امید توشه
روزنامه شرق
زمانی در مطبوعات ایران مانند بسیاری دیگر از حرفهها، شیوه استاد-شاگردی معمول بود و باید ماهها در تحریریه به عنوان کارآموز تجربه کسب میکردی تا در نهایت تشخیص داده میشد که لیاقت نشستن بر صندلی تحریریه را داری یا خیر؛ شیوهای که مبتنی بر آموزشهای تجربی از قدیمیترهای روزنامهنگاری بود. با گذشت سالها و افزایش کمی رسانههای خبری رفتهرفته نیاز به جذب نیروهای جوان و تازهکار به چنان ضرورتی بدل شده که کارآموزی در حال تبدیل شدن به سنتی فراموششده، است. علیاکبر قاضیزاده جزء اولین روزنامهنگارانی است که پس از تحصیل در رشته ارتباطات و روزنامهنگاری وارد تحریریه شد. در آخرین سالهای دهه ۴۰ که اولین فارغالتحصیلان رشته روزنامهنگاری وارد تحریریه شدند، روزنامهنگارهای باسابقه اعتقادی به آموزشهای علمی رشته ارتباطات نداشتند و معتقد بودند روزنامهنگار باید در کوران کار آبدیده شود و بیاموزد. با قاضیزاده، روزنامهنگار و مدرس رشته ارتباطات که علاوه بر تألیف و ترجمههای گوناگونی که در زمینه روزنامهنگاری داشته و ۴۵ سال سابقه روزنامهنگاری مستمر را نیز در کارنامه دارد، درباره وضعیت روزنامهنگاری در ایران و کارآموزی در مطبوعات به گفتوگو نشستیم.
جایی گفته بودید در اواخر دهه ۴۰ که وارد تحریریه کیهان شدید، برخورد قدیمیترها با جوانانی که تازه وارد این حرفه میشدند خوب نبود. البته به نظر میرسد جو عمومی جامعه در آن سالها همین اعتقاد به شیوه استاد-شاگردی بود که در حرفههای دیگر هم وجود داشت. اما چرا شما تعجب کردید؟ توقع داشتید به عنوان جوان دانشگاهرفته، برخورد بهتری را شاهد باشید؟
آموزش روزنامهنگاری سه پایه مشخص دارد که میتوان روی پایه مثلث نشانش داد. در رأس این مثلث آموزش است؛ یعنی از طریق آموزش اصول کلی روزنامهنگاری مانند مصاحبه، خبر، گزارش و باقی اصول کلی روزنامهنگاری را بفهمد و بلد باشد. رکن دوم که حتی به نظر من میتواند رتبه اول را داشته باشد، تجربه (شخصی) است. تجربههایی را که یک روزنامهنگار قدمبهقدم، سوژه به سوژه و در سالها با آنها برخورد میکند و از مجموع آنها یاد میگیرد تجربهای میدانم که بسیار ارزشمند است. ما به تجربه میفهمیم وقتی به صحنه تصادف رفتیم باید به چه بخشی توجه کرده و چه چیزی را مخابره کنیم؛ شاید مانند کارآگاههای پلیس. کسی که امروز وارد تحریریه شده، حتی اگر دکترای روزنامهنگاری هم داشته باشد، بدون تجربه، روزنامهنگار توانمندی نخواهد بود؛ اما بهاصطلاح رکن سوم، یادگیری از بزرگترهاست؛ یعنی من در تحریریه از کسانی که بیشتر از من کار کرده اند و چند سال زودتر روزنامهنگار شده اند آن دو رکن دیگر را فرا بگیرم. مطابق قاعده، کسی که بیشتر از همه در آن سرویس بداند، دبیر شده؛ البته من روی این موضوع بحث دارم که آیا واقعا الان دبیر سرویسها به این شکل انتخاب شدهاند یا خیر، اما اصولا دبیر و سردبیر باید آن کسانی باشند که به ما تجربههایشان، دانستههایشان و مهارتهایشان را منتقل کنند. حالا برمیگردم به سؤال؛ ما اولین گروهی بودیم که از دانشکده به تحریریه آمدیم. بدون ملاحظه میگویم آن زمان مصطفی مصباحزاده، صاحب و ناشر کیهان، این هوش و فراست یا این آیندهنگری را یا به اعتقاد برخی، این حماقت را داشت که احساس کند برای مؤسسه کیهان اواخر دهه ۴۰ که هنوز آن کیهان بزرگ نشده بود، باید یک دانشکده یا یک مرکز آموزش تأسیس کند. از دل همین تفکر، دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی تأسیس شد. او در سال ۱۳۴۶ با سرمایهگذاری شخصی و کمک از این سو و آن سو، محلی خرید و دانشکده علوم ارتباطات و روزنامهنگاری را که الان زیرمجموعه دانشکده علامه طباطبایی است تأسیس کرد. البته این مؤسسه چند بار اسم عوض کرد. ابتدا نامش دانشکده روزنامهنگاری و سینماتوگرافیک بود و بعدها مؤسسه عالی ارتباطات اجتماعی شد. اسم آخرش همین است که الان به آن شناخته میشود.
یعنی سال ۴۹ که شما وارد تحریریه کیهان شدید جزء اولین فارغالتحصیلان دانشکده بودید که پا به تحریریه میگذاشتید؟
بله. البته همه کسانی که درسشان تمام شد، به تحریریه نیامدند؛ اما همان تعداد وقتی که وارد تحریریه شدیم، بههیچوجه با استقبال خوبی مواجه نشدیم و خیلی هم با ما زاویه داشتند. پیرمردهای آن زمان که اگر رفتهاند خدا رحمتشان کند و اگر هم هستند خدا حفظشان کند، معتقد بودند روزنامهنگاری دانشکده و مدرسه نمیخواهد. میگفتند هرکس آمد و یاد گرفت، کار میکند و مگر ما دانشکده رفتیم؟ خودشان هم با افتخار میگفتند که از توزیع، فروش یا کار در چاپخانه به تحریریه رسیده اند و به زعم خودشان پلهپله کار را یاد گرفته بودند؛ اما من بعد از گذشت این همه سال، هنوز هم مطمئن نیستم که حرفشان درست بود یا نه (میخندد). مثلا ما یاد گرفته بودیم لید یا گزارش باید اینطور و آنطور باشد یا در مصاحبه باید اول این کار را کنیم و دوم آن کار را، بعد پرسشها را دستهبندی کنیم. در دانشکده به ما اینها را یاد داده بودند؛ اما قدیمیهای تحریریه معتقد به این حرفها نبودند و میگفتند: «این حرفها چیه، برو بشین روبهروی سوژه و باید سؤال خوب بپرسی». خودشان یک اصطلاحی داشتند، میگفتند روزنامهنگار باید «سؤال درآر» باشد؛ یعنی سؤالی بپرسد که سوژه مجبور به حرفزدن شود. معتقد بودند اگر در دانشکده این را یاد نمیدهند دیگر به چه دردی میخورد. ما در چنین فضایی وارد تحریریه شدیم. بله، همان طوری که گفتید تحریریهها استاد و شاگردی بود. فرقی با مسگری و لحافدوزی و نمیدانم کلهپزی و خیاطی آن زمان نداشت، همین جوری بود.
زمانی که نسلی از روزنامهنگاران در دوره اصلاحات وارد تحریریهها شدند، قدیمیترها از برخوردهای نامناسبی میگفتند که خود آنها در ابتدا با آن روبهرو شده بودند اما نسلهای بعدی خیلی راحت میآیند وارد تحریریه میشوند. فکر کنم شما بیش از همه با این برخوردها روبهرو بودهاید؟
من وقتی وارد تحریریه کیهان شدم، جوانی بودم که از سن خودم هم کوچکتر به نظر میرسیدم. ریزنقش بودم و نوجوان به نظر میرسیدم. آن زمان به من حتی اجازه نشستن روی صندلیهای تحریریه را هم نمیدادند. البته مشکل شخصی با من نداشتند و این سنت کار بود. خدا رحمتش کند، روزنامهنگاری جنوبی در کیهان بود به نام آقای «گلهداری». قد بلندی داشت و یکریز هم از آن سیگارهای همای نازک میکشید. میخواهم تعریف کنم که برخورد با ماها چطور بود؛ مثلا با تلفن صحبت میکرد و بدون آنکه به من نگاه کند، با دست اشاره میکرد بیا. من هم باید بدوبدو میرفتم. بعد یک دسته کاغذ نوشتهشده میداد دستم و بعد با پشت دست اشاره میکرد، برو. (میخندد) حالا من باید چهکار کنم؟ دستت درد نکند، اما منظورت چیست؟ به کی بدهم؟ بیندازمش دور یا نگهش دارم؟ یعنی حتی این محبت پدرانه و بزرگوارانه را نمیکردند که بگویند من این دستنوشته را چه کار کنم. باید خودمان میفهمیدیم. دون شأن خود میدانستند با ما همکلام شوند. یادم است که یک بار در اوج خستگی جرئت کردم و روی یک صندلی خالی نشستم. یک عزیزی که بعدها با هم بیشتر آشنا شدیم، با دست اشاره کرد بلند شو. این جای نشستن تو نیست. سالها بعد، شاید ۲۵ سال بعد از همین دوست عزیز پرسیدم خب این چه رفتاری بود که شما با ما میکردید؟ ما جوان بودیم و غرور داشتیم و این چه کاری بود؟ گفت سنت کار تحریریه این بود که آنقدر تو را اذیت میکردند که مطمئن میشدند تو اینکارهای و میخواهی پای این کار بایستی. میخواستند ببینند از تحریریه عبور نکردهای که حالا بگویی ما یک چای هم اینجا بخوریم، ببینیم چهجوری است؛ بلکه آمدهای تحت هر شرایطی بمانی. باید نشان میدادی که طاقت داری.
با این ایده موافقید؟
به نظر من، در روزنامهنگاری این حرف نکته مهمی در خود دارد. نمیخواهم پز بدهم به آنجور رفتارها، اما بعدها دیدم حرف درستی میزنند. من الان در دانشکده این مشکل را با دانشجویانم دارم؛ بچهها خیال میکنند روزنامهنگاری یک کار با لذت و آسان است. مینشینی، کلیک و تایپ میکنی و آخر سر هم پرینت میگیری و خلاص. کولر و چای هم که دائم هست. آن زمان اینگونه نبود؛ شما تصور کن تلفن همراه، فکس و تلفن راه دور هم نداری. ما برای اینکه بدانیم در مرز مثلا خوزستان چه خبر است، یک صبح تا ظهر صفر میگرفتیم تا خط آزاد شود و زنگ بزنیم به یک بقالی در خرمشهر که برود نماینده ما را خبر کند و او دو کلمه به ما بگوید آنجا چه خبر است. در این شرایط، نشستن پشت میز بیمعنا بود؛ یعنی میخواهم بگویم چنین فضایی بود. بزرگترها هم چیزی نمیگفتند، باید خودت کشف میکردی و میفهمیدی. البته چند سال بعد، مثلا در اوایل دهه ۵۰ وضع خیلی بهتر شد؛ برای اینکه ما جوانان فارغالتحصیل دانشکده آنجا اکثریتی پیدا کردیم. مصباحزاده هم اصرار داشت که باید بچههای فارغالتحصیل در تحریریه کیهان باشند و هرطور شده، هر چیزی را که یاد گرفته اند آنجا پیاده کنند.
فکر میکنید با توجه به وضعیت فعلی مطبوعات ایران، آن روش بتواند پاسخگو باشد؟
نه، الان روزگار عوض شده است.
یعنی کارآموزی برای نسل جدید روزنامهنگارانی که وارد تحریریهها میشوند، لازم نیست؟
چرا؛ من معتقدم آن شیوه دیگر الان جواب نمیدهد. نه جوانان ما آن فضا را تاب میآورند و نه فضای مطبوعات ما به علت گسترش کمی، چنین رفتارهایی را میطلبد. ببخشید این را میگویم، بههیچوجه قصدم توهین نیست، اما جوانان تازهکار الان نه آن معصومیت دوره ما را دارند که طرف یک کاغذ بگیرد بالای سرش و تو حدس بزنی منظورش چیست، نه واقعا دیگر لزومی دارد. چراکه اتفاقی رخ داده است؛ آن زمان تعدد و تکثر رسانهها اعم از سایت و خبرگزاری، بولتنها، خبرنامهها تا مجلات و روزنامهها مانند الان نبود. الان فضای تحریریهها خواهان نیروهای تازه است و نیاز به نیروی جوان دارد. اواخر دهه ۷۰ و با آغاز دوره اصلاحات این تکثر به وجود آمد. جوری هم شده که فارغالتحصیلان رشتههای پولساز جذب تحریریهها نمیشوند؛ آنهایی میآیند که بیرون بازار کار ندارند. بنابراین روزنامهنگاری الان مانند دروازههای باز یک شهر به تعداد زیاد آدم جذب میکند. حالا اینکه همه میمانند یا میروند، بحث دیگری است.
این رفتوآمدها در نهایت به کلیت روزنامهنگاری ایران ضربه وارد کرده است؟
چند وقت پیش به دیدار یکی از دوستان که مدیر روابط عمومی یکی از این وزارتخانههای بزرگ مملکت است، رفته بودم و داشت آلبوم مصاحبههای مطبوعاتی را نشان میداد؛ منظورش وزرایی بود که تغییر کرده بودند. اما برای من جالب بود که در کنفرانسهای خبری شش سال اخیر، این خبرنگارانی که دور میز کنفرانس خبری نشسته بودند، در عکسها تکراری نبودند. یعنی در بازههای زمانی ششماهه هم تغییر کرده بودند. درحالیکه آن زمان محمد بلوری که حوادث کار میکرد، هنوز هم دارد حوادث کار میکند؛ یک پیرمرد ۸۰،۷۰ ساله، هنوز دنبال کار حوادث است. بچههایی که دنبال طنز میرفتند هنوز هستند و آنهایی که هنری بودند مثل حسامی، هنرینویسی بود که به رحمت خدا رفت. اما الان طرف میآید، میبیند روزنامهنگاری شغلی است که دعوا و ناامنی در آن زیاد است و بعد حقوق اندک و هزار مشکل دیگر. هیچ چیز آباد ندارد و برای همین اولین جایی هم که پیدا کند، حتی اگر مسئول تکثیر در روابط عمومی در فلان اداره کوچک دولتی باشد، میرود. خب شما در این فضا چگونه میخواهید آموزش به شیوه استاد و شاگردی بدهید؟ به چه کسی میخواهی آموزش بدهی؟
کسانی که قرار است بمانند.
این وضعیت نیاز به نیروی تازه نمیگذارد. همه کسانی که در تحریریهها مسئولیت دارند، دوست دارند با جوانان آمادهتر، فهیمتر، فرزتر و باشعورتر کار کنند به شرطی که بمانند و وقتی بمانند آن وقت میشود سرمایهگذاری کرد؛ میشود آموزششان داد. میشود سفر فرستادشان، میشود خیلی کارها کرد، ولی شما میبینید که طرف اولین باری که سختش شود، میگذارد و میرود. یک چیزی هم من باید این وسط بگویم؛ در سال ۵۳، تقریبا به دلیل قانونی که می گفت نشریات با تیراژ پایین باید تعطیل شوند، ۹۰ درصد نشریاتی قدیمی چون توفیق، مهر ایران، روشنفکر، سپیدوسیاه و خیلیهای دیگر تعطیل شدند. آن زمان اگر کسی میخواست کار مطبوعاتی کند، باید میرفت در نشریات اقماری کیهان و اطلاعات کار میکرد و روزنامه به آن تعداد نبود و جای دیگر نمیتوانست برود و در این شرایط آن مدل کارآموزی را تحمل میکرد. اما الان این طوری نیست؛ ما فقط حدود ۱۲۰ تا ۱۳۰ تا روزنامه در تهران و شهرستانها داریم. تعداد مجلات، سایتها و… هم سربهفلک میزند. برای همین نیروها مدام در حال رفتوآمد هستند و فرصت آموزش استاد و شاگردی شکل نمیگیرد.
همه مشکلات که به روزنامهنگاران بر نمیگردد؟
به نکته مهمی اشاره کردید؛ ما تا زمانی که زیرساختهای سیاسی و اجتماعی درستی نداشته باشیم، تا وقتی که حزب نداشته باشیم و تازمانیکه قانون حامی مطبوعات و حامی حقوق خبری، حقوق آگاهیرسانی که چندین رشته مختلف است، نداشته باشیم، نمیتوانیم روزنامهنگاری پویا و زنده داشته باشیم، نمیتوانیم صحبت از آموزش مناسب کنیم. آموزش به روزنامهنگار میدهند که چکار کند؟ من به او میگویم اصول خبر چیست و ارزشهای خبری کدام است. وقتی میآید کار کند اولین مانعی که با آن برخورد میکند، دبیر و سردبیرش است. متأسفانه الان بسیاری از دبیران و سردبیران اصلا نمیدانند که این حرفها چیست. مدتی قبل، در خیابان یکی از دانشجویان قدیمیام را دیدم. گلایه میکرد شما در آموزش سخت گرفتید، با اینکه الان دبیرم به من میگوید خبر را نباید با اصل موضوع شروع کنی و اول باید حاشیههایش را بنویسی. انگار یک جور انشا برای ورود به موضوع. میگفت اگر غیر از این بنویسیم خبر را رد میکنند. خب حالا من بیایم سر کلاس به بچهها لید تطبیقی و تشریحی درس بدهم؛ این دانشجو فردا باید برود زیردست سردبیری که مدیرکل اداره امور خندانکردن پستهها بوده و صبح یک حکم دادند که برو سردبیر روزنامه فلان شو. چرا تعارف میکنیم؟ نزدیک ۷۰، ۸۰ درصد رسانههای ما دولتی است. در مطبوعات نزدیک به ۹۰ درصدشان دولتی است. متأسفانه در رأس هرم تحریریه اینها هم با حکم آمدند نشستند. مانند آن سیستم قدیم نیست که طرف هفت لایه پوستش در چند دهه کنده میشد تا به صندلی سردبیری میرسید. یک آدمی مثل غلامحسین صالحیار، خدا رحمت کند یا مرحوم سمسار، در کوران فعالیت رسانهای آبدیده شده بودند و صاحبنظر بودند. قضائی یا اجتماعی و سیاسی و بزنبزن، شده بودند. عبدالرحمن فرامرزی یک نمونه بود. یک کلمه حرف میزد، آدم کلی یاد میگرفت یا محمد محیططباطبایی در تحریریه راه میرفت، سؤالی از او میکردیم و دو تا کلمه میگفت یک دنیای جدیدی برای ما باز میشد. باور کنید این را که میگویم عین واقعیت است. اما الان نه آن آدمها تربیت میشوند و نه آنهایی که زیردستش هستند یک همچنین شوقی دارند.
الان چیزی که میتوان نتیجه گرفت این است که بدیلی برای آن شیوه و آن نوع کارآموزی نیست و فضا هم این را نمیطلبد که کارآموز در تحریریه آموزش ببیند. چه کار میشود کرد؟
روزنامهنگاری امروز نیاز به دورههای آموزش درون تحریریهای دارد. امروز زمان آموزشهای کلی نیست. ما در عصر روزنامهنگاری تخصصی هستیم. دیگر نمیگویند روزنامهنگاری اقتصادی، حوادث یا اجتماعی. الان میگویند روزنامهنگاری روابط خانوادگی، روزنامهنگاری جنگهای داخلی، روزنامهنگاری سرقت، روزنامهنگاری بورس یا نفت. در حالی که اینقدر رسانهها و اخبار تخصصی شده، آموزش عمومی در دانشگاه یا مؤسسات بیرونی، کافی نیست. البته فرضمان این است که بچهها در تحریریهها میدانند خبر، گزارش و مصاحبه چیست. حالا اینها باید آموزش تخصصی ببینند و این بسته به رشتهای است که در آن کار میکنند. من معتقدم آموزش یک روزنامهنگار در حوزه نفت، معدن، بانک و بیمه باید با کسی که در مورد کودکان کار روزنامهنگاری میکند، تفاوت داشته باشد. این را بد نیست که بگویم چنین آموزشهای ریزی را بهطور سنتی روزنامهنگاران تازهوارد از بزرگترها یاد میگرفتند؛ اما ما الان آن بزرگترها را نداریم و مشکل ما این است که تحریریهها از آن بزرگترها خالی شده است.