سعید منافی
مسری نگاه
سعید منافی / فرانک قنبرعالی
تبریز: نشرستوده، ۱۳۹۵
لوکوربوزیه، معمار سوئیسی، خانه را ماشینی برای زندگی تعریف کرده است، ولی خانههای او با تکنولوژی مبتدی طراحی شدهاند و هیچ شباهتی به ماشین ندارند. این در حالی است که معماران “های-تِک” دید ماشینی دارند. از نظر آنها ماشین فقط یک سمبل نیست. بلکه منبعی از تکنولوژی، تصور و خلاقیت است. به صورت انبوه تولید میشوند، متحرک و قابل حمل هستند و از مواد مصنوعی مانند فلز، شیشه و پلاستیک ساخته میشوند. اینها خصوصیاتی هستند که به نقاط مرجع معماری “های-تک” تبدیل شده. در واقع این سبک نامش را از کتاب جان کرون و سوزان اسلزین گرفته است:
High-Tech: The industrial style and source book for the home
نویسندگان دو روزنامهنگار معماری هستند و کتاب آنها در نوامبر ۱۹۷۸ در نیویورک منتشر شده است.
ریچارد راجرز ، معمار بریتانیایی، در مصاحبهای عقیدهی خود دربارهی معماری “های-تک” را چنین بیان میکند: ایدههایی که معماری میکنیم، از خیلی لحاظ ریشه در باورهای ما دارد و به این ربط پیدا میکند که ما ساختمان را مثل یک کتاب بخوانیم. برای اینکه ساختمانی خوانا باشد، باید جریان ساختن آن قابل روئیت باشد…
خانه از قدیمیترین دستساختهای انسان به حساب میآید اما با نقل بخش بسیار کوچکی از تاریخ معماری میتوان نتیجه گرفت که خانه مسیر تکاملی را طی کرده است و این تکامل و تعامل با شرایط موجود ادامه خواهد داشت. نه تنها خانه بلکه بسیار ابداعات بشری در حال رشد و توسعه هستند. در حوزهی تولید کتاب نیز تغییراتی شکل گرفته است. کتاب تنها به شیوهی سنتی منتشر نمیشود. برای نوشتن نیاز به کاغذ و قلم معمولی نیست. کتابهای الکترونیکی بخشی از این تغییرات هستند. از ساختار تولید کتاب که بگذریم محتوا نیز به نوعی با ابزار جدید و مدرن تولید میشود و بحث در این مورد هدف این نوشته نیست که در جریان گذاشتن تجربهای جدید است با مخاطب در حوزهی داستان نویسی.
سبکهای ادبی با وجود تنوع و پیچیدگی خاص خود، امر داستان نویسی را اما همچنان به شکل اولیه تکرار کرده است. نویسنده روی میز کار خود به تنهایی شروع به خلق اثرش میکند در هر سبکی که به آن گرایش دارد. حتی فارغ از مکاتب و سبک ادبی به سیاق خودش و مستقل از فرمهای تعریف شده مینویسد. به تنهایی و بینیاز از تشکیل تیم و اعضای اجرایی. هر چه تولید اثر سینمایی نیازمند مشارکت بسیار زیاد متخصص و تکنسین و … است به همان اندازه در خلق اثر ادبی تنهایی موج میزند. اگر نوع خلق اثر ادبی دچار تغییر شود تنهایی موجود نیز دچار تغییر خواهد شد. از بهترین اتفاقاتی که میتوان در حوزهی رمان به آن اشاره کرد از باب نزدیک شدن به دموکراسی، تاثیر گرفتن ادبیات از موسیقی بود. کلمهی پولیفونی به معنای چندآوایی یا چندصدایی است. پولیفونی یا چند صدایی از قرن نهم میلادی در اروپا مرسوم شد و شیوهای ست که در آن دو یا چند صدا در قالب ملودیهای مستقل اما در ساختاری واحد باهم مشارکت میکنند که هر کدام از این ملودیها حرکت و روند خاص خود را در قالب یک مجموعه دارند. اما “چندصدایی” در ادبیات، مفهومی مشخصتر، فراگیرتر و گستردهتر از معنای عام آن در موسیقی و دیگر هنرها دارد. میخائیل باختین ( ۱۹۷۵ـ۱۸۹۵) نظریه پرداز روسی یکی از شناختهترین شخصیتهایی است که دربارهی این نظریهی روایی، نظریات شفاف و مشخصی دارد.
با وجود چنین اتفاقی در ساختار روایی رمان همچنان همه چیز در دنیای نویسنده جاریست. تنهایی محض در پروسهی آفرینش اثر ادبی.
چهار سال پیش بود. دست به یک تجربه زدم. با دوست نازنینم علی مینویی. ایشان متن های کوتاهی با عنوان لیلی مینوشت که بسیار ناب بودند. تقاضا کردم که در صورت موافقت برای هر قطعه ادامهای نیز من در دنیای خود برای لیلی بنویسم. در پایان کار متن زیبایی از قلم درآمد و در حد ده قطعه نوشته شد و در آرشیوهای شخصی باقی ماند. در همان ایام ۸۹ کار جدیتری با سرکار خانم مرضیه آرمین شروع کردم و اسم داستان نیز انتخاب شد با همین شیوهی دوئت. داستان معاشقه روی خطوط. اما متاسفانه این داستان نیز به مرحلهی چاپ نرسید و در آرشیو شخصی بایگانی شد.
در سال ۹۲ با سرکار خانم آزاده دواچی رمانی با عنوان دیرمات خلق کردیم که در مراحل بازنویسی دیرمات داستان مسرینگاه شکل گرفت و زودتر از دیرمات نیز تمام شد. مسرینگاه، ارتباط بین شاعر و نویسنده را روایت میکند که در آن هر دو شخصیت واقعی هستند. در مرحلهی نوشتن این اثر دو جایگاه قابل تجربه میشد. وقتی روایت مربوط به شخصیت یکی از راویان میشد، جایگاه آفریننده و وقتی ادامهی روایت را از قلم همقلمنویس میخوانی جایگاه مخاطب تجربه میشود. داستانی با چند راوی. شخصیتهایی واقعی و قابل لمس.
سیمون دوبوار در مقالهی « توانایی ادبیات» میگوید:« ادبیات فعالیتی است که بوسیلهی انسانها و برای انسانها صورت میگیرد تا جهان را بر آنها آشکار کند و این آشکار کردن خود به منزلهی عمل است.» داستان مسرینگاه دو روایت متفاوت دیگر هم دارد با عنوان: زاشعر* چهارمین با سه راوی و زاشعر پنجمین با دو راوی. زاشعر پنجمین پایان روایت مسرینگاه است. آشکار شدن هستهی اصلی داستان و شفاف شدن دنیای روایت شده. دلیل عملی کردن ایدهی دوئت در حوزهی ادبیات داستانی، درک و تجربهی بهتر و نزدیک از تعریف فعالیت ادبی بود با رویکردی متفاوت؛ تجربهی زیست ادبی منحصر بهفرد که بیشک سرشار از لحظات ناب میبود. کتابها و مقالات زیادی در مورد ارتباط موجود بین آثار ادبی و مخاطب نوشته شده و در حال نوشته شدن است و من در جستجوی دنیای جدید در حوزهی خلق اثر ادبی بودم که یک گام مانده به مخاطب قرار گرفته بود. تجربهی فرمی جدید در خلق اثر ادبی. ارتباط بین دو راوی مستقل در یک اثر مشترک با دو رویکرد متفاوت به متن. دو نگاه متفاوت و برخی سطرها متضاد.
در دنیای موسیقی دو محورِ تجربه شده وجود دارد. هنرمندی که به تنهایی و بیهمراهی هنرمند دیگری شروع به نواختن میکند و هنرمندانی که باهم و در یک مجموعه شروع به نواختن میکنند. روایت در این دو محور به گونهای خاص اتفاق میافتد. در فرم اول، نوازنده قطعهای را چه بداهه و چه از قطعات ساخته شده اجرا میکند و به نوعی فردیتِ شخصیتی خود را حفظ کرده و حتی احساسات و درک و دریافتهای خود را نیز بیان میکند اما وقتی جمعی از نوازندگان قطعهای مشترک را اجرا میکنند بیشتر به سمت هماهنگ شدن با احساس و منطق موجود در قطعه پیش میروند و به جهتی میتوان گفت فردیت خود را به نفع جمعیت تشکیل شده فدا میکنند و هر چه قدر این فردیت کمرنگتر میشود اثر خلق شده از هماهنگی بیشتری برخوردار میشود.
دونوازی اتفاقی رایج در دنیای موسیقیست و قطعات زیادی برای این نوع از تولید صدا ساخته شده است اما به ندرت در دو نوازی بداهه نواختن اجرا شده است. این اتفاقِ ندرتی از مهمترین فصلهای جدایی روایت در فرم ادبیاتی دوئت و موسیقی است البته به نظر من. چرا که داستان مسرینگاه کاملا به صورت بداهه نوشته شد و داستان به تدریج خود را از بین نوشتهها معلوم کرد در لحظاتی مشترک با حفظ فردیت هر دو راوی.
در مدت زمان خلق مسرینگاه که نشر ستوده آن را منتشر کرد فضای بکر دیگری نیز قابل زندگی میشد. راوی علاوه بر روایت، مخاطب نیز میبود و تجربهی همزمان مخاطبی که میتواند در روند داستان نقش ایفا کند.
———————-
*کلمه زاشعر – که قاعدتا باید ذا-شعر باشد- درست به نظر نمی رسد ولی عینا نقل شد. نویسنده در پیامی به راهک نوشته است: «زاشعر یک اتفاق است. اتفاقی که باعث زاده شدن شعر می شود.» در این صورت باید زادشعر باشد.