روزهای ناکوک مریم پرند؛ مردان علیه زنان

مولود قضات
پرسه

 داستان روزهای ناکوک (تهران: افق، ۱۳۹۳) نوشته خانم مرضیه صادقی را مریم پرند به شکل اول شخص، من راوی، روایت می‌کند. او کارگر شرکت داروسازی در جاده مخصوص کرج است. در همان چند خط ابتدایی می‌فهمیم که با داستان روزهای تکراری یک زن شوهردار، شاغل با دو تا دختر کوچک طرف هستیم. اغلب در این گونه رمان‌ها برای پیدا کردن خط اصلی داستان می‌توان  واژه‌های پرتکرار را پیدا و دنبال کرد. در این رمان، «ساعت» و «نامه»  زیاد تکرار شده اند. که به هر کدام می‌پردازیم.

 تکرار واژه ساعت تکراری بودن روزهای راوی و درگیریش را با زمان نشان می‌دهد. ساعتی که، از نظر مریم پرند، باید زدش روبروی توالت. ساعتی که خواب نمی‌ماند. ساعتی که همه‌اش دارد یادآوری می‌کند که دیر شده، چه روی مچ باشد چه روی میز و دیوار و گوشی. عقربه‌هایی که نمی‌ایستند سر جایشان و هیچ‌وقت مثل لحظه‌ی قبل نیستند.

 نامه و ساعت دست‌آوردهای تمدن و مدرنیته هستند. دنیای مدرنی که کار زنان و مردان مساوی است اما حقوقشان نه. اما اگر بخواهیم دنبال یک سرنخ را بگیریم و به ناکوکی روزهای مریم پرند برسیم، به نظرم آن سرنخ، اول نامه است و بعد ساعت.

مریم پرند خسته شده از کار و بیشتر خسته شده از غرغرهای منصور و از سنگ انداختن‌هاش و به امید بهتر شدن رابطه‌اش، به امید برگشتن روزهای خوش گذشته حاضر است از بگو بخندها، روابط اجتماعی و پول شرکت دست بکشد.

« … فعلاً حرفی نمی‌زنم. می‌خواهم خوشحالش کنم. خیالش را راحت کنم از چیزهایی که چند سالی است فکرش را درگیر کرده و هی حرفشان رامی‌زند. فعلاً حرفی نمی‌زنم. کار که تمام شد، میوه و شیرینی می‌خرم، چای دم می‌کنم، خورشت قورمه سبزی می‌پزم، خانه را تمیز و مرتب می‌کنم تا وقتی که در را باز کرد، جا بخورد و هی بو بکشد …. خیلی وقت است از این کارها نکرده‌ام.» (ص ۱۱) و نامه استعفایش  را می‌نویسد.

« مدیر محترم تولید، با احترام به عرض می‌رسانم این جانب با پانزده سال سابقه‌ی کار از تاریخ ۰۷/۰۷/۱۳۷۰ تا امروز با جان و دل مشغول کار بوده‌ام. در حال حاضر با توجه به مشکلات شخصی نمی‌توانم به کار ادامه دهم. لذا از شما خواهشمند است با استعفای این جانب و پرداخت حق سنوات موافقت فرمایید. قبلاً از همکاری شما متشکرم» (فصل ۲)

رد نامه را که بگیریم می‌رسیم به قادری و مدیر کل. قادری رییس قسمت است. مردی موفق در کنترل با انضباطی خشک و مکانیکی و مخالف کارکردن زن‌ها. مریم یادش می‌آید که قادری تقاضا داده دیگر هیچ مادری را برای بسته‌بندی استخدام نکنند، چون فکر می‌کند کارآیی‌شان کم است و کسری کار دارند.

مریم پرند نامه استعفا را داده اما هنوز تردید دارد. حس می‌کند تکه‌ی بزرگی از روزها و لحظه‌هاش را ریخته بیرون. پانزده سال دوستی‌ها و بگو و بخند‌ها و کار مفیدش در همین شرکت بوده.  شاید ابتدا چندان رضایت نداشته برود آن سر شهر کار کند اما منصور راضی بوده و مریم حرف‌شنو هم قبول کرده تا دوش به دوش شوهرش چرخ زندگی را بگرداند. حالا پانزده روز فرصت دارد نامه استعفا را پس بگیرد. پس سرنوشت داستان و نامه تا پانزده روز باید معلوم شود. این محدودیت زمان یکی از ویژگی‌های رمان‌های مدرن است. . اما مریم حرف‌شنو این بار شک می‌کند و وقتی قادری  می‌گوید: «خوبه که داری می‌روی» (ص ۶۰)، می‌افتد سرلج و یک برگه کاغذ از روی میز قادری بر می‌دارد و انصرافش را از استعفا می‌نویسد. (ص ۶۲)

نامه یعنی ما می‌توانیم با هم حرف بزنیم. می‌توانیم دعوا نکنیم و از راه منطقی مشکلات را حل کنیم. حالا اگر این نامه‌ها در جامعه‌ای مردسالاری نوشته شود که سنگ بناش زور و باید و نباید است، سرنوشتشان چه می‌شود؟ در این جنگ قدرت کدام طرف پیروز می‌شود؟

منصور حرفش را با فشار روی مریم می‌زند، توی خانه کمک نمی‌کند، بچه ها را نمی‌برد تا سرویس، غرغر می‌کند. مهمان ناخوانده دعوت می‌کند، با دوستان مریم نمی‌جوشد، پدر و مادرش را واسطه می‌کند تا مریم بنشیند توی خانه اما مریم فقط نامه می‌نویسد. برای استعفا، برای پس گرفتن استعفا، برای مهد کودک، برای مدیر کل و…

مریم برای مسئولین مهدکودک هم  بارها نامه نوشته. نظر و پیشنهاد داده، انتقاد کرده اما به جایی نرسیده. بچه‌ها هر روز با گریه می‌روند مهدکودک و مریم راه حلی برایش پیدا نمی‌کند. سرنوشت نامه‌اش را هم نمی‌داند. وقتی  چشم ژینا توی مهد آسیب می‌بیند نامه اعتراضش را خودش می‌برد برای مدیریت تا شاید مدیر عامل را هم ببیند. قادری عصبانی می‌شود و دعوا بالا می‌گیرد. مریم پرند نمی‌خواهد بازنده باشد. اما قادری از قدرتش استفاده می‌کند و می‌سپرد به نگهبان که پرند را راه ندهند. این بار مدیر امور اداری از نامه نویسی مریم شاکی است: «…بدون اجازه‌ی رییس قسمت، بدون اطلاع مدیر و مافوق، بدون ارجاع به من، یک راست نامه را به اتاق مدیر عامل برده‌اید که چی؟… نامه را پس بگیر و ما هم همه‌ی بی دقتی‌ها را نادیده می‌گیریم.»

اینجا آدم فکر می‌کند اگر حرف مدیر حسابی است چرا یک نامه نمی‌گذارد روی نامه‌ی او و توضیح نمی‌دهد برای مقام بالاتر؟ چرا ناراحت است از کار مریم؟ انگار می‌ترسد که این سیستم، روش مریم را قبول کند و شرکت بشود هر کی هرکی! یعنی جوری بشود که هر کس ناراحت است نامه بنویسد و دیگر نشود جلوش را گرفت و سیستم تغییر کند به سمت نامه نویسی. می‌ترسد که مریم باعث عوض شدن اوضاع شود. انگار نامه پاشنه‌ی آشیل ارکان قلدری و زورمداری جامعه مردسالار است.

و مریم که از ابتدا یک خشم فرو خورده دارد، وارد مبارزه می‌شود و حریف می‌طلبد: « اگر نامه را پس نگیرم؟» مریم تا حالا جنگ نداشته، فقط حرف داشته اما حالا دیگر اوضاع برای او هم عوض می‌شود. و یک بار دیگر سرنخ‌ها را مرور می‌کند، مبادا آدرس ها اشتباه شوند.

«همه چیز مثل سابق. غیر از چشم رژینا. غیر از نامه‌ی من و قادری. غیر از منصور… خیلی چیزها فرق کرده و فرق می‌کند.، مثل ساعت که عقربه‌هاش یک جا نمی‌ایستند. هی می‌روند رو به جلو، مگر اینکه خراب شده باشند… مثل این نامه که می‌آید طرفم.» (ص۱۳۱)

البته در اینجا ما نمی‌فهمیم یعنی مریم به ما نمی‌گوید که نامه را بر می‌دارد یا نه؟ و پس از یک بی خبری یازده صفحه ای تا صفحه ۱۴۳، می‌فهمیم که شکایت را پس نگرفته. در پایان منصور نامه‌ی انصراف مریم پرند را وتو می‌کند. از حقش استفاده می‌کند و به مدیر عامل می‌گوید که دوست ندارد همسرش کار کند. سرانجام، ساعت ها زنگ نمی‌زنند.

«صبح هیچ ساعتی زنگ نزد. ساعت‌ها مرده بودند. برای همین بیدار نشدم. منصور هم بیدارم نکرد. یادداشتی گذاشته بود روی دراور: اولین روز خانه نشینی خوش بگذرد.»

 نامه‌های مریم پرند یکی نمی‌رسد. یکی می‌شود مایه‌ی دردسرش و یکی وتو می‌شود. نامه‌ی منصور هم واقعاً نامه نیست بلکه به نوعی مسخره کردن مریم است. منصور به روش مریم خواسته بگوید، ما مردها هم بلدیم نامه بنویسیم اما فقط وقتی پیروز شده ایم این کار را می‌کنیم. می‌خواهد بگوید این است عاقبت زن خیره‌سر! مریم اما نمی‌تواند، یا نمی‌خواهد مقابله به مثل کند و منصور را وتو کند چون مادر است و زن است،  حکمش از اول صادر شده بوده.

 مریم خانه نشین شده است اما نه قورمه سبزی درست کرده و نه خانه را تمیز کرده. «دستکش را در می‌آورم و می‌اندازم روی ظرف‌های منتظر… می‌روم حمام. با همان لباس‌های خانگی می‌روم زیر دوش. شیر را باز می‌کنم. آب پخش می‌شود و دورتادورم را می‌گیرد….می‌آیم بیرون. پاهام می‌گذاردم جلوی گاز… اینجا خیلی کوچک است. خیلی. هوا نیست. آشپزخانه دور سرم می‌چرخد و نمی‌گذارد نفس بکشم. پنجره را تا آخر باز می‌کنم. هوا نه نسیم دارد نه گرما.» (ص۱۶۲)

 در جهان مردسالار مبتنی بر زور و باید و نباید سنگ بر همه چیز پیروز است. برخلاف دنیای بازی‌ که کاغذ بر سنگ پیروز بوده و فقط منطق قیچی می‌توانسته کاغذ‌ها را ببرد. مریم فقط در دنیای کودکانش واقعاً خوشحال و راحت است. دنیایی که عدالت دارد و می‌شود روزجهانی آشغال‌خوری و بادکنک‌ها را جشن گرفت. دنیایی که مریم در آن نفس می‌کشد و تجدید قوا می‌کند. مریم پرند باز پناه می‌برد به جهان کودکانه‌ی خودش و با ژینا و روژینا، سه تایی، برای عروسک‌ها جشن می‌گیرند درحالی که مسیر نامه‌ها بسته است و گیرنده ها گم شده اند.

——————–
*با ویرایش خطاهای تایپی متعدد. تیتر از راهک.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته