پنجاه سال گذشت و فروغ هنوز هم از زمانه‌ جلوتر است

فاطمه امین زاده

از وقتی مصاحبه اخیر درباره فروغ فرخزاد را دیده ام بهت و غم رهایم نمی کند. باور نمی کنم فروغی که در زندگی خیلی از ما یکی از تاثیرگذارترین ها بوده است ۵۰ سال پس از مرگش اینطور ناقص و سطحی سوژه قصه پردازی شود. این روزها طوری به زندگی و شعر فروغ نگاه می کنند انگار می خواهند از دل آن عاشق بودن، عاشقانه دیدن و عاشقانه گفتن هم مردی ارزشمند و والا جستجو کنند که لابد فروغ هر چه از شعر و شعور دارد را هم مدیون آن معشوق باید باشد.

از اصل چه اهمیتی دارد که معشوق فروغ فرخزاد که بوده و دارای چه خصوصیاتی است؟ معشوق فروغ هر کسی که باشد باید برای فکر و شعور و نقش اجتماعی اش جدا از عشق فروغ شناخته شود. اما ارزش کدام عشق و شعر عاشقانه ای را با شناسایی معشوق می سنجند؟

این عاشق است که جسارت و شجاعت عاشق بودن و عاشقانه دیدن را فراتر از معادلات روزمره زندگی پیدا می کند. این فروغ است که از آن نگاه و شعله های عاشقانه درونش که منحصر به زندگی فردی اش هم نیست، برای شعرش و بیانش الهام می گیرد و به تمام کلیشه های جنسیتی و طبقاتی اطرافش بی اعتناست. این فروغ است که برای بسیاری از زنان نسل من از زنی می گوید که میخواهد منفعل نباشد و در کشف و شهود خودش از زندگی و انسان و عشق شجاعانه و عاملانه قدم بردارد.

فروغ شاعر چند عاشقانه سطحی نبوده است که حالا اینطور به سلاخی زندگی فردی اش نشسته اند. فروغ زنی است که با تمام کلیشه ها و تحمیل های جامعه اطرافش جنگیده است و تسلیم تعاریف سنتی یا ظواهر مدرن نشده است تا خودش باشد تا خودش را پیدا کند تا خودش را بیان کند. فروغ زن تسلیم ناپذیری است که در برابر تلخی های زندگی اش تسلیم نشده و تا آخرین لحظه حیاتش در حال مبارزه بوده است. فروغ محصول یک بستر حاضر و آماده برای فروغ شدنش نبوده بلکه خشت به خشت تکاملش را در زندگی و شعرش با پرسشگری و سرکشی و عصیان به دست آورده است.

اما مگر می شود فروغ بود و ناامید نشد؟ مگر می شود فروغ بود و افسرده نشد؟ مگر می شود فروغی که به آنچنان درک ظریف، عمیق و انسانی ای از زندگی رسیده است در میان آنهمه دروغ، دورویی و تظاهر اطرافش احساس غم و غربت و تنهایی نکند؟ مگر می شود فروغ بود و نسبت به ظلم، فقر، بی عدالتی، مردسالاری و سایر زشتی های جامعه اطراف بی تفاوت بود و غمگین نشد؟

این تنزل دادن دردهای عمیق انسانی فروغ به یک رابطه عاشقانه با بالا و پایین های فصلی متداول، غم انگیزترین نوع سلاخی زندگی انسانی مثل فروغ است. این یک نگاه مردسالارانه سنتی و بیرحم است که می خواهد فروغ را هم زنی طبیعی، ساده و سطحی معرفی کند و در قالب کلیشه رایج زن که موجودی است مغلوب بالا و پایین شدن های احساسی زنانه و مادرانه بگنجاند.

و می شود فروغ باشی و جامعه اطرافت حتی پس از ۵۰۰ سال این میزان با تو بیگانه باشد و در خلوتت یا شعرت گاهی خسته و ناامید نشوی و آرزوی مرگ نکنی؟

آنهم فروغی که هنوز ۵۰ سال پس از مرگش هم از زمانه جلوتر است…

همرسانی کنید:

مطالب وابسته