وردی که سیزیف می خواند!

ابوالفضل مروجی

دوات

یادداشتی بر آثار “رضا قاسمی” به بهانه‌ی انتشار “سرهنگ میکا و گربه‌اش”

 

چرا اینهمه فرق می‌کند تاریکی با تاریکی؟ چرا تاریکی تهِ گور فرق می‌کند با تاریکی اتاق؟ … فرق می‌کند با تاریکی تهِ چاه؟ … فرق می‌کند با تاریکی زهدان؟ – رضا قاسمی. چاه بابل. پاره ی صفر.

بر کوه اصفهان چاهی است قعر آن پدید نیست. کودکی در آن افتاد. به روزگار اسحاق سینجوری. و وی پادشاه بود. دلتنگ شد و مادر وی جزع می کرد. مردی را از زندان به در آورد که مستوجب قتل بود و در زنبیلی نهاد و فرو فرستاد به شرط آنکه تا هفت روز برکشند. هفت روز می‌رفت و وی سنگی در زنبیل داشت فرو افکند و سه شبان روز گوش می‌داشت هیچ آواز بر نیامد. و وی را بر کشیدند. گفتند: چه دیدی؟ گفت: ظلمت! – محمد ابن محمود همدانی. عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات.

رضا قاسمی به ظلمت اشاره می‌کند. گرچه اشاره‌هایی دریغ‌مند جابه‌جا در آثار او حسرت تاریکی و امن زهدان را یاد آوراند، اما به راستی چرا اینهمه فرق می‌کند تاریکی با تاریکی؟ فهم درد جدایی از زهدان می‌تواند به درک سرمای دهشتناک و احساس بیگانگی عمیق شخصیت‌های  آثار قاسمی کمک کند، اما او در لایه‌ای دیگر از ظلمتی عمیق می‌گوید که جهان انسان‌هایش را دربرگرفته است. ظلمتی که با فهم بیهودگی آغاز می‌شود و بارزترین نشانه‌ی آن “زوال” است. زوال اعتماد راویان به جهان و سازوکارهایش. جهانی که سخت یاس‌آور است تنها به این دلیل که مدام در حال تغییر است. تغییراتی چنان سریع که با خود بیگانگی و ترس می‌آورند.

بیگانه شدن با انسان‌ها و حتی اشیاء در آثار او به طرز درخشانی نمود دارند. این بیگانگی حتی به مکان‌ها نیز رسوخ می‌کند و آنها را از هر معنایی تهی می‌کند. به خاطر دارم که اولین بار واژه “نامکان” را قاسمی در کتاب “از” هایش پرداخت و از آن در داستان کوتاه “نامکانی در اشغال کبوترها” استفاده کرد. دیگر از این، زوال “تن” و” بدن” راوی به عنوان مجموعه‌ای آشنا و دردسترس، نیز نمود بسیار بارزی یافته در آثار او. تنی که با شکنجه‌ی روان می‌فرساید و ذره ذره تحلیل می‌رود، گاه با اعمال جراحی مثله می‌شود و از شکل می‌افتد و گاه حتا فراموش می‌شود، و آنجاها که راویان به واسطه‌ی نوعی هوشیاری و تحریک پذیری بسیار بالا بروز زوال را حس می‌کنند وسواس‌ها آغاز می‌شود.

این وسواس‌ها اشاره‌های غیرمستقیم نویسنده به نزدیکی فاجعه هستند. وسواس در شستن ظرف، وسواس در کشیدن سیگار، حساسیت به صداهای اطراف، وسواس در نظم و ترتیب اشیاء. گویی شخصیت‌های او به طرز نومیدانه‌ای می‌کوشند دنیایی را که هر لحظه در حال فروافتادن و سقوط است با اعمال معصومانه‌ی خود حفظ کنند گرچه از همان شروع صدای درهم شکستن و سقوط این دنیا به گوش می‌رسد. آنها بیهوده سعی در نگه‌داری آن دارند.

این” رنج” بیهوده‌ی نهان در لابه‌لای سطور گاه به طرز درخشانی خود را می‌نماید. رنج بیهودگی زیستن در دنیایی ساقط شده، نه در طول زمان، بلکه از ازل. دنیایی که انگار به طرزی ازلی و ابدی محکوم به سقوط است و نشانه‌های این نفرین در جای جای تاریخ آن به روشنی خود را نشان می‌دهند. به یاد دارم که او در همان کتاب “از” ها تصویری ساخت از اندام سلاخی شده و بی‌سر گوسفندی که در آن قلب همچنان مشغول کار خویش بود. تصویری به غایت تکان دهنده از معنای بیهودگی. او جهان را این‌گونه تصویر می‌کند. انسان قاسمی درمی‌یابد که بیهوده سعی در تبیین و تفسیر این جهان بی “سر” می‌کند. او می‌داند که رنجش بیهوده است و ناچار آن را بر دوش می‌کشد. رنج بیهوده‌ی نگاهداری، چنگ انداختن به چیزهایی که لامحاله در حال سقوط‌اند. رنج بیهوده‌ی باورهایی که رنگ می‌بازند. حتی رنج بیهوده‌ی شناختن، شناختن دنیایی که با صد رنج شناسا شده و اکنون یک شبه می‌تواند کاملا ناشناس و بیگانه بنماید. او می‌داند و بر دوش می‌کشد تا باز در اوج  همچون سیزیف فاجعه را بر نوک قله رها کند و باز و باز و باز… اما، این سیزیف خاموش نیست. او بر دوش می‌کشد و زیر لب زمزمه می‌کند، وردی را که می‌داند مانع از وقوع محتوم فاجعه نخواهد گشت. 

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته