حمید موسوی
مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی
به نقل از سایت نیلوفر
دریافته ام که “تقارن” تمدنهای جهانی جایگزین “توالی” پیشین آنها شده و تمام جابجایی های الگوهای معرفتی، تمام لایه های ذهن و شعور ( از عصر نوسنگی تا عصر انفورماتیک ) اینک حق شان را می طلبند. ساحتهای گوناگون وجود در کنارهم نشسته و از هم نشات گرفته و باهم تداخل کرده و بهم پیوسته اند.
نمیتوان بدانها صورت یک ساختار خطی را داد. بدینگونه با درهم آمیزی سبکها و درآمیختگی عناصر ناساز و اختلاط و امتزاج از هر نوع و شکل رودرروییم با نگاه به تاریخ اندیشه ها در هر سرآغازی دو پدیده ملازم میبینیم: با پیدایش هر اندیشه جدیدی اندیشه قبلی سرکوب میشود اما ناپدید نمیشود. مباحث فقط جایشان عوض میشود و در وادی خاموشان مدفون میشوند تا نوبت جلوه و جلال شان فرارسد.
شاید بجز مبحث جهانی مدرنیته که اصول برگرفته از روشنگری اش میراث کل بشریت ست، هیچ مشرب و مسلک دیگری قدرت آنرا ندارد که بقیه را تحت الشعاع خودش قرار دهد. در تاریخ بشری چنین جریان فکری بی سابقه بوده. (۳۵۵)
…. این هویت مدرن ماست که با قوه نقد همراه ست و تنها هویت متناقضی که میتواند ژرف ترین لایه های پنهان آگاهی را برملا سازد و بدان اظهار وجود بخشد و انواع ابراز بیان را تسهیل کند و زیست جهانهای اعصار مختلف را بهم بپیوندد. اگر ازین جهان همواره دگرگونی پذیر کناره جسته زیر حباب شیشه ای جای خوش کنیم و بدنبال اسلاف خیالی و اساطیر اولین باشیم، از چاله به چاه افتاده ایم و از بیحسی و بیحرکتی به تاریک اندیشی روی نهاده ایم. (۳۵۶)
…. باید پذیرفت که دیگر نه با فرهنگهای مستقل خودمدار بلکه با انواع نحوه های وجود سروکار داریم که تنها در فضای حاکم مدرنیته شکوفا میشوند. که ابراز بیان این ساحتهای وجودی که از جای خودکنده شده اند، همان گفتگوی انسان با خویشتن ست که در وهله اول مساله ای معرفت شناختی ست هرچند عواقب ناگزیر سیاسی و اجتماعی نیز درپی دارند. اینکه چنین گفتگوهایی فقط در یک سطح افقی امکانپذیرست، چون حوزه پیوندزنی و دورگه سازی (یعنی هویتهای مرزی، بارورسازی متقابل هویتها، تفکر سیار) مبانیش را از آن برمیگیرد، جلوه گر پدیده دیگری هم هست: پدیده مرقع پردازی که هنر ترکیبی روابط چندگانه را ممکن میسازد. لذا انسان امروزی راه دیگری جز پرداختن به انواع مرقع سازی ندارد ( مگرآنکه کور باشد).
با مرقع کاری خودش را در قالبی تازه ریخته منظر وجودی حیاتش را آرایشی تازه بخشیده درین دنیای آشفته به وجودش انسجام میدهد و راه به اقالیم دیگر هستی می برد…. فرهنگهای سنتی هرچند کلیتی منسجم ندارند و تکافویشان را از دست داده اند اما ما را به جهانهای دیگر معنا فرا میخوانند. این فرهنگها در فراسوی مدرنیته و فراسوی گسستهای معرفتی جهان مدرن قرار دارند. به عبارتی ضمیر جمعی بشریت را به کار میگیرند … ورود بدین اقالیم والای هستی نیاز به کلید معرفتی تازه ای دارد. درین فضای استحالات تمثیلی که فراسوی آیینه ها قرار دارد، مدرنیته میلغزد و میگریزد و تاثیرش را ازدست میدهد و در راهنمایی مان فرو می ماند.
درین فضای جدید با تجربه ای ره نشناس رویاروییم و به سازمان بندی دیگری نیازمندیم. در اینجاست که باید مهار این کشتی سرگردان را در دست گیریم. در اینجاست که گفتگو معنی دیگری می یابد نه گفتگوی بازیگوشانه فرهنگها، بلکه گفتگوی فراتاریخ. (۳۵۸) ….
پیوندها و پیوستگی های نسبی متقابل در دنیای جدید، خود را در عالم معرفت نیز به صورت تاویل و تفسیر جلوه گر میکند. با ارزش زدایی حقایق بزرگ متافیزیکی و هستی شناسی های قدیمی، نفس چندپاره انسان بدل به جریان بی پایان تاویلات گوناگون شده هر فردی جلوه های هستی را با ارزشهای ذهنی اش تفسیر میکند، ساختارهای قدیمی عقلانیت ازهم پاشیده و انسانها از بازگشت امر قدسی سخن میگویند. البته الوهیت نمیتواند با نقاب خدایان باستانی بازگردد و با قهر خودش را متجلی کند، بلکه با سستی پیوندهای قبیله ای و باز شدن بیشمار راههای انتخاب، خودش را نشان میدهد، دیگر گرفتار دوراهی لاینحل نیستیم، بلکه راه انتخاب همچون چتری باز شده و با رنگهای رنگین کمانش میدرخشد.
چشم انداز مناظر گونه گون معنوی از هر کداممان سالکی ساخته از نوع خاصش. همه زائریم اما سفر زیارتمان از جاده های کوبیده گذشته نمیگذرد، حس طلب و جستجو وجودمان را فراگرفته ولی لزوما بدنبال جام مقدس نیستیم. مطلوب مان همان مرقع پردازی بازیگوشانه بشریت ست (۳۵۸)
…. با این تفصیل گستره انتخابها که باروری متقابل فرهنگها بر دامنه اش افزوده، دور باطل هرمنوتیکی را درهم میشکند و سرزمینهای فراسوی زمان و مکان سر برمیکشند. گویی با برگرداندن زمان در طول تاریخ به عقب سفر میکنیم، گویی دفتر خاطرات بشر را برگ به برگ ورق میزنیم. (۳۵۹)
…. شگفتا که با بازپس نشینی خدایان، جهانمان جادویی تر و خردگریزتر شده و ناخودآگاه مان مملو از صور سرکوب شده، همچون آتشفشانی تازه فوران میزند و بلکه صورتهایی هم که فرامی افکند قالب آشفته ترین اشکال را به خود میگیرد: نیمه خدایی و نیمه شیطانی. همانگونه که شاهد هزاران مفهوم درآمیخته در حوزه فرهنگیم، درین فرافکنی ها هم ملغمه ای از نمادها می آفرینیم و طلسم و شمایل درهم آمیخته و جنگل انبوهی از نشانه های خویشاوند میسازند که درآن هر ترکیبی میسرست. این باز افسونی با عرفی کردن دنیا مرتبط ست که بدون عرفی شدن هرگز شاهد زایش این معبد جدید خدایان با صورتهای دورگه نمیشدیم.
در حوزه رسانه ها این وضعیت جدید به صورت مجازی سازی جلوه گر کرده و در سطح جهانی، شبکه پیوستگی را پدید آورده. بیدرنگی و بیواسطگی و همهجابودگی شبکه ها ازین واقعیت سرچشمه میگیرد که علاوه بر انقباض زمان و مکان، همه حواس باهم ترکیب شده و ادراک چندگانه حسی بما دادند. در اینجاست که شاهد ظهور یک تقارن عجیب هستیم، از سویی تمام اندیشه های سرگردان و سردرگمی که حاصل درآمیختگی بی سابقه سنتها بوده و به سویمان هجوم آورده و گونه ای فراواقعیت آفریده اند و از سویی دیگر انقلاب ارتباطات در عصر ما با تکنولوژی های جدید خود زمان واقعی را به بازی گرفته و در کنار دنیای ملموس، دنیایی مجازی ساخته ست.
با مقایسه این دو نحوه مجازی سازی (یعنی دنیای رویاها و رویتهای اسطوره ها و فرشته ها با دنیای دستاورد عصر کامپیوتر که به صورت دیجیتالی کردن و اینترنتی متجلی شده) درمی یابیم که با دو دنیای موازی هم مواجهیم که هرگز در یک سطح و ساحت واقعیت برهم منطبق نمیشوند. (۳۵۹) …. مجازی سازی با تبدیل واقعیت به واقعیت حاد و حتی به شبیه سازی توهم زایی میکند درحالیکه آن دیگری توهم را به صورت تخیل خلاق درمیآورد که همان فرشته شناسی ست…. این دو نحوه مجازی سازی شباهتی چشمگیر به هم دارند و هردو بیجا و مکانند و بیوطن، و در هر دو مورد با مهاجران سیار مواجهیم، …. این شباهتها نشان میدهد که انسان مدرن شیفته امر ناملموس و دلبسته آینگی و تناسخ اشکال ست. دنیای معاصر با انتقال اطلاعات با سرعت نور دوباره افسون شدگی را کشف کرده، رویای قدیمی همه جابودگی، اینک محقق گشته. (۳۶۰)
این به هم پیوستگی رسانه ها و انسانها و فرهنگها و هویتهای چندگانه، دنیای رنگارنگی از آمیختگی ها ساخته که پرنقش و نگارتر ازان به تصور نمیآید. در این منطقه دورگه و برزخی، تمام سطوح آگاهی متمرکز شده و درون هم لغزیده و دیدگاههای ترک خورده تاریخی روی هم افتاده و باهم تداخل کرده و دنیایی میسازند که انسجامش همانقدر نیازمند قوه سازنده تخیل ست که شقاقهای مشوش واقعیت….
در آینده شاهد بهره گیری موفق ازین منطقه برزخی خواهیم بود که سطوح گوناگون معنی از کهن ترین تا جدیدترین صور با هم برخورد میکنند، البته لازمه اش آنست که کنار هم شان قرار دهیم و فاصله مان را حفظ کنیم و هشیارانه دل به بازی آینه های بازتابنده بسپاریم، بر مغاکها پل زده همزیستی شان را با بکارگیری نیروی بالقوه شان تسهیل بخشیم…. در آینده باید تمامی رسوبات گذشته را دوباره در قالبی منسجم درآورده رابطه گفتگویی را کشف کنیم که آنها را به هم میپیوندد و ارزش آمیزش افقها را برملا میسازد.
اینهمه تکلیف توانفرسایی ست که بر دوش نسلهای آینده ست که محکوم به زندگی در جهان چندفرهنگی اند و آمیزش افقها و باروری متقابلشان، گویی نحوه طبیعی وجودشان ست.(۳۶۱) …. همانند ادبیات جدید پیرامونی که با جسارتی بی نظیر، حظ اش را ازین چشم انداز خیالی دنیای باروری های متقابل برده. علاقه به موجودات دورگه پیوندی در حوزه ادبیات ازینجا ناشی میشود که اینک این منطقه میانجی با آفریدن اشکال و صورتهای جهشی، برای خودش دنیایی مستقل شده و قلمرو خلاقیتی جدید که درآن باروری متقابل حاصل بهره گیری بیسابقه از عالم خیال است.
این نویسندگان خود موجودات دو رگه ای هستند که یک پایشان در فرهنگهای ماقبل تاریخشان هست و پای دیگرشان در استحاله ها و دگردیسی های آینده…. همانند گوته که پندارش ماده مواد ایونی، روح جهانی افلاطون، کمال ارسطو، طبیعت خلاق و مخلوق اسپینوزا، مونادهای لایبنیتس و حکمت شلینگ همگی جمع اند، ولی تمامی این عناصر پراکنده را ایده دگردیسی به یکدیگر میپیوندد. این اندیشه اصلی گوته است و همین است که او را جزء جداناپذیر تداوم حکمت جاویدان و نیز جزیی از آن رمز و راز کهن وحی مسیحی کرده است. شاید تقدیر نسلهای آینده، استحاله دوگانه ست: تجدید جوانی و تغییر صورت.
برشهایی از کتاب آمیزش افقها، تدوین از محمدمنصور هاشمی، نشر فرزان روز، چاپ دوم.
*با تصحیح خطاهای تایپی متعدد (ظاهرا کسی در سایت مرکز دایره المعارف متن را نخوانده و صرفا کپی کرده است) و تعدیل فعلهای وصفی بسیار.