک تعیین تکلیف پیشینی است که در دو صورتبندی شناختهشده امکانپذیر است. یک صورتبندی که متفکر، مصلح یا دانشمند را در جایگاهی قرار میدهد که گویا به همه مسائل پس از زمان خود نیز پاسخ داده و برای یافتن مسائل پس از زمان او جوابها به صورت منجمد و کلیشهای از گزارهها که جملههایی است از گفتههای متفکر، مصلح یا دانشمند انتخاب و ارایه میشود. به این دلیل این سه واژه را همزمان به کار میبرم که اگرچه حوزههای مواجهه با هر یک متفاوت است.
یک رویکرد این است که آنچنان غنایی به تفکر یا کنش داده میشود که آیندگان را از مواجهه با متفکران، مصلحان یا کنشگران بعد از آنها بینیاز میکند و رویکرد یا مواجهه دوم این است که آنچنان نقطه ثقل در مسائل زمانه و تحولات زمان قرار میدهد که پرونده هر نوع متفکر، مصلح یا دانشمندی را که در گذشته زندگی میکرده، میبندد و قایل به این است که باید از آنها عبور کرد، آنها را به موزهها سپرد و در گذشته نگه داشت.
فکر میکنم مساله اولی که شما مطرح کردید، روشن کردن نوع مواجهه ما با اندیشمندان از جمله دکتر شریعتی است. البته من درباره دکتر شریعتی معتقد به این نیستم که بحث درباره او را باید به ایام رحلت ایشان محدود کرد و در دورههای دیگر به او نپرداخت. جالب توجه است که در نقد این دو نوع مواجهه، شما با طیفی از نظریات یا رویکردها مواجه میشوید که همه آنها نیز از جنس یکدیگر نیستند، یعنی هم در نفی متفکر و هم در باقی گذاشتن او در گذشته میتوانید طیف وسیعی از اندیشهها و کنشها را ببینید که ممکن است جدا کردن مرز بین دوستانه و دشمنانه بودن آن نیز مشکل شود.
آیا با گذشت قریب به چهار دهه از تاثیرگذاری شدید و پردامنه شریعتی در ایران -که به صورت مستقیم قابل مشاهده است- و تاثیر او در جوامع دیگر و در جهان اندیشه، وقت آن نرسیده که شریعتی را در تاریخ بگذاریم و صرفا نسبت به او مطالعه تاریخی داشته باشیم؟
در این سطح از نظر، من میبینم که همان نوع مواجههای که با متفکران غیرایرانی به ویژه متفکران غربی میشود به قضاوت بر سر شریعتی نیز شمول پیدا میکند و آن این است که همانگونه که گفته میشود چون وبر، مارکس، دورکیم و بسیاری از متفکران تاثیرگذار در دوران معاصر به یک جامعه غیرایرانی تعلق داشتند و تفکر آنها محصول شرایطی متفاوت با ما است پس چه ضرورتی دارد که به آنها بپردازیم. به عبارت دیگر وجود آنها و تفکر آنها را بیگانه با محیط و جامعه خود و ناچسب برای آن میدانیم زیرا در یک بستر دیگر به وجود آمدهاند. شبیه این نوع قضاوت این است که چون شریعتی در یک زمانه و شرایط دیگری به وجود آمده و تاثیرگذار بوده، حال که شرایط تغییر کرده و در زمانه دیگری هستیم چه نیازی به شریعتی و اندیشه او وجود دارد. یعنی چون در دیروز پروردهشدهاند به درد امروز نمیخورند که البته این قابل تعمیم است و شما میتوانید همین حرف را درباره سهروردی و ملاصدرا و غزالی و فارابی نیز بزنید.
این بخش که بیشتر با یک نگاه مدرن نیز به نقد شریعتی میپردازد با این پرسش مواجه میشود که خب چگونه این مواجهه را در دنیای تفکر غربی میپذیریم. یعنی چگونه مفاهیمی مثل Deconstruction یا واسازی را که در تفکر دریدا وجود دارد در اندیشه بقیه متفکران نیز میبینیم؛ به طور مثال در دیالکتیک منفی آدورنو میبینیم و میپذیریم که منشا افلاطونی نیز در آنجا دیده شود. این را به این دلیل میگویم که اگر با قبول مفهوم واسازی به مواجهه بپردازیم حتما حکم به پایان شریعتی نخواهیم داد. یعنی میپذیریم که تحول مفاهیم از پیش موجود، میتواند رخ دهد و مفاهیم تازهای را خلق کند. اینجاست که construct یا سازه به همان مفهوم به اصطلاح جستوجو کردن برای یافتن یک مفهوم کاربردی اهمیت پیدا میکند.
به این معنا میتوان گفت که اندیشه شریعتی یک پیکره منجمد نیست که باید آن را از بازار اندیشه خرید بلکه کاربردپذیری درباره اندیشه شریعتی را نیز مثل کاربردپذیری درباره هر اندیشه دیگر یا مثل واسازی، باید در اینجا بپذیریم. یعنی اندیشهها تکنولوژی نیستند، میراثهای منجمدانه و سختافزارانه نیستند که از سالهای گذشته به امروز یا از جامعهای به جامعه دیگر پرتاب شوند. به این معنا میتوان گفت هیچ اندیشهای قابلیت داشتن کاربست را ندارد چه اندیشه شریعتی چه غیر او.
به همین دلیل نقد اول من در برابر آن دیدگاه، همین است که حکم بر بیفایدگی یا بدفایدگی تفکر شریعتی میگذارند به دلیل اینکه شریعتی را فقط در یک دوره محبوس میکنند و آن چیزی را که در آن دوره محبوس شده به دوران جدید برمیگردانند. در حالی که همانگونه که در سوال اول شما نیز بود، اولا باید توجه کنیم که چه قسمتهایی برای امروز نیز تازگی دارد و چه بخشهایی تازگی ندارد یا اگر صریحتر بگوییم چه اندیشههایی بخشهای رسوب یافتهای دارند و کدام اندیشهها بخشهای تحقق یافتهای داشته و دارای شناسنامه و تاریخ هستند.
یعنی معتقد هستید باید بخشهایی را به صورت مکانیکی و انتزاعی از گذشته جدا کرد و گفت هنوز آثار حیات در آنها وجود دارد و بخشهایی را کنار گذاشت؟ یا اساسا باید با گوهر و جوهر تفکر مواجه شویم؟
ببینید متفکران مختلف نیز به این سوال پاسخ دادهاند. یک رویکرد این است که ما با بینیازی نسبت به فکر کردن و تامل در باب مسائل روز خود و نسبت آنها با متفکران گذشته و میراث خود، خودمان را راحت کنیم و بگوییم خب همه حرفها را در گذشته زده و همه راهها را گشودهاند از جمله کسی مثل دکتر شریعتی. من فکر میکنم میتوان فراتر از این دو، زاویه جدیدی را باز کرد؛ اینکه همه اندیشهها یک مازاد مفهومی دارند که از دل آنها میتوان مفاهیم تازهای را درآورد و این ظرفیت یا پتانسیل که در اندیشههای خلاق و تاثیرگذار در دوران آن وجود دارد به ما این امکان را میدهد که در تولید سازهها و کاربردهای جدید از آنها استفاده کنیم و واقعیتهای جدیدی نیز به کمک آنها روشن شود. یعنی از آن تفکر، یک موتور محرکه برای دوران خود پیدا کنیم. این موتور محرکه به نظر من، همان مفهوم بازاندیشی، بازخوانی و خلق مفاهیم تازه است نه اینکه فقط مرمت کنیم یا همان طور که گفتم بخشهایی را از آن جدا کنیم.
به این معنا شاید بتوان از تعبیر خود شریعتی در «بازگشت به خویش» او نیز استفاده کرد؛ بازگشت به خویشی که شریعتی میگوید یک وقت این است که بگوییم یک گوهر کاملا محدود، مشخص و شناخته شده را داشتهایم که فقط باید آن را کشف میکردیم و در نتیجه به آن نگاه نوستالژیک داشته باشیم و یک وقت هم بگوییم این مفهوم، دایما در حال تحول و گسترشپذیری است و به این معنا به نظر من شریعتی این ظرفیت را دارد که ما به این شکل با او مواجه شویم.
در واقع نگاه موزهای و نگاه از سر تعمیر، آن گونه که بناهای گذشته را تعمیر میکنیم برای هیچ متفکری از جمله شریعتی راهگشا نیست. اینکه یک انبار یا حصار درست کنیم و متفکران را در آن قرار دهیم و قفل محکمی بر آن بزنیم نیز راهگشا نیست به خصوص در نقد تفکر و مواجهه فکری، باید این را نیز بپذیریم که اشکالی که به ویژه در دوران پس از شریعتی برای ما وجود دارد این است که کمتر به سنتداری و داشتن تبار در تفکر پرداختهایم و دایما، نو شدن را با مرتبا کنار گذاشتن و نفی، یکی دانستیم.
به اعتقاد من، این بیسنتی به خاطر این است که ما نتوانستهایم خلاقانه با شریعتی مواجه شویم. اگر خلاقانه با او مواجه میشدیم، میتوانستیم سازههایی بر اساس تفکر او برای امروز نیز پیدا کنیم و این مساله همان طور که گفتم اختصاص به شریعتی ندارد و برای بقیه نیز قابل تعمیم است. شاید آن مفهومی که در فرهنگ اسلامی تحت عنوان اجتهاد، در برابر متون مطرح میشود که باید از سر نوآوری -در عین حال که مبانی روشن است- با گذشته مواجه شد، درمورد شریعتی صادقتر باشد.
بدین معنا تقسیمبندی آثار متفکران را کار درستی نمیدانید بلکه باید به کنه اندیشه آنها توجه داشت.
من خیلی راهگشا نمیدانم که آثار دکتر شریعتی را این گونه تقسیمبندی کنیم که بخشی از آنها تمام شده و تاریخ مصرف آنها به سر رسیده و بخشی دیگر تمام نشده است. طبیعتا وقتی از آثاری که تاریخ مصرف آنها تمام شده سخن به میان میآوریم بیشتر دنبال آن مولفههایی میگردیم که معطوف یا نزدیک به مسائل خاص زمانه خود او بوده و آن چیزی که کمتر زمانمند یا مکانمند است را میگوییم هنوز اثر آن ادامه دارد. یعنی در تقسیمبندیای که خود شریعتی از آثارش به اسلامیات، اجتماعیات و کویریات دارد و حتی نوع علاقهمندی خود را نسبت به آنها روشن میکند و میگوید که اسلامیات را هم خودم میخواهم و هم مردم، اجتماعیات را بیشتر مردم میخواهند و کویریات را بیشتر خودم میخواهم، میبینیم که از میان این سهگانه کویریات اشتراکات بینالاذهانی یا بینالاحساسی بیشتری دارد بنابراین ماندگارتر است، در نتیجه به دنبال کویریات برویم و بعد آن دو قسمت دیگر را بگوییم که مهر زمانه روی آن خورده است.
بر این اساس، اگر این رویکرد را بپذیریم یا درخور تامل بدانیم به نظر من فرقی نمیکند که کدام رویکرد شریعتی را خواسته باشیم مورد نقد و بررسی امروز قرار دهیم؛ رویکرد او به اسلامیات یا رویکرد او به اجتماعیات و کویریات را و به اعتبار همه آنها بگوییم در پی نقد شریعتی روشنفکر هستیم یا شریعتی دانشگاهی یا شریعتی انقلابی.
بنابراین چه رویکردی را پیشنهاد میکنید برای اینکه بتوان مخاطبان جدید آثار او را به دریافت و نقد درست آموزههای شریعتی هدایت کرد؟
به نظر من برای شناخت هر یک از این چهرهها یا علایق، مساله مهم فهم گفتمان مسلط دوران شریعتی و گفتمان اوست. در واقع شاید بتوان گفت تحلیل گفتمانی برای شناخت شریعتی و میراث او راهگشاتر باشد زیرا همان طور که هر متن گفتاری یا نوشتاری در تحلیل گفتمان فراتر از متن میرود و باید بافت و زمینه آن را یافت، به نظر من بررسی اندیشه شریعتی نیز بدونبافت و زمینه و درآوردن یکسری واژه یا واژهشماری متون او که چقدر واژه دموکراسی یا جامعه مدنی را به کار برده یا نبرده است یا به عنوان مساله امروز خود ما، چقدر یا چگونه واژه مدرنیته را به کار برده، ثمری ندارد و ما را دچار نوعی اگر نگویم اشتباه اما حداقل سرگشتگی میکند. چون صورت زبانی، بخشی از شبکه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است و بدون توجه به روابط درون متنی و بدون تکیه بر موقعیتهای متن و بافتهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی، داوری کردن دشوار است.
متن فرآورده است، گفتههای شریعتی فرآورده است، آن گفتمان است که فرآیند است. شاید یکی از دلایلی که من همواره نگاه مثبت به شریعتی و نقش او داشتهام ناشی از این باشد که در فراز و فرودهای زندگی خود با شریعتی زندگی کردهام یعنی از وقتی که نوجوان بودم و با شریعتی آشنا شدم تا زمانی که در دوره زندگی سیاسی- دانشجویی قرار گرفتم، تا وقتی که به مبارزات خیلی حاد و سخت و مخفی روی آوردم و تا بعد از آنکه آثار شریعتی را در جامعه دیدم، یک روایتگر بودم از اینکه شریعتی در کجا قرار داشت. اگر این روایتگری را جدا کنیم، من نیز مثل خیلی از داوران دیگر درباره شریعتی میگویم که اگر تمام آثاری را که او منتشر کرده در دانشکدههای علوم اجتماعی کشور پخش کنید با هیچ یک از آنها نمیتواند از استادیاری به دانشیاری ارتقا پیدا کند. به خاطر اینکه خواهند پرسید که مرجعهای آن کجاست، نحوه ارجاع دهی آن استاندارد نیست، در کدام ژورنال علمی چاپ شده، شرح درسهای او در کجا ثبت و ضبط شده، چطور نمره میداد، چطور در کلاس حضور و غیاب میکرد، چطور درس میداد و همه اینها. در نتیجه این بخش مهمی از نظریاتی را در برمیگیرد که شریعتی را به زحمت در خانواده جامعهشناسی جای میدهند.
این همان نقدی است که بارها در جاهای دیگر گفتهام؛ شاید بیش از ۳۰ سال پیش من در الجزایر دیدم که آنجا کرسی شریعتیشناسی در دانشکده علوم اجتماعی برگزار کرده بودند و ما اینجا چانه میزدیم بر سر اینکه آیا گذاشتن نام شریعتی روی یک دانشکده علوم اجتماعی درست است یا نه، گاهی میگذاشتیم و گاهی برمیداشتیم، با این استدلال که نام یک دانشکده زیاد است، یک سالن کافی است و میگفتیم که این خیابان بزرگ است، آن را کوچک کنیم و امثال اینها.
در پرداختن به گفتمان شریعتی و فهم میراث او، ارجحیت با کدام شریعتی است؟ کسی که در دانشگاه جامعهشناسی تدریس میکند یا در حسینیه ارشاد ودر فضاهای روشنفکرانه فعالیتهای سیاسی و روشنگرانه دارد؟
گفتمان شریعتی در واقع گفتمانی است که در آن، شریعتی بیدغدغه نیست که در آکادمی نشسته باشد و جامعهشناسی درس دهد. شریعتی جامعهشناسی خود را به متن جامعه برده و بیشترین استفاده را نیز از تمام مفاهیمی که چه در فرهنگ اسلامی و چه در فرهنگ غربی آموخته، کرده است.
من در جای دیگری نیز گفتهام که شریعتی در مرز بودگی را انتخاب کرده و در هیچ یک از مکانهای کاملا روتین و مشخص دوره خود، توقف نکرده است؛ نه در دانشگاه، نه در حزب و تشکل سیاسی و نه در فضاهای روشنفکرانه. این است که همه جا به همان موضع و نقش مسافر بودن خود عمل کرده و این او را در یک مرز بودگی قرار داده، به عبارتی به دنبال یک دگرمکانی است و این همان مسالهای میشود که نسبت بین متن و زمینه را باید در نظر گرفت و گفتمان را با متنهای ایستا و جامد اشتباه نکرد.
همانطور که ما خیلی از نوشتهها و گفتههای شریعتی را به عنوان متنهای ایستا و جامد در نظر میگیریم. باید یک رابطه زنده و ارگانیک بین ساختارها، کنشها و زبان در نظر گرفت و سپس هم از توصیف متنهای او مدد بگیریم که شناخت اجزا است، هم از تفسیر آنکه نسبت متنها با گفتارهای جاری است و دیگری نیز که در زمان خود آنهاست. وگرنه زمان شریعتی را نمیتوان مستقل و جدا از متفکران زمانه خود او چه در حوزه آکادمی و دانشگاه، چه در حوزه سیاستورزی و جامعه و چه در حوزه فرهنگ و روشنفکری دید.
بعد نیز باید به تبیین یعنی شناخت موقعیت، زمینه سیاسی- اجتماعی آن و رمزگشایی از متون او و نایل شدن به یک توانش دریافتی یا ارتباطی یا همان قدرت واکاوی، رسید. بنابراین به نظر من گفتمان مسلط دوران شریعتی، مبارزه است و صورتبندی آن مبارزه که شکل آن نیز مشخص بوده؛ در قالب یک دشمن تعریف شده که امپریالیزم و یک رقیب که از نظر او مارکسیسم است، امکانپذیر است. حال درباره اینکه جای این دشمن و رقیب چقدر فرق میکند میبینیم که متفکران مختلف نظرات متفاوتی دارند. خب این گفتمان مسلط سیاسی او با گفتمانهای دیگری که در حوزه معرفتی مطرح است، متداخل میشود. مثل گفتمانی که بر تنازع دیرین بین مدرنیته و سنت به خصوص در ایران بعد از مشروطه در حوزه فرهنگ و اجتماع مبتنی و متکی است و بالاخره اینکه شریعتی از پایگاه و منظر دین به میدان آمده و تلاشهایی میکند که هم کارآمدی دین را در حوزه سیاست یعنی در مبارزه با دشمن زمانه خود که امپریالیزم و وجه داخلی آنکه استبداد است و هم در رقابت با مارکسیسم و هم در پاسخ به مدرنیته، نشان دهد.
این، توجه به کلیت و تاریخیت شریعتی است و طبیعتا باید دید که از آن میراث چه چیزی به امروز میرسد. یعنی باید در نظر گرفت که چه کسانی میراثبر یا میراثدار یا میراثخوار هستند. ما باجامعه فعال یا با گفتمانهای مبتنی بر کنشگری و فعالیت مواجه هستیم که به سراغ شریعتی میروند. سست کوشی خود یا تغییراتی که در نظام ارزشی یا ترجیحات ما به وجود آمده یا تغییر ذائقهها و سلایق را نیز در فهم شریعتی نمیتوان نادیده گرفت.
آیا اصلا شواهدی مبنی بر تاثیر شریعتی در جامعه امروز ما وجود دارد؟
بله. به نظر من چون مسائلی که شریعتی با آن مواجه بوده هنوز وجود دارد و زنده است و ما هنوز آنها را حل نکردهایم و به تاریخ نسپردهایم، نمیتوانیم بگوییم شریعتی را نیز به تاریخ میسپریم. ما هنوز بر سر آن مسائل با شریعتی کار داریم اعم از اینکه بپذیریم، نقد کنیم یا سازههای دیگری را بخواهیم از شریعتی انتخاب کنیم زیرا به نظر میرسد با قبول اینکه شرایط امروز با شرایط زمان شریعتی خیلی تفاوت پیدا کرده است، اگر به فرمها و صورتبندیها دقت کنید صورتبندیهای مشابه زیادی را با محتواهای متفاوت میبینید.
شاید شما بگویید آنچه ما در جمع شدن دهه هشتادیها در پاساژ کوروش دیدیم از نظر فرم شباهت زیادی دارد با آنکه دهه پنجاهیها به سمت شریعتی میرفتند و استفاده از متون و نمایشنامههای او و هنری که بر اساس آن شکل میگرفت چون میتوان گفت ممکن است اشتیاق نوجوان دهه ۵۰ در اینکه میخواهد فردا به حسینیه ارشاد برود – البته فقط از نظر شکل- همان قدر باشد که نوجوان امروز نیز میخواهد برود و در جایی جمع شود و همان قدر نیز وقت بگذارد اما محتوای آن بسیار تفاوت دارد و اصلا قابل قیاس نیست.
ممکن است یک قضاوت ساده این باشد که چون دغدغههای فکری، مساله غالب در جامعه ما یا حداقل برای بخشی از جوانان ما نیست بنابراین اصلا چه نیازی به شریعتی است. در حالی که به نظر من این جامعه، جامعهای است که متکثر و متنوع شده و دیگر اینکه سراغ روشنفکری یا اندیشهای بروید که به گفتمان غالب تبدیل شود و همه زیر آن چتر گفتمانی قرار بگیرند ممکن نیست.
شما میتوانید بگویید که نسل روشنفکری ایران اعم از روشنفکری مذهبی یا غیرمذهبی از آن موضوعیت و محوریت کانونی که داشته به سمت یک نوع انتشار متنوع و گستردگی تغییر پیدا کرده که شاید نتوان وزن هر یک از اینها را پیدا کرد.
با توجه به صحبت های شما و با نگاهی به جامعه امروز ایرانی و با علم به اینکه شریعتی از زمان حیات فکری خود تاکنون همچنان دارای مخاطبان وسیعی است، چه فکتهایی را میتوان برای اثبات این تاثیرگذاری درنظر گرفت؟
آن چیزی که من میفهمم این است که اگر شما در حال حاضر هم در جامعه خود ما و هم در جهان اسلام و هم در جهان، میدانی برخورد کنید و پیمایشی انجام دهید و بپرسید که اسم کدام یک از متفکران معاصر ما را بیشتر شنیدهاند و میتوانند نام دو اثر او را به زبان بیاورند، میبینید که هنوز وزن بالا با شریعتی است. حتی در عالم تفکر، یکی دو سال پیش وقتی در جریان سفر والرشتاین نظریه پرداز جهانی به ایران با او صحبت میکردم و از متفکران بنام امروز جامعه ایران یاد میکردم و میپرسیدم که با کدام یک آشناست، جز شریعتی کس دیگری را نمیشناخت و با مفاهیمی که شریعتی مطرح کرده بود نیز آشنایی داشت. حتی در نشستی که برگزار کرده بودیم و احسان شریعتی نیز در آن حضور داشت، گفتوگوی مفصلی بر سر دکتر شریعتی بین آنها صورت گرفت.
خب اگر شریعتی چیزی برای گفتن ندارد دیگر نباید توجه والرشتاین را به خود جلب کرده باشد. بخش دیگر نیز توجه به گزارشها و نظرسنجیهایی است که هر ساله با برپایی نمایشگاه کتاب انجام میشود و در پاسخ به اینکه بازدیدکنندگان از پیر و جوان، با چه کسی بیشتر آشنا هستند میبینید که نام شریعتی هنوز مطرح است.
در جهان اسلام نیز به همین شکل است، ببینید اینجا باید به آن تلاقیگاهها و در مرزبودگیها توجه کنید که دانشگاه را به جامعه و به کنش گره میزند. به این اعتبار میتوان گفت که شریعتی دارای میراثی است و همچنان مطرح است.
حال اگر بخواهید این مطرح بودن میراث را این گونه تعبیر کنید که هر کسی مثل گذشته دستورالعمل خود را از شریعتی و معانی مفاهیم را از تفکر او میگیرد، خیر این گونه نیست و خوشبختانه نگاه انتقادی به او نیز وجود دارد. انتقادی به این معنا که میخوانند، میدانند و بعد بر اساس آن نیز مسائلی مطرح میشود.
یک شاخص دیگر در سطح عادی و دانشگاهی آن، میزان پایان نامههایی است که بر اساس مباحث شریعتی در حوزههای مختلف تدوین شده که میبینید در چه حد است.
با این تفاصیل، حضور برجسته روشنفکری مثل شریعتی در جامعه و این پر دامنه بودن تاثیرگذاری او حتی در امروز ما، نشان از مترقی بودن آرای او دارد یا شاهدی بر عقبافتادگی و درجا زدن جامعه است؟
نمی توان به این سوال جواب مطلقا مثبت یا منفی داد. یعنی ممکن است متفکری از گذشته مطرح باشد و جامعه در جا نزند و ممکن است متفکری از گذشته مطرح نباشد و جامعه درجا بزند. به نوع رویکردی که در جوامع کنشگر و فعال وجود دارد توجه کنید؛ به طور مثال، آلمان چه مواجههای با مارکس یا گوته یا وبر دارد. خب، به نوعی مطلق کردن آنها که نپرداخته و به نوعی نگاه نوهگلی و نومارکسی نیز پرداخته است. اما همان طور که گفتم دارای سنت است و نسل کنونی خلاقانه و انتخابگرانه با آن مواجه میشود و به این معنا میتوان گفت که از یک نقطه که کسی یا فکری آمده و تاثیرگذار بوده این بستر همچنان ادامه دارد.
من خودم به این دلیل فکر میکنم که میراث شریعتی میراث یک مرده نیست زیرا شریعتی در سطوح و لایههای مختلف همراه با طرح، نقد، نقدِ نقد و فرآیندی از مطرح بودن در سطوح مختلف دیده میشود اما چون جامعه متنوع و متکثر شده است و چون گفتمان غالب در حوزه فکری وجود ندارد، این است که وقتی به شریعتی در دانشکده علوم اجتماعی، شریعتی در دانشکده علوم سیاسی یا شریعتی در حوزه روشنفکری یا شریعتی در حوزه هنر یا شریعتی در حوزه دین و… نگاه کنید، میبینید که نگاه به او همواره زنده بوده است.
خوشبختانه شریعتی، خود نیز این ویژگی و ظرفیت را داشته و بهترین نمونه آن، وصیتی است که به آقای حکیمی مینویسد. به جای اینکه خود را دارای یافتههایی کامل بداند، به دیگری میسپرد که کار او را ادامه دهد. آنجا که گفتم شریعتی در فرمالیسم دانشگاهی نمیگنجد که خیلی از ناصحین نیز به او میگفتند که کمی آرامتر و با تانی بیشتری به این حوزه بپردازد، میدانید جواب شریعتی چیست؟ میگوید من فکر میکنم زمان کوتاهی هست که باید به مسائل زیادی بپردازیم. این زمان کوتاه برای پرداختن به مسائل زیاد، به او فرصت اینکه یک به یک، مرجع تمام مباحث خود را به درستی استخراج کند نمیدهد.
به همین دلیل است که میگویم بر اساس تجربههای زیسته من، نوع مواجهه شریعتی است که درد و درک را کنار یکدیگر قرار میدهد، از دانشگاه اخراج میشود اما ضد دانشگاه نمیشود ولی در دانشگاه نیز باقی نمیماند و در عین حال به صورتی روشمند اسلامشناسی و تاریخ اسلام درس میدهد و مفاهیم را عمومی میکند. در عین حال اینکه خود را در آن قالبها نیز محدود نمیکند جزو عناصری است که کمک میکند به زندهبودن اندیشه او.
اگر شریعتی صرفا در آکادمی بود شاید مهر پایان زدن بر تاریخ مصرف او سادهتر بود تا وقتی که از آنجا خارج شده و به سطح جامعه و به حوزه ادب فرهنگ و امثال آن میرود. فرض کنید در حال حاضر اصلا همه تفکر شریعتی را کنار بگذاریم، اگر بخواهیم امروز به دنبال یک متن ادبی که ویژگیهای نثر معیار در این دوره را دارد برویم آیا فکر میکنید به سراغ شریعتی میرویم یا خیر؟ به نظر من میرویم. یعنی اگر کسی بعدها حتی بخواهد تاریخ ادبیات بنویسد و از نمونههای نثر این دوره انتخاب کند، سراغ او میرود. در خلق مفاهیم و پیدا کردن نگاه تازه به مفاهیم مطرح دینی یعنی بیرون کشیدن آنها از سنت و به گفته خود او تصفیه و استخراج منابع فرهنگی، سراغ شریعتی میرود یا خیر؟
این البته کار جامعه شناسان دینی است -که خوشبختانه تا جایی که من خبر دارم خود خانم شریعتی و بسیاری از دانشجویان او به این پرداختهاند- که بالاخره مفاهیمی که شریعتی خلق کرده، «حسین وارث آدم»، «انتظار مذهب اعتراض»، «فاطمه، فاطمه است» و پرداختن به شخصیتهایی که حداقل به آن شکلی که او پرداخته بود مطرح نبودند مثل ابوذر، سلمان، حر و… را بررسی کنند. اینها همه میراث و سرمایههایی است که از شریعتی باقی مانده است.
خود این موضوع، یک نقد به دکتر شریعتی است که شریعتی آن عناصری را از تاریخ اسلام و اندیشه اسلامی انتخاب و اختیار میکرد که با هدف او که انقلابی کردن اسلام و ایجاد تهییج بود، موافقت داشته باشد.
این برمیگردد به نکتهای که گفتم باید تعیین کرد که جای هر کنشگر یا اندیشمند کجاست. شریعتی از جایگاه یک روشنفکر دینی وارد این مساله میشود آن هم در زمانهایی که یک شکاف عمیق بین روشنفکر و دیندار وجود دارد. یعنی دینداران با حوزه روشنفکری سر و کاری ندارند و روشنفکران با وجه غالب حوزه دین. در این شرایط شریعتی میآید و این مفاهیم را باز در همان اتوپیا یا در مرزبودگی که گفتم قرار میدهد، یعنی از آنها نمایشنامه میسازد یا تشویق میکند که اثر آنها را وارد حوزه هنر کند.
به طور مثال نخستین باری که آثار خانم رهنورد به عنوان نقاش آن هم نقاش زن، در حسینیه ارشاد ارایه میشود چه زمانی رخ میدهد؟ یا نمایشنامه «یک بار دیگر ابوذر» که آقای صغیری یا آقای ارجمند به آن میپردازند و امثال اینها. بنابراین، اگر موضع او یک روشنفکر دینی و یک کنشگر است خب این مفاهیم را اتفاقا خلق میکند و اطلاع داشتن یا نداشتن او بر این اساس است که باید دید کاری که انجام میدهد، در زمان خود، کار جامع و کاملی هست یا خیر، که به نظر من هست. زیرا سلمان را از کجا وارد حوزه مطالعاتی این جامعه میکند؟ از جمله کارهایی است که در غرب به عنوان یکی از شخصیتهای اسلامی توسط ماسینون انجام گرفته و البته بودن او در کنار پدری مثل استاد محمدتقی شریعتی نیز به او کمک میکند.
این به معنای این نیست که هر نکتهای که شریعتی درباره آنها میگوید حرف آخر است یا درمورد درک تاریخی و اجتماعی آنها کار غلطی انجام داده است. روشن است رویکرد او رویکردی است که در واقع از حوزه اجتماعی و سیاسی این مفاهیم را درمیآورد و این همان جایی است که میتوان اشتراکات و اختلافات او را با دیگر متفکران زمانهاش و با بزرگانی مثل استاد مطهری، تشخیص داد. باید به سراغ این رفت که در کجا با یکدیگر هستند و در کجا با یکدیگر اختلاف دارند. آن جایی که مرزهای اندیشه بر سر اینکه فرهنگ را باید تقویت کرد یا در جامعه باید کار کرد. اینجاست که مثال عالی دکتر شریعتی برای فعالیت در جامعه ابوذر و مثال عالی استاد مطهری، ابوعلی سینا است. یعنی در واقع هر یک از آنها میخواهند چنین بازآفرینی را داشته باشند.