روزنامه ایران
فروغی سیاستمدار بود و از خاندان فضل و سیاست برخاسته بود؛ یعنی پدر و جدش در زمره فضلایی بودند که در کار سیاست به تدبیر امور هم دخالتی داشتند. همچنین خاندان فروغی و بعضی خاندانهای دیگر از مؤثرترین افراد در اخذ علم و کسب علم در ایران و تجدد غربی بودند. از این رو، میتوان گفت که اگرچه فروغی یک سیاستمدار بود اما چیزی بیش از یک سیاستمدار داشت. او دهها کتاب در فلسفه، فیزیک، اقتصاد و… نوشته است. من هم بعضی از آنها را خواندهام، اما اگر بپرسند که فروغی را در کدام اثرش بیشتر شناختهام، بیدرنگ میگویم «یادداشتهای روزانه پاریس».
وقتی «یادداشتهای روزانه پاریس» را خواندم، دیدم فروغی بیشتر مرد سیاست است و کمتر فرصت دارد به کتابخانه، کتاب و کتابفروشی برود. البته اهل تئاتر و کنسرت و اپرا بود و بعضی از شبها به تماشای تئاتر میرفت. همچنین اهل معاشرت و گفتوگوهای دوستانه بوده است. اینها چه معنی میدهد؟ به لباس برازنده و غذای لذیذ توجه داشتن و از لذت مساعدت دوستان بهره بردن، نه فقط عیب نیست، بلکه برای مرد سیاست ضروری است. اصناف و طبقات مردم، هر یک شیوه زندگی خاص دارند. چنانچه زندگی اهل علم و دانشمندان با زندگی سیاستمداران و گذران این هر دو گروه با رسم شیوه زندگی فیلسوفان متفاوت است.
شاید از بحث من اینگونه برداشت شود که شأن و مقام علمی فروغی، بویژه تقدم او در نوشتن مقالات، کتب فلسفی و علمی را بیاهمیت دانستهام. میدانیم که فروغی ۸۱ سال پیش کتاب خوبی درباره تاریخ فلسفه نوشته است که هنوز تنها کتاب تاریخ فلسفهای است که ایرانیان تألیف کردهاند. طی این ۸۰ سال کتابهای تاریخ فلسفه زیادی ترجمه شده است. اما فلسفه خواندههای ما سعی و کوششی در نوشتن تاریخ فلسفه حتی تاریخ فلسفه اسلامی نکردهاند.
اما با این حال، معتقدم زندگی فروغی، زندگی فیلسوفانه نبوده است. او یک سیاستمدار بود و زندگی سیاستمدارانه داشت و البته در همه کار و سیاست هم اعتدال را رعایت میکرد. فروغی مردی صریحالهجه است و موافقتهای خود را به صراحت بیان میکرد، اما هرگز با اشخاص یا افراد بیهوده درنمیافتاد. او هم ظرافت دیپلماتیک داشت و هم ظرافتهای دیپلماتیک را به خوبی درک میکرد.
اگر بحث من را بیانگر ضمیر او بدانیم، باید گفت که «فروغی اول» سیاست را خوب میفهمید بیآنکه چندان در بند فلسفهها و ایدئولوژیها باشد. «فروغی دوم» وضع کشور را بسیار آشفته میدید و در عین حال چنانکه از سخنرانی او برای «کنفرانس صلح» برمیآید، خواهان تجدید عظمت ایران بود.
«فروغی سوم» با به کار بردن تعابیری همچون امپریالیسم روسی در نوشتههایش از «خرد پیشبین» خود در سیاست خبر میدهد.
«فروغی چهارم» مرد سیاست است و از اینکه با سیاستمداران مصاحبت دارد، راضی به نظر میرسد. در «یادداشتهای روزانه پاریس» هیچ اشارهای به هیچ مسأله فلسفی نمیکند و بیشتر از رهگذر سیاست به جهان خارج میاندیشد.
فروغی گرچه بخشی از آثار افلاطون و کتاب «شفاء» بوعلی و… و حتی «سیر حکمت» را نوشته است، اما تا اواخر عمر کاری به فلسفه نداشت و فلسفه نخوانده است. آغازکنندگان بحث درس فلسفه در ایران «فاضلان غیرفیلسوف» بودهاند و این وضع از همان ابتدا چارچوب فلسفه کلی ما را تعیین کرده است.
«فروغی پنجم» به همان نسبت که در سیاست بصیرت داشت، در مورد اشخاص و سیاستمداران با انصاف حکم میکرد تا آنجا که کسانی را که به آنها بیاعتقاد بود، منزوی و ملامت نکرد.
«فروغی ششم» بیعیب نیست، من هم در این گفتار قصد ستایش او را ندارم و در مقام تأیید شیوه زندگی و رفتار سیاسیاش نیستم. فروغی و امثال معدود او، راهگشایان تجددمآبی ما بودند. آنها جزئی از تاریخ معاصر ایران هستند. ممکن است کسانی آنها را به خیانت متهم کنند و آنها را از تاریخ و از کتابهای رسمی مدارس حذف کنند اما فروغی شخصیتی است که هنوز فراموش نشده است.
میخواهم بگویم فروغی نه تنها در زمره کسانی است که در مبانی تاریخ تجددمآبی ما اثر و سهم داشته است، بلکه از مظاهر تجددمآبی ایران است.
نکته دیگر این است که فروغی از درک و فهم سیاست و فهم کارها و خروج از بنبستها در رتبه بالاتر قرار داشته است. او شاید پایبندیها و انضباطهای اخلاقی دکتر مصدق را نداشته است و چندان به اروپایی شدن علاقه داشته است که به «دشواری راه آن» و به «فراهم آوردن شرایط طی آن» کمتر میاندیشیده است و حتی صلاح کشور را در سازش با سیاستهای غالب میدید. او استعمار امپریالیزم را میشناخت اما به نظرمیرسد که میخواست به قول خودش مسائل کشور را در سازش با قدرتهای مستولی تأمین کند.
حال این سؤال به ذهن میرسد که چرا به جای اینکه اکنون به وضع زندگی و وضع خود نظر کنیم، به فروغی فکر میکنیم؟ مگر فروغی اسوه است؟ نه، ما نه میتوانیم از فروغی پیروی کنیم و نه فروغی را اسوه میدانیم. اما با این حال میان ما و فروغی نسبتی هست که نمیتوان آن را انکار کرد. او از مظاهر یک دوره پنجاه ساله تاریخ معاصر ما است و ۳۵ سال در سیاست کشور نفوذ دائم داشته است. او در زمره مؤثرترین منورالفکرهای ایرانی است که در ترویج تجدد و وضع سستبنیاد تجدد مآبی کوشیده است. بویژه ما اهل فلسفه باید همواره در نظر داشته باشیم که فلسفه اروپایی را از یک «سیاستمدار» و البته «سیاستمدار بافضل» آموختهایم و هنوز هم فلسفه را از طریق سیاست میآموزیم. گمان میکنم اگر به این معنا تذکر پیدا کنیم قدری بهتر میتوانیم جایگاه خود را بازشناسیم.