مهسا رمضانی
روزنامه ایران
در روزهای برگزاری نمایشگاه کتاب، همه به طریقی میکوشند تا وضعیت کتاب و کتابخوانی را با دادن آمارهایی از سرانه مطالعه، شمارگان کتاب، وضعیت نشر و… مورد ارزیابی قرار دهند و نتیجه بگیرند که وضع مطالعه در جامعه ما اسفبار است! اما به نظر میرسد این آمارها، تنها گوشهای از سناریوی کتاب در ایران را به نمایش میگذارد و شاید مبنای درستی برای قضاوت در مورد «وضعیت کتاب در ایران» نباشد. میتوان کتاب را از رهگذر «مسأله خواندن» فهم کرد؛ اینکه چقدر جامعه ما یک «جامعه خوانا و نویسا» است؟ از این رو، هدف ما در این میزگرد، نقد کتاب نیست بلکه به نحوی «نقد خود ما» است و پرسش از اینکه آیا نوع فرهنگ خوانش ما، «کتاب» را به «مسأله» بدل کرده است؟ دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزشعالی و دکتر نعمتالله فاضلی، دکترای مطالعات فرهنگی و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعاتفرهنگی در این میزگرد ما را همراهی کردند. آنچه در ادامه میآید، ماحصل این گپوگفت است که میخوانید:
با توجه به سیطره «روزمرگی» و «لذتجویی» بر زندگی ما و گسترش رسانههای جدید، آیا باید از «مسأله شدن کتاب» در فرهنگ امروز سخن گفت؟
مقصود فراستخواه: پنج نگرانی در ارتباط با کتاب دارم؛ البته از جنس «حدیث نفس» است یعنی دغدغههایم است و درصدد اثباتگرایی نیستم. نخستین نگرانی ام تقلیل کتاب به «ابژه» است یعنی کتاب به یک «محصول» فروکاسته شود؛ در حالی که در کتاب، اصل بر «سوژگی» است یعنی «نویسنده» و «خواننده» به مثابه سوژه مدنظر قرار گیرند. وقتی کتاب «ابژه» شود به محصولی برای «فروش» و برای شمارش و نمایش (در نمایشگاه و در منازل) بدل میشود. نگرانی من این است که کتاب به معنای یک معرفت و آگاهی به «صنعت» تقلیل پیدا کند. به تعبیر جرج زیمل، جامعهشناس، کتاب یک صورتبندی از محتوا است و اگر این شکل بخواهد بر محتوا سوار شود و بر آن سایه اندازد، محتوا را در پرده گذاشته و باعث بروز مشکلاتی خواهد شد. بنابراین آن سوژه سرکشی که میخواهد معنا ببخشد، خبر بدهد و به زندگی عالم و آدم سرک بکشد؛ یعنی «خواننده» و «نویسنده» جای خود را به سوژه سربه زیر و فرتوت و افسرده میدهد.
نگرانی دوم من این است که کتاب یکسره یا حداقل عمدتاً به یک «کالای خصوصی» تقلیل پیدا کند یعنی کتابهایی ساخته شود که هیچ حضوری در حوزه عمومی نداشته باشد و طنینی از آنها در حوزه عمومی نپیچد. بهعنوان مثال اعضای هیأت علمی برای ارتقای خود کتابهایی تولید میکنند اما این کتاب «کالای خصوصی» آنها است. برخی پولدارها برای خودنمایی، برخی مدیران برای حفظ سمت و ارتقا از پلههای سازمانی از طریق رانتهای دولتی کتاب تولید میکنند ولی واقعیت این است که چنین کتابهایی در «حوزه عمومی» چندان حضور و بروزی ندارد و بیشتر کاری خصوصی و ابزاری برای رفع حوائج مادی و شخصی است.
نگرانی سوم من این است که کتاب به مثابه یک «اثر» نباشد. کتاب به مثابه یک «اثر» سطحی از فاعلیت در آن وجود دارد و «ظهور یک معنا» است؛ خبر از یک «رویداد» و «واقعه» میدهد و به تعبیری «اثر انگشت مؤلف» است. کتاب تا یک جایی «اثر» است بعد در جریان متنیت و بینامتنیت قرار میگیرد؛ وقتی من کتاب مینویسم تا اینجا اثر من است بعد شما که آن را میخوانید به آن، عمل خواندن نیز اضافه میشود و به «متن» تبدیل میشود و به عالم «بینامتنیت» ورود میکند و آن وقتی است که ما تحلیلاش میکنیم و اینچنین به دنیای «بیناذهنی» ورود میکند و آن زمانی است که خواننده سعی میکند به دنیای مؤلف سرک بکشد و آن را تفسیر، نقد یا تحلیل نشانهشناسی کند.
با توجه به این معنایی که از کتابخوانی بهدست دادید، فکر میکنید اکنون در جامعه ما کتاب هنوز یک «اثر» است؟
فراستخواه: در جامعه ما دیگر کتاب «اثر» نیست. «اثر» یک خصوصیت دراماتیک دارد و کتاب هم طبیعتاً از این خصیصه باید برخوردار باشد. بر این اساس، کتاب یک رنجنامه یا شوقنامه است؛ یک «زایش» است. وقتی میگوییم کتاب به مثابه یک «اثر»؛ یعنی نویسنده یک خصوصیت شهرزادگونه و قصهگویی دارد.
بنابر توصیف شما، پس کتاب با «خواندن»، کتاب میشود؟
فراستخواه: دقیقاً همینطور است؛ کتاب با «عالم کتابخوانی»، کتاب میشود یعنی وقتی «اثر» تبدیل به «متن» شود اما گاهی، کتاب در «آگاهی اجتماعی» گم میشود. اگر کتاب یک «اثر» نباشد دیگر یک «رسانه» هم نیست. وقتی میگوییم کتاب یک اثر است یعنی، فراتر از یک رسانه و مدیا است چون رسانه ممکن است در حد یک «ابزار» تلقی شود در حالی که کتاب عین «ارتباط» است. وقتی کتاب مینویسید یکی از وضعهای ارتباطی در کتاب اتفاق میافتد و یک حالت مانیفستی و بیاندهی شکل میگیرد. سوژه، همان پریرویی است که تاب مستوری و بیخبری ندارد و چون نمیخواهد مستور بماند، مینویسد.
اما نگرانی چهارم، این است که کتاب نه تنها به مثابه یک «اثر» نباشد ،که حتی به مثابه یک «متن» هم نباشد. این نگرانی خیلی جدی است و به زمانی اطلاق میشود که متن خوانده نمیشود و «عمل خواندن» در جامعه ضعیف شود. وقتی سوژهها سر به زیر شدند دیگر نه عمل نوشتن جدی است و نه عمل خواندن. در نتیجه کتاب دیگر «متن» نیست چون «متن» وقتی است که خوانده میشود و کثرت معنا ایجاد میشود و دنیای «میان ذهنی» و «میان متنی» به وجود میآید.
بر این اساس، کتاب هست اما متن نیست، یک محصول است اما ارزش دلالتپردازی ندارد. وقتی کتاب یک اثر به شمار میرود که ارزش دلالتگری داشته باشد. وقتی کتاب یک متن است ارزش دلالتپردازی دارد. وقتی که صدای مؤلف در جامعه چندآوایی میآید و درگیر میشود آن وقت است که آن متنیت به وجود میآید و در واقع حتی آن مالکیت معنوی هم اینجا به یک ملک مشاع «آگاهی» میپیوندد، یعنی ما یک مالکیت معنوی شخصی در کتاب داریم وقتی که کتاب، یک اثر است ولی وقتی خوانده میشود و نقد و تفسیر میشود و ارتباطهای میانمتنی و بینامتنی و بینذهنی ایجاد میشود یک ملک مشاع آگاهی بینامتنی ایجاد میشود و مالکیت معنوی مشاع به میان میآید.
نگرانی پنجم من این است که کتاب فرومایه شود. این به معنای این نیست که کتابهای فاخر نداریم بلکه زمانی است که کتابها «فرومایه»، «نمایشی» و «اهلی» میشوند.
چه زمانی کتاب «اهلی» میشود و دیگر چموش نیست؟
فراستخواه: آن زمان کتابهای ما «اهلی» میشوند که دیگر ما نیازی به بررسیها و ممیزهای ارشاد نداریم؛ خودمان میدانیم چطوری بنویسیم که مشکلی ایجاد نشود و خودسانسوری به وجود میآید، یا کتاب «بیخطاب» میشود. گاهی کتابهایی را ورق میزنم و احساس میکنم هیچ «خطابی» در آن نیست؛ یعنی کتاب هست ولی «بیمخاطب» شده است. این به نظر من ساکت شدن و فرومایه شدن کتاب است.
اینها، پنج نگرانی است که تصور میکنم بخشی از مسألهمندی کتاب در جامعه است.
دکتر فراستخواه نوعی روایت پدیدارشناسانه از کتاب بهدست دادند؛ اینکه در جامعه اکنون ما کتاب به لحاظ معنایی چه موقعیتی پیدا کرده است. جناب فاضلی، شما موقعیت امروز کتاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
نعمتالله فاضلی: برای اینکه بتوانم این موقعیت را تا حدودی توصیف کنم باید از یک چشمانداز تاریخیتری به بحث، نظر کنم و آن ایران معاصر است. از نظر من، کتاب نوعی «رسانه» است؛ رسانهای که به صورت مکتوب رمزگذاری میشود و در شرایط وسیعی انتقال مییابد و به نوعی این رسانه، بخشی از مسئولیت شکلدهی به حوزه عمومی را برعهده دارد.
دکتر فراستخواه بدرستی به ابعاد مختلف حاشیهای شدن کتاب در حوزه عمومی اشاره کردند. ما کتاب، نویسنده، ناشر، کتابفروشی، بازاریابی، شرکتهای پخش، چاپخانه، صحافی، ویراستاران، مترجمان و…. زیادی داریم و طبیعتاً باید حوزه عمومی از این شبکه بزرگ، گرمی، شور و معنا یابد.
در دنیای ارتباطات امروز، «کتاب» بهعنوان یک رسانه چه نقش ویژهای را میتواند برعهده گیرد؟
فاضلی: در دنیای معاصر که رادیو، عکاسی، سینما و تلویزیون و فضای مجازی قرار است که همه فضای ارتباطی ما را درگیر کنند، مسئولیت «رسانه کتاب» ایجاد و انتقال یک نوع فهم انتزاعیتر، عمیقتر و سنجیدهتر و شکل دادن به یک گفتوگو جدی است؛ قابلیتی که مثلاً رسانه تلویزیون، سینما و عکاسی از آن برخوردار نیست. کتاب مخزن یا معدنی است که در آن بهترین گفتهها، شنیدهها و دستاوردهای فکر بشر یافت میشود.
کتاب در جامعه امروز ما چقدر توانسته این رسالت را به انجام رساند؟
فاضلی: معتقدم با وجود اینکه امروز، کتاب بیشتر چاپ میشود، توزیع بیشتری دارد، نهادهای بیشتری را درگیر میکند و بخش بیشتری از سرمایه مادی و معنوی را صرف میکند اما به «تقویت عمق اندیشه فلسفی حوزه عمومی» کمکی نمیکند و باید پرسید که چرا این گونه شده است؟ آیا کتاب توانسته به جامعه امکان بازاندیشی انتقادی درباره خود، تاریخ و موقعیتش را بدهد؟ شاید برخی معتقد باشند که کتاب این کار را کرده است ولی من معتقدم ما تحولات زیادی را تجربه کردهایم اما این «رسانه کتاب» نیست که تحولات را جلو میبرد بلکه روزنامهها، تلویزیون و رادیو و شبکههای مجازی است که با توجه به قابلیتها و مأموریتهای خاص خود، جریانهای جامعه را پیش میبرند.
کتاب یک رسانه «سوژگی» است؛ به این معنا که هم «نویسنده» باید فعال باشد و هم «خواننده»؛ در حالی که رسانه تلویزیون رسانه سوژگی نیست و بیننده نیاز به دقت، تمرکز و تأمل انتقادی ندارد و «تصویر» خود را به مخاطب تحمیل میکند و او را به سرگرمی وامیدارد؛ در حالی که مواجهه با کتاب باید در یک محیط آرام و با یک آمادگی جسمی و روحی صورت گیرد چون به قول دکتر فراستخواه میخواهیم از خود یک «اثر انگشت» به جا بگذاریم؛ این اثر دو معنا دارد یک معنایش «نویسنده» است که میخواهد امضای خود را خلق کند و معنای دیگرش، «جامعه» است که میخواهد اثر بگذارد. دلیلش این است که کتاب امکان «تفکر انتزاعی» را ایجاد میکند و به ما این امکان را میدهد که مشارکت کنیم و به جای انفعال و واپسنشینی از حوزه عمومی، مردم را به حوزه عمومی وارد میکند.
چرا «رسانه کتاب» در جامعه ما به حد کفایت «نقش سوژگی» خود را ایفا نکرده است؟
فراستخواه: معتقدم، پنج عالَم برای سپهر کتاب مشکل ایجاد میکند؛ عالَم معاش، عالم شفاهی، عالم مجازی، عالم سیاسی و عالم مصرفی.
در خصوص «عالم معاش» باید گفت که شاخص فقر جدی است و هنوز بسیاری از گروههای اجتماعی ما را گرفتار کرده است. طبقه متوسط شهری ما مرتب ضعیف میشود. این فقر محدودیت برای کتاب ایجاد کرده است. ما در جامعهمان خوشبختانه فقرپژوهانی همچون «کمال اطهاری» داریم. بر اساس گزارشهای او، بخش بزرگی از جمعیت حومه شهرهای ما در تلههای فضایی فقر گرفتار هستند و در این تلهها کتاب مهجور میشود. معتقدم «عالَم معاش» با «عالَم کتاب» همراهی نمیکند تا کتاب نوشته و خوانده شود.
«فرهنگ شفاهی» در جامعه ما نیرومند است و معتقدم این خود یک مزیت برای جامعه ما است و اتفاقاً مشکل اینجا است که این «فرهنگ شفاهی» لگدکوب میشود. با این حال، همین «عالم شفاهی» بر کتاب به معنایی که توصیف کردم سایهانداز میشود؛ آن هم به صورتی مبتذل. گاهی میبینیم که در جلسات در مورد کتابی گفتوگو میکنند ولی کتاب را نخواندهاند!
براساس آخرین آمار که مربوط به سال ۲۰۱۵ بود، سرانه مطالعه مردم هند در روز، ۱۱۲ دقیقه، در ژاپن۹۲ دقیقه، در چین ۷۴ دقیقه است و به اعتقاد من، اینها شگفتیسازهای آسیایی هستند. در انگلستان ۶۸ دقیقه، فرانسه ۶۷ دقیقه و امریکا ۶۰ دقیقه است. در جوامع مسلمان، ترکیه ۵۰ دقیقه، مالزی ۴۸ دقیقه و سهم ایران در این جدول ۱۳ دقیقه است.
متأسفانه اکنون «عالَم مجازی» هم برای «عالَم کتاب» مشکلساز شده است و وقت افراد را به سرگرمی و پرسهزنی اختصاص میدهد. من با محاسباتی که داشتم تخمین زدم که برای هر ایرانی یکونیم تلفن همراه در دست مردم هست. حال این را با وضعیت کتاب مقایسه کنید ،نفر-کتاب ما از ۵/۳ در سال ۱۳۸۵ به ۹/۱ رسیده یعنی ۲۳۰ میلیون نسخه کتاب مجموعاً در سال ۸۵ تولید میشد در حالی که اکنون به ۱۵۲ میلیون کتاب رسیده است. پس نفر کتاب برای باسوادهای جامعه ایران، ۵۰ درصد افت پیدا کرده است.
درباره «عالَم سیاست» باید گفت سیطره سیاست بر همه چیز و از جمله بر کتاب سبب شده است که کتاب در سایه بماند و در نتیجه بحث سانسور و خودسانسوری به وجود آمده است.
«عالَم مصرفی» به این معنا است که مصرفهای بسیار زیاد آن هم برای جامعهای که تولید ندارد، سبب میشود که دیگر نوبت به کتاب نرسد و کتاب مهجور بماند و دیگر در سبد خانوار جایی نداشته باشد. به زعم پساتوسعهایها «فقر مدرن» نتیجه «مصرفگرایی» است. در گذشته فقر بود اما در کنار آن، قناعت و همبستگی و ارتباط اجتماعی نیز وجود داشت و طرد اجتماعی کمتر رخ میداد اما اکنون مصرف کالاهای بنجل، جایی برای کتاب در سبد خرید خانوار باقی نگذاشته است.
فاضلی: به اعتقاد من، کار-ویژه اصلی «رسانه کتاب» این است که امکان یک نوع بازاندیشی انتقادی، گفتوگوی عمیقتر و فلسفیتر را درباره همهچیز فراهم کند به طوری که هم افراد بتوانند یک نوع تعلیم و تجربه جدیدتری داشته باشند و هم سازمانها و نهادها بتوانند براساس آن کار-ویژه کتاب، عملکردهای خود را بهبود بخشند. برای اینکه «رسانه» خوب عمل کند باید به آن «اعتماد» کرد؛ این شرط هر رسانهای است. اگر این اعتماد جلب نشود و رسانه نتواند بیطرفی خود و نمایندگی منافع ملی و جمعی را اثبات کند، هر قدر هم گسترش پیدا کند دیگر «رسانه» نیست. به نظر میرسد رسانه کتاب، در کلیت تاریخ معاصر ما با «بحران بیاعتمادی» مواجه بوده است؛ به این معنا که از یک طرف مداخله نظامهای سیاسی در ایران معاصر در مقوله کتاب باعث شده که کتاب به طور کلی این کیفیت را پیدا نکند که بر اساس خیر عمومی، نفع همگان، اندیشه اصیل، خلاقیت و یک نوع اصالت، خلق شود. این به این معنا نیست که کتاب خوب نوشته نشده است اما از آنجایی که این اعتماد جمعی به رسانه به دلیل اموری سلب یا ضعیف شده است، کتابهای خوب نیز دیگر تأثیر نمیگذارند.
نکته دوم این است که رسانه برای اینکه بتواند در جامعه کار-ویژه خود را داشته باشد، باید از یک نوع سودمندی و خیر جمعی در عمل برخوردار باشد، بر این اساس کار-ویژه کتاب در بستر تاریخ و جامعه ما، «تولید معنا» و «گفتوگو» است. اگر کتاب در تاریخ معاصر ما، نتوانسته تجربه کشورهایی همچون انگلستان، هند، فرانسه و امریکا را داشته باشد بخشی از آن به این امر باز میگردد که بخش زیادی از کتابهای ما ترجمه است. این ترجمه بودن عملاً یک نشانه از همان بیاعتمادی هم هست. چون اعتماد به تألیف پایین است ، مردم بیشتر به کتابهای ترجمه اتکا میکنند تا تألیف.
نکته سوم به مسائل فنی بازمیگردد. یک رسانه به لحاظ فنی باید قابلیتهای خاصی داشته باشد تا بتواند جامعه خود را درگیر کند. به نظر میرسد کتاب در ایران برای مدت طولانی یک رسانه باکیفیت نبوده است. هر چند که نمیتوان آنقدر صریح حکم کلی داد چرا که در دورههایی، تحولاتی رخ داد و ما توانستیم اصلاحاتی را در مورد سه نکته پیشین انجام دهیم.
نکته چهارم این است که رسانه کتاب نهادهای خودش را دارد و این نهادها باید بتوانند اعتماد و امکان مشارکت جمعی را در کل فرآیند عملکرد این رسانه ایجاد کنند؛ از جمله آموزش و پرورش، آموزش عالی، نهاد کتابخانه عمومی کشور و نهاد ناشران از جمله نهادهای مرتبط با کتاب هستند و باید مواجهه درستتری با کتاب را سرلوحه خود قرار دهند. واقعیت این است که ما کتابهای خوبی هم داریم اما نهادهای کتاب آنچنان که باید نتوانستهاند جامعهپذیری کتاب را انجام دهند، سواد کتاب را ایجاد و آمادگیها و عادتهای مطالعه را به وجود آورند تا این رسانه آن چنان که باید اثرگذار شود.
عامل آخر این است که کتاب با راهزنیهای مختلف روبهرو شده است البته این را قبول دارم که تلگرام، شبکههای موبایلی و شبکههای اجتماعی، درگیری با عمل «خواندن» به معنای «مواجهه با متن» حتی عمل «نوشتن» را بیشتر میکنند اما این عمل خواندن و نوشتن به معنای «مواجهه با کتاب» نیست؛ متنهای تلگرامی کتاب نیستند و آن کار-ویژه کتاب به معنای «فکر فلسفی جامعه» و «بازاندیشی انتقادی عمیق» را برنمیانگیزانند.
فراستخواه: آن زمان که ما دبیرستانی بودیم، نوعی درک یوتوپیک از کتاب داشتیم. نمیخواهم نوستالژیک سخن بگویم اما واقعاً ما در دهه ۵۰ و اواخر دهه ۴۰ بخشی از اوقات فراغتمان را در کتابفروشیها و در کتابخانهها میگذراندیم و کتاب، جریانی از عقلانیت را برای ما نمایان میکرد و احساس میکردیم باید کتابفروشی و کتابها را «زیارت» کنیم.
چرا ما نتوانستهایم از آن ایده یوتوپیایی بهره بگیریم که بنا داشت از طریق رسانه کتاب، «فکر فلسفی» را در زندگی جاری کند؟
فاضلی: به این بحث باید چند تبصره اضافه کنم؛ این معنایش این نیست که هیچ کتابی هیچ کاری نکرده است؛ به هر حال در دوره معاصر، ما پیشرفتها و تحولات شگرفی داشتیم که بخشی از آن به خاطر «رسانه کتاب» بوده است؛ انقلاب مشروطیت، ملی شدن نفت و برچیده شدن نظام سلطنت، بخشی از اینها، مرهون «رسانه کتاب» است اما هر قدر جلوتر میآییم، این رسانه به جای اینکه قویتر شود، ضعیفتر میشود.
تبصره دوم اینکه به نظر میرسد رسانه کتاب در کلیت جامعه، آن فکر فلسفی را تولید نکرده است، هر چند این امر در ارتباط با گروههای مختلف فرق میکند. ما هنوز در لایههایی از جامعه کسانی را داریم که کتاب «رسانه» آنان است؛ با کتاب زندگی میکنند و میاندیشند؛ منتهی این گروه اکثریت جامعه نیستند که کل حوزه عمومی را تحتتأثیر خود قرار دهند.
تبصره سوم، معتقدم راجع به رسانه کتاب در موقعیت تاریخ معاصرمان، آن هم نه از لحاظ فنی بلکه به لحاظ فکری و فلسفی، باید نوعی تئوریپردازی صورت گیرد؛ نظریههایی که بتواند آن فردیت تاریخی ما را توضیح دهد. به تعبیری، آن ویژگی خاص کتاب در ایران معاصر را توضیح دهد که ما متأسفانه این را نداشتهایم. هنوز ندیدم که درباره «ایده کتاب در ایران معاصر» نظریهای داده شده باشد که بیان کند «کتاب در ایران چیست؟» من گفتم کتاب «یک رسانه است» ممکن است که اصلاً بگوییم این اشتباه است. قرار نبوده کتاب یک رسانه برای حوزه عمومی باشد، کتاب یک مقوله نخبهگرایانه است و قرار است بهعنوان مقوله خاصی برای گروههای خاص ایفای نقش کند. در واقع میخواهم بگویم ما نیازمند نظریهای مشخص درباره «مسأله کتاب در ایران معاصر و جامعه امروزمان» هستیم؛ یعنی چیزی که بتواند آن خاصبودگی وضعیت ما را تبیین کند.
فراستخواه: در بازار «شیشهگرخانه» تبریز یک کتابفروشی به نام «کتابفروشی سروش» بود، ما تقریباً هر روز میرفتیم کتابها را نگاه میکردیم. فروشنده ما را میشناخت و همیشه از زیر میزش کتابهای مطرح آن دوره همچون آثار جلال آلاحمد و مصطفی رحیمی را برایمان نگه میداشت. آن زمان برای ما کتاب جنبه «کالایی» نداشت و بین ما دست به دست میشد. من در کتاب «تاریخ هشتاد ساله دانشکده فنی» روایتهای بسیاری از این نوع مواجهه با کتاب را نقل کردهام. آن زمان دانشجویان دور یک میز مینشستند و صفحات کتاب را جدا جدا باز و نوبتی برگه به برگه آنها را مطالعه میکردند و همین جوری این برگهها دستبهدست میشد و کتابها به این شکل «زیارت» میشد و نوعی طواف روی کتاب بود.
فاضلی: ما باید سعی کنیم یک سرنخهایی بدهیم تا امکان «فهم کتاب» پیدا شود نه «اندازهگیری کتاب»؛ چون اکنون کتابها را اندازهگیری میکنند؛ چند شمارگان، چند عنوان، چند کیلو، چه کاغذی، چند غرفه و نمایشگاه و… از این آمارها هر روز بیرون میآید غافل از اینکه این اندازهگیریها، چیزی به ما نمیدهد.
*عکس از امیر رجبی – ایران