صدایی که شنیده نشد؛ انقلاب و خوش بینی به آینده

حسام سلامت

«صدایی که شنیده نشد» عنوان کتابی است که به بازنشر پژوهش‌های تجربی‌ای اختصاص دارد که در سال‌های آغازین نیمه‌ی اول دهه‌ی ۱۳۵۰ برای شناخت نگرش‌های اجتماعی و فرهنگی مردم ایران انجام گرفت. یافته‌های کتاب تصویر کم‌وبیش روشنی از جامعه‌ی ایرانِ سال‌های منتهی به انقلاب به دست می‌دهد. همین قرابت زمانی‌‌ پژوهش‌ها به برهه‌ی انقلاب اهمیت تاریخی آنها را دوچندان می‌کند، چرا که انقلاب را در آینه‌ی نتایج این پژوهش‌ها می‌توان با شفافیت بی‌مانندی به تماشا نشست. با اینهمه زمانی که گزارش یافته‌ها و نتایج در سال ۱۳۵۴ منتشر شد توجه چشمگیری برنیانگیخت و با اینکه در همایشی دانشگاهی در شیراز عرضه شد و موضوع گفتگو قرار گرفت چنانکه درخورش بود به دید نیامد و صدایش چنانکه شایسته‌اش بود شنیده نشد.

در نهایت یافته‌های علی اسدی و مجید تهرانیان، که طراحی و اجرای پروژه بر عهده‌ی آنها بود، در گوشه‌وکنارها باقی ماند و خاک خورد تا سالها بعد عباس عبدی و محسن گودرزی آنها را از پستوها بیرون بکشند و به شکل عمومی منتشر کنند. برخی از یافته‌های این تحقیقات از حیث نسبت‌شان با انقلابی که ۳ سال بعد می‌رفت تا جامعه‌ی ایران را زیرورو کند براستی شگفت انگیزند. یکی از این یافته‌های «عجیب» به تصور پرسش‌شوندگان از آینده‌ی فردی و جمعی‌شان مربوط می‌شود. از پرسش‌شوندگان پرسیده شد (۴۴۲۰ نفر از مناطق شهری و روستایی در سراسر ایران) که فکر می‌کنند خودشان و جامعه‌ی ایران، هر یک جداگانه، در گذشته، حال و آینده در چه پله‌ای ایستاده‌اند. پرسش‌شوندگان می‌بایست یکی از اعدادِ بین ۱ تا ۱۰ را انتخاب می‌کردند، ۱ گویای بدترین و ۱۰ نشان‌دهنده‌ی بهترین وضعیت. نتایج جالب است: پرسش‌شوندگان به طور میانگین وضعیت گذشته‌ی خود را ۳، وضعیت حال حاضر خود را ۵ و وضعیت آینده را ۷ ارزش‌گذاری کرده‌اند. به بیان دیگر، تصور عمومی این بود که هم خود و هم جامعه در سال‌های اخیر مسیر رو به پیشرفتی را طی کرده‌اند و آینده عمیقاً امیدوارکننده است و می‌توان به آن خوشبین بود.

با مرور چنین نتایجی آیا به ذهن آدمی خطور نمی‌کند از خود بپرسد جامعه‌ای که آینده‌ی خود را کم‌وبیش روشن ارزیابی می‌کند و کشور را رو به پیشرفت می‌فهمد چرا می‌بایست ۳ سال بعد دست به اجتماعی‌ترین انقلاب قرن بیستم بزند؟

در بخشی دیگر از پرسش‌نامه از مردم پرسیده‌ شده است مهمترین عامل ترقی افراد در جامعه‌ی ایران چیست؟ ۵۶ درصد پرسش‌شوندگان پاسخ داده‌اند تحصیلات، ۱۵ درصد به پشتکار فردی اشاره کرده، ۱۱ درصد ثروت را مهم دانسته و ۵ درصد به موقعیت و نفوذ خانوادگی رأی داده است. به تعبیر دیگر، چیزی بالغ بر ۷۰ درصد جامعه به «عاملیت خود» در فرآیند پیشرفت باور داشته است.

پرسش دیگری که می‌تواند برای بحث‌مان راهگشا باشد به راه‌حل پرسش‌شوندگان برای رفع و رجوع مشکلات شهر و روستاشان مربوط می‌شود. ۳۴ درصد پاسخ داده‌اند را‌ه‌حل اقدام دولت است، ۹ درصد به همکاری دولت و مردم اشاره‌ کرده‌اند، ۳۰ درصد راه‌حل‌هایی غیر از این دو را برشمرده‌اند، ۱۳ گفته‌اند نمی‌دانیم چه باید کرد و تنها ۱ درصد بر این باور بوده‌اند که کاری نمی‌شود کرد. اگر یافته‌های دیگر را عجالتاً کنار بگذاریم – که البته بسیار حیاتی‌اند و هر تحلیل بسنده‌ای از جامعه‌ی پیشاانقلاب می‌بایست آنها را جدی بگیرد و در ارزیابی‌اش وارد کند – آیا این نتایج تصویری از یک جامعه‌ی دستخوش انقلابی‌شدن به دست می‌دهند؟

کمی پیشتر از سر تعجب پرسیدیم که چطور ممکن است جامعه‌ای که افق امیدوارکننده‌ای پیش روی خود می‌بیند به این صرافت بیافتد که دست به انقلاب بزند. پاسخ احتمالاً این است که به دلیل همین امید به آینده. اتفاقاً انقلاب‌ها از دل مردمی که خود را در بن‌بست می فهمند و آینده را در میان دیوارهای حال حاضر محصور می‌دانند برنمی‌آید. از سوی دیگر، جامعه‌ای که به این صرافت افتاده باشد که باور کند زندگی‌اش را نیروهایی به کلی مستقل از خود او اداره می‌کنند و ابتکارها، تکاپوها و ایستادگی‌های او در نهایت اثری بر روند امور نخواهد داشت به احتمال زیاد بیشتر به راهی برای سازگاری محافظه‌کارانه با شرایط خواهد اندیشید تا تدارک‌دیدن راهی برای «تغییر جهان». آنجایی که از یک طرف «گشودگی آینده» در کار است و از طرف دیگر باور به «عاملیت انسانی» وجود دارد و جامعه فکر می‌کند برای حل مسائل‌اش «می‌توان کاری کرد»، شرایط ذهنی دست‌‌زدن به یک «کنش بزرگ» – که می‌تواند انقلاب باشد یا هر چیز دیگر – مهیاست. اینکه شرایط عینی نیز تا چه پایه جور باشند و سرنوشت این کنش نهایتاً سر از کجا درآورد، موضوع دیگری است.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته