جمشید فراروی،
فرهنگ طیفی (طبقهبندی طیف واژگان فارسی)،
تهران: انتشارات هرمس، چ ۱، ۱۳۸۷، بیست و چهار + ۷۴۷.
بچهها ابتدا یاد میگیرند که مثلاً بگویند «فلان کس مُرد»، و بعد که بزرگتر میشوند، به تدریج در محور جانشینی زبان، فراخور محیط زبانی و البته تواناییهای فردیشان، موارد دیگری را نیز فرا میگیرند و بسته به موقیعت بهکار میبرند، مثلاً «از دنیا رفتن، از میان رفتن، به درک رفتن، ترکیدن، جان کسی در رفتن، خلاص شدن، دار فانی را وداع گفتن، دست کسی از دنیا کوتاه شدن، دق کردن، دم سیخ کردن، دعوت حق را لبیک گفتن، راحت شدن، رحلت کردن، روی در نقاب خاک کشیدن، سقط شدن، شهید شدن، مرحوم شدن، فوت شدن، فوت کردن، وفات یافتن، هلاک شدن، نابود شدن….».
فارسیزبانانِ تحصیلکرده کموبیش تفاوتهای معنایی این افعال را با هم میدانند (دانش منفعل)، اما همه در عمل بهیکسان از این دانش استفاده نمیکنند (دانش فعال). گاهی بر اثر خستگی، بیحوصلگی، پیری، زوال عقل، انزوایِ دراز مدت، دوری از زبان، بیماری و عوامل متعدد دیگر، از میزانِ دانشِ فعال ما کاسته میشود، و درنتیجه تنها از یک یا دو واژه، برای بیان مفاهیمی که دارای واژههای متعدد است استفاده میکنیم. در این حالت، تفاوتهای باریکِ معنایی که مبین ظرافت، دقت و حتی سبک ماست، از میان میرود و نثر ما بسیار یکنواخت و خشک میشود.
چنین اتفاقی البته مشکل چندانی در گفتار روزمره یا نامههای اداری بهوجود نمیآورد، اما این امر برای شاعران، نویسندگان، فیلسوفان و مترجمان و خلاصه اهل اندیشه و تفکر، البته میتواند بسیار فجیع باشد، زیرا واژه پیش از آنکه وسیلهای باشد برای بیان اندیشه، خود ابزاری است برای اندیشیدن. به همین دلیل است که سنجشِ تعداد و نوع لغاتی (types) که هر نویسندهای در آثار خودش بهکار میبرد، فقط مبین ویژگیهای سبکیِ وی نیست، بلکه معرف وسعت و عمق تفکر وی نیز هست.
کتاب «فرهنگ طیفی»، از این حیث که ما را با مترادفات گوناگون و متعدد واژههای فارسی آشنا میکند، فرهنگ بسیار ارزشمند و مفیدی است. وقتی فهرستی چون «راز، سرّ، رمز، کُد، پسوورد، پارادوکس، متناقض نما…» یا «سکوت، خاموشی، خموشی، آرامش، سکون، درنگ، بیصدایی، اختناق…» مقابل رویمان باشد، فقط یک واژۀ مناسبتر را از آن میان بجای واژۀ دیگر برنمیگزینیم، بلکه از طریق دستیافتن به مفهوم دقیقتر، به معنای مشخصتری هم میرسیم.
البته کتاب بهصورت «تزاروس» تدوین شده است، یعنی ترتیب قرار گرفتن واژهها برحسب الفبا نیست، بلکه برحسب معانیِ آنهاست؛ مثلاً فهرست مدخلهای آغازین کتاب به شرح زیر است: «۱. روابط مجرد (شامل زیرمدخلهای: وجود، رابطه، کمیت، نظم، عدد…»، «۲. فضا (شامل زیرمدخلهای: فضای عام، بُعد، شکل، حرکت)»، «۳. ماده (شامل زیرمدخلهای مادۀ عام، مادۀ غیر آلی…)»… اما به نظر من این شیوۀ تدوین واژها، عملاً استفادۀ چندانی ندارد، زیرا استفاده از ترتیبهای معنایی معمولاً دشوار و گیجکننده است، اما خوشبحتانه کتاب در پایان دارای نمایۀ الفبایی مفصلی است (از ص ۴۴۳ تا ۷۳۱) که خواننده را بهراحتی به سوی واژههایِ مترادف و مرتبط موردنظرش راهنمایی میکند.
من خیلی دیر این کتاب را کشف کردم، اما در یک سال اخیر که درگیرِ کارِ ترجمۀ سنگینی بودم، بسیار از آن بهره بردم، و استفاده از آن را به دوستان عزیزم توصیه می کنم.