یادداشت کتابفروش؛ «دختری که نتوانست پسر شود»

سعید منافی

تمرکز‌گرایی همیشه با خود خیر و برکت به همراه نداشته است. تجسم می‌کنم عالی‌جنابان کلمات که هیچ رغبتی به نام بردن از ایشان چه زن و چه مرد ندارم، آثار خود را به جای سپردن به چند ناشر مطرح پایتخت، به ناشران بی‌نام و نشان و حتی ناشران شهرستانی می‌سپردند. ناشرانی که در جای جای شهرهای ایران به زور سر پا مانده‌اند. اسم عالی‌جنابان محترم تضمین کننده فروش اثر بود و برآورده شدن خواسته مادی را نیز سبب می‌شد. کاری که آقای بهرام بیضایی در نشر آثارشان در ایران انجام داد یک نمونه مثال زدنی بود. چنین برخوردی در نشر آثار باعث یک اتفاق بزرگ‌تر می‌شد. اعتباری که نشرهای محترم به واسطه اسم این بزرگواران صاحب شده‌اند تقسیم می‌شد بین تمام ناشران ایران. همین تمرکز‌زدایی دستاورد بهشت‌واری به همراه می‌داشت. شاید کم‌تر شاهد رشد بی‌منطق و بی‌رویه نشرهای رنگارنگ در پایتخت می‌شدیم. ناشرانی که چون اسلاف خود از نظر شکل فرهنگی هستند اما به‌واقع بنگاهی اقتصادی.

بنگاه اقتصادی بودن نشر اتفاق بدی نیست. بایستی هم چنین باشد. خیلی هم خوب است اما به شرط آن‌که همین را صاحب نشر پشت نقاب فعالیت فرهنگی پنهان نکند. نشرهای تازه‌رس مورد توجه کتاب اولی‌ها و یا سایر پدیدآورانی قرار می‌گیرد که چند اثر منتشر شده داشته‌اند چرا که کتاب در تهران یعنی مرکز اتفاقات فرهنگی و هنری کشور منتشر می‌شود و از شرایط و شانس بهتر و بیشتری در توزیع و مطرح شدن برخوردار خواهد شد. بماند که همین تمرکز‌گرایی غیر‌منطقی و به ‌شدت ضدفرهنگی سیستم توزیع و پخش کتاب را نیز تحت‌تاثیر مخرب خود قرار داده است. شرکت‌های پخش رغبتی به پخش و توزیع کتاب‌های ناشران شهرستانی ندارد.

ناشران تازه‌رَس به هیچ کتابی نه نمی‌گویند چون هزینه تولید کتاب را از پدیدآورنده به‌ تمامی و با تمام بی‌رحمی به صورت نقد دریافت کرده‌اند و بعد از منتشر شدن هیچ مهمی در کار نیست. مبلغ مورد نظر گرفته شده است. مهم این است. ناشران تازه‌رَس هر کتابی که بشود هزینه تولید آن را در سریع‌ترین وقت ممکن به دست بیاورد انتخاب می‌کنند و دست‌آخر ما هر روز شاهد نویسندگانی می‌شویم که خود را اینکارۀ ذاتی پنداشته‌اند.

تا به حال کتابفروشی به خاطر ندارم که خود را با چنین مواردی درگیر کند. شاید اگر کتابفروش‌ها خود را وارد این جریان می‌کردند کمی اوضاع بهتر می‌شد. شاید کتابفروش بتواند هم ناشر را به پرسش بگیرد به واسطه کیفیت کتابی که تولید کرده است و هم پدید آورنده را به‌ واسطه میل به نشر اثرش.

برای کتاب “دختری که نتوانست پسر شود” مراسمی با محتوای معرفی پدیدآورنده، سمیرا سامع، در کتابفروشی ترتیب داده شد. کتاب ایشان انتخاب شد برای فروش و حضور در قفسه کتابفروشی. اما این انتخاب داستان خودش را دارد.

نشر مایا نخست به عنوان ناشر کتاب های شعر کار خود را آغاز کرد. دست اندرکاران نشر نیماژ که به ‌عنوان ناشر تخصصی کتاب‌های شعر کار خود را آغاز کرده بود، پس از چندی، در کنار شعر به سراغ ژانر داستان هم رفتند و شاخه تخصصی انتشار کتاب های شعر را به انتشارات «مایا» واگذار کردند.

اما نشر مایا صرفا به کتاب شعر نپرداخت چنانکه کتاب «دختری که نتواست پسر شود» را زیر عنوان “پنجره داستان امروز” و در سال ۱۳۹۵ منتشر کرد. کتابی با ۵۸ صفحه با قیمت روی جلد ۷۰۰۰ تومان.

مواردی در شکل ظاهری کتاب بود که باید با ناشر در موردشان حرف می‌زدم. از پشت تلفن پرسیدم روی جلد کتاب بر چه مبنایی انتخاب شده است؟ گفتند پیشنهاد و اصرار نویسنده بود. گرافیک کتاب شانسی برای درخشیدن بین حتی سه عنوان کتاب دیگر را ندارد چه برسد به اینکه در ویترین شانس خودش را محک بزند. از نویسنده اثر پی‌گیر شدم. ایشان گفتند طرح را یکی از دوستانشان زده‌اند و این همان طرح نیست رنگ آن را تغییر داده‌اند و حتی اسم کس دیگری را به جای ایشان برای طرح روی جلد در شناسنامه قید کرده‌اند.

از ناشر پرسیدم بی‌نظمی موجود در داخل کتاب از کجا نشات گرفته است آیا ویرایش نهایی صورت نگرفته بود و یا نسخه نهایی برای چاپخانه با تایید نویسنده همراه بوده است؟ پشت خط تلفن جواب دادند که بلی نویسنده نسخه نهایی را تایید کرده است و مکاتبات در تلگرام طرفین قابل استناد است. در پاراگراف‌بندی، سر سطرها به شکلی که امروزه رایج است رعایت نشده است. می‌توان از این اشکال ظاهری تایپ گذشت اما با سرشاری خطِ تیره‌هایی که جای نیم‌فاصله‌ها را گرفته‌اند نمی‌شود کنار آمد. در اغلب صفحات کتاب وجود دارند. از نویسنده اثر می‌پرسم: تیراژ درج شده در شناسنامه کتاب واقعی است؟ پاسخ می‌دهد دویست جلد چاپ کرده‌اند و قرار است هشتصد جلد دیگر را نیز چاپ و توزیع کنند. لازم به ذکر است که همین دویست جلد نیز به صورت دیجیتالی چاپ شده‌اند. کاری به رقم قرار داد ندارم و نمی‌خواهم مقایسه‌ای در مورد محصول نهایی و هزینه انجام دهم که خود داستان دیگری است.

در زمان‌های دور، وقتی کتاب‌های کانون فکری و پرورشی را می‌خواندم همیشه در شناسنامه‌ آن‌ها رده سنی مخاطب لحاظ بود. اتفاقی که خیلی کم امروزه شاهد آن هستیم. البته این قسمت از شناسنامه کتاب بی‌شبیه به سریال‌ها و فیلم‌هایی که از تلویزیون پخش می‌شوند نیست. تصاویر متحرکی که هیچ محدودیت سنی در آن‌ها قید نشده است.

داستان «دختری که نتوانست پسر بشود» اثری است خوب برای گروه سنی ۱۳ الی ۱۷ سال و با آن فضای غالب جنسیتی زنانه با جرات تمام می‌توان گفت جذاب برای دختران ۱۳ الی ۱۷ سال و چه خوب می‌شود که پسران همین رده سنی هم این کتاب را بخوانند.

داستان به مشکلات جنسیتی دختر بودن توجه کرده است و نویسنده از نهایت تکنیک داستان‌نویسی که می‌توانست بهره ببرد، جابه‌جا شدن در اتفاقات با روشن کردن عود بود. راوی همیشه در حال شکایت کردن است. مسائلی را طرح می‌کند که برای عموم قابل درک و روزمره است. کتاب در کمتر از ۴۰ دقیقه قابل خواندن است و این به لطف نداشتن لایه‌های زیرین متن و نبود مؤلفه‌ خاص زبانی محقق می‌شود. مدت‌ها بود چنین کتابی را در رده سنی ذکر شده مطالعه نکرده بودم. اگر نویسنده اثر شخصا اعتقاد بر این داشتند که داستان ایشان برای رده سنی خاصی نوشته نشده است و مخاطب را عمومی در نظر گرفته باشند حق دارند. چرا که باید ناشر از هوش خود بهره می‌جست و برای لحظه‌ای کتاب «نامه به فرزندی که هرگز زاده نشد» به قلم فالاچی را به ذهن می‌آورد و نتیجه می‌گرفت که ایشان موارد طرح شده در داستان «دختری که نتوانست پسر بشود» را بسیار جامع به قلم آورده است.

«دختری که نتوانست پسر بشود» دومین اثر چاپی خانم سمیرا سامع است. اثر اول او با عنوان «انعکاس» از نشر ندای شمس و در سال ۱۳۹۳ منتشر شده بود.

هرچند به عنوان کتابفروش مراسمی جهت معرفی خانم سمیرا سامع برگزار نمودم اما کتاب «دختری که نتواست پسر بشود» کیفیت چاپ مناسبی ندارد. کاش ایرادات اساسی را در آن هشتصد نسخه که قرار است چاپ بشود رفع کنند.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته