راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

پلاسکوی نشر؛ وقتی دزد خانگی است

م. کتابگزار
کانال جهان کتاب

یک هفته از واقعه‌ای گذشت که هنوز حیرت و هراس آن به پایان نرسیده است. ساختمان ستبر و زشتی که نیم‌قرن در دل بافت تاریخیِ تهران به‌ظاهر محکم و استوار ایستاده بود، در چند دقیقه به تلّی از آهن و سیمان بدل شد. هنوز معلوم نیست که این هیولا چند انسان را به کام خود فرو برده و چند آتش‌نشانِ ازجان‌گذشته را قربانی خود ساخته است…

اما تأثیری که این حادثه بر شهروندان آگاه گذاشت دور از انتظار بود. بسیاری این فاجعه را نماد و نشانه‌ای از «فروپاشی»، آن هم فراتر از تنها یک ساختمان، می‌بینند. آن را نفیر هشداری می‌دانند خطاب به مردم و مسئولان، تا فرصت‌ها را دریابند. امروز همه از «پلاسکو»های بعدی یاد می‌کنند. در هر گوشه از کشور و هر عرصه از حیات امروز ایران «پلاسکو»هایی هست که فروریختن‌شان هزار مرتبه فاجعه‌بارتر است.

مردم می‌گویند پس از دهه‌ها ناکارآمدی مدیران، اغتشاش و ولنگاری در دولت و ملّت، فساد مالی و اداری، ظاهرسازی و سودجویی، بی‌اعتنایی به هشدارهای متخصصان، بر صدر نشستن چاپلوسانِ بی‌مقدار و منزوی شدن کارشناسانِ دلسوز … باید منتظر رویدادهای مشابه و بدتر بود. آن‌قدر که قدرت‌مداران به دنبال یافتن مقصر ـ و در واقع کسب فرصت‌ و از میدان به در کردن رقبای خود ـ هستند، مردم نیستند. امروز کمتر کسی تنها شهرداری و دولت را مقصر می‌داند. همه از مسئولیت مالکان و کسبه ساختمان می‌گویند که احتمالاً بسیاری از آنان توجهی به اخطارهای مکرر دستگاه‌های مسئول نمی‌کردند، مقررات را زیر پا می‌گذاشتند و دم را غنیمت می‌شمردند، و حاضر به رعایت اصول ایمنی و پرداختن هزینه آن نبودند. مردم به‌خوبی مسئولیت تجهیز نشدن آتش‌نشانی کلان‌شهر تهران را با این همه ساختمان بلندمرتبه و خطر دائمی زمین‌لرزه درمی‌یابند، اما مسئولیت هیئت مدیره و مالکان و ساکنان ساختمان «پلاسکو» را هم ناچیز نمی‌شمرند…
حالا این ماییم و این ساختمان «پلاسکو»ی نشر ایران. ساختمانی که هم مغشوش است و هم بی‌رونق. دائم بر پایه‌هایش کلنگ می‌خورد و به لرزه می‌افتد و ما صدای ضربه‌ها را می‌شنویم، اما خود را به ناشنیدن زده‌ایم. مشکل تنها سانسور و رکود پایان‌ناپذیر بازار کتاب نیست. ساختمان نشر ما از انبوه کالاهای بنجل و تقلّبی و قاچاق و دزدی گرانبار شده است. کالاهای قلبی که دارند جای کالاهای اصیل را می‌گیرند. هم کپی کردن از روی کتاب‌های دیگران، سرقت ادبی، ترجمه‌های دروغین و … به راه است و هم تکثیر غیرمجاز کتاب‌های پرفروش، و بساط‌هایی که درست رو به روی آخرین بازماندگان کتابفروشی‌های غیردرسی خیابان انقلاب جا خوش کرده‌اند و نفس آن‌ها را بریده‌اند.

به این‌ها اضافه کنید تولید انبوه سیاه‌مشق‌های نازلی را که سودجویانه و به هزینه پدیدآورندگان بی‌استعداد ولی پولدارشان چاپ شده‌اند و به ضرب و زور نام و آرم ناشرانی سر از بازار کتاب درآورده‌اند که خود را «ناشر تخصصی شعر» و «ناشر تخصصی داستان» و… می‌نامند. این شعرها و داستان‌های بنجل که حتی با آرم ناشران معروف به بازار راه می‌یابند مخرّب‌اند. آن‌ها هم سطح ادبیات معاصر را پایین می‌آورند و هم سلائق جامعه کتابخوان را. هم خوانندگان حرفه‌ای و جوانان دوستدار ادبیات را دلزده می‌سازند ـ که «اگر شعر و داستان این است، من که بهتر می‌گویم و می‌نویسم…!»ـ هم انتشارشان جفا در حق استعدادهای واقعاً خلاقی است که از پس هزینه چاپ و «حق‌آرم» یک «ناشر تخصصی» و مخارج برگزاری مجالس خُنکِ «رونمایی» (با حضور فلان بازیگر و بهمان فوتبالیست) برنمی‌آیند. این تولید انبوه عرصه را بر مؤلفان و مترجمان حرفه‌ای هم تنگ کرده است. کم نیستند مترجمانی که در برابر هجوم متقلّبان سپر انداخته‌اند و از خیر کار بی‌ارج کتاب گذشته‌اند.

کتاب‌های تقلّبی و به اصطلاح «قاچاق» فقط در بساط کنار خیابان فروخته نمی‌شود. کتابفروش عضو «اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران» چرا به خاطر چند درصد سود بیشتر با دزد قافله همراه می‌شود و به ستمی که بر پدیدآورنده اثر و همکار ناشرش می‌رود بی‌اعتناست؟ ناشری که ترجمه رونویسی شده از کتاب همکارش را منتشر می‌کند چه درکی از کسب و کار تقلّب‌آمیز و یا همبستگی صنفی دارد؟ مغازه تکثیری که در جوار ناشران خیابان انقلاب، با دریافت مقداری وجه رایج، کتاب‌های همسایگانش را تکثیر می‌کند چرا خود را مصون از تعقیب می‌بیند؟ تکثیرهای غیرمجاز را چه کسانی به‌جز شماری پخش‌کننده متقلّب و ‌اغلب تازه‌کار بین کتابفروشان توزیع می‌کنند؟ کتابفروشان چرا با این متقلّبان معامله دارند؟ نهادهای صنفی ناشران چرا قدمی برای آگاه‌ ساختن جامعه و مجازات اعضای متخلّف خود برنمی‌دارند؟ هر اتحادیه‌‌ای مسئول حفظ سلامت صنف خویش است. نامه‌نگاری به مقامات و تظلّم‌نامه نوشتنِ جمعی چه حاصلی دارد؟ وقتی دزد خانگی است، از پاسبان سر خیابان چه کاری ساخته است؟

ساختمان «پلاسکو» فروریخت و همه را در ماتمی پایدار فرو بُرد. باشد که از خواب گران برخیزیم و فکری به حال «پلاسکو»های دیگرمان کنیم.
«… پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
چون که بد دردی‌ست این خواب گران»
همرسانی کنید:

مطالب وابسته